✳️ نقل کرده اند : یکی از شب ها در حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام، جماعتی از دانشجویان مسلمان اروپا برای دیدار با امام آمده بودند که ظاهر آنها، یک ظاهر ناپسندی در محیط ما بود؛ چه از نظر وضع و قیافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت؛ اما ما شاهد بودیم که امام به گونه ای با آنان برخورد کرد که گویی با دوستان قدیمی اش نشسته و مشغول صحبت است.
آنها آن چنان مجذوب امام بودند که پس از چند دقیقه صحبت، با یک دنیا نیرو، ایمان و امید، از کنار وی برخاستند.
یک مرجع بزرگ در خدمت چند نوجوان
زمانی که امام در پاریس بود، اغلب در آن جا می دیدم که او برای 5 یا 6 نوجوان دختر و پسر، جلسه ای ترتیب داده، با آنها صحبت می کند و برای آماده کردن و روشن کردن آنها، وقتی طولانی صرف می کند. گاهی من تعجب می کردم از این که مثلاً یک مرجع بزرگ، نشسته و برای عده ای نوجوان، اوضاع سیاسی را تحلیل و یا اسلام را تشریح می کند.
راضی نیستم برای من صلوات بفرستید- خاطرهای از حجتالاسلام سروش محلاتی
امام(ره) در بعضی از سالها، تابستان به محلات تشریف میآوردند. تابستان سال 1325 که به محلات آمدند، علمای شهر که به امام(ره) اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدی در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند. فرمودند مرا به حال خود بگذارید و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.
پس از چند روزی که از ماه رمضان گذشت، عدهای گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهای باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند. بالاخره بعد از صحبتها امام(ره) آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهای ماه رمضان ساعت پنج بعدازظهر در مسجدی که در مرکز شهر بود برپا میشد و امام(ره) پای یک ستونی روی زمین مینشستند و جمعیت دور ایشان مینشست.
در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمیشود. یکی اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام(ره) بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت بکنید من این جلسه را تعطیل میکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد. نکته دوم این بود که مرسوم بود اگر کسی از روحانیون داخل میشد به احترامش کسی میگفت «صلوات» بفرستید و در اینجا هم شخصی بود که وقتی امام(ره) وارد مسجد میشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت میکرد.
روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام(ره) آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتی را که میفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات برای رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر برای رسول اکرم(ص) صلوات میفرستید، این صلوات را یک وقت دیگری بفرستید و اگر چنانچه برای من است که وارد مسجد میشوم من راضی نیستم!» از آن جلسه یک نکتهای در نظرم هست که امام(ره) با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونی پیدا کردهاید و میپوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر میکند، یک غروری پیدا میکنید، فکر نکردهاید که این فاستونی پشمی از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندی را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غروری هم نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است. این چه بدبختی است که ما به چنین چیزهای بیاساس دل خود را خوش بکنیم؟»
امام خمینی(ره) اجازه نمی دادند کسی پشت سرشان راه بروند- خاطرهای از حجتالاسلام غیوری
در سالهای 1327 و 1328 وقتی که امام(ره) در مسجد «سلماسی» قم تدریس میکردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یکی بود. چون منزل ما هم در نزدیکی منزل امام(ره) بود لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد میکردیم. امام(ره) وقتی صدای پای ما را میشنیدند با ما احوالپرسی میکردند و به ما تکلیف میکردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمیدادند پشت سرشان حرکت کنیم و همیشه هم به تنهایی از منزل به طرف مسجد سلماسی حرکت میکردند.
📚 برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)، غلامعلی رجایی
خلوت چهل روزه برای مبارزه با شبهه
قبل از شروع نهضت انقلابی مردم ، جزوه ای در 38 صفحه با نام «اسرار هزارساله» در سطح وسیع منتشر شد که توسط فردی به نام علی اکبر حکمی زاده نوشته شده بود. در آن جزوه کتابچه مانند برخی اعتقادات شیعی به سخره گرفته شده بود. حکمی زاده در ابتدا طلبه بسیار خشک مقدس بود اما در مجالست با احمد کسروی از او تأثیر پذیرفت. کسروی نیز ابتدا طلبه بود ولی پس از چندی با بسیاری از اعتقادات دینی درافتاد.
نقل است که یک روز امام خمینی(ره) در راه مدرسه دید عده ای طلاب راجع به موضوعات مطرح در آن جزوه با هم بحث می کنند و گویا عده ای با آن موافقت دارند. امام از همان راه مدرسه باز گشت تا پاسخی در مورد ایرادهایی که حکمی زاده نسبت به اعتقادات شیعی مطرح کرده بود، پاسخ دهد . ایشان یک ماه الی 40 روز از خانه خارج نشد و «کشف اسرار» را نوشت.
خاطرات رهبر معظم انقلاب از گریه امام
حضرت آیت الله خامنه ای در خاطره ای دیگر می فرمایند: معنویت مردم و خانواده ی شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هیجان می آورد. من چند بار گریه ی امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت - دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاری های مردم با امام صحبت می کردیم، ایشان به هیجان می آمدند و متاثر می شدند.
مثلا زمانی که در محل نماز جمعه ی تهران، قلک های اهدایی بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچه ها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه می کنند.
بار دیگر موقعی گریه ی امام را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. بعد از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف می زند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیرا مطلع شدم که او را شهید کرده اند. به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند.
من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم، ولی فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجددا خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، برای ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آن چنان چهره ی امام درهم رفت و آن چنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.
khabarfoori.com/detail/136812/10