مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

۶۲ مطلب با موضوع «سخن استاد» ثبت شده است

۱۶
مرداد

روزى سلمان فارسى در مسجد پیغمبر نشسته بود، عده اى از اکابر اصحاب نیز حاضر بودند، سخن از اصل و نسب به میان آمد، هر کسى درباره اصل و نسب خود چیزى مى گفت و آن را بالا مى برد، نوبت به سلمان رسید، به او گفتند:
تو از اصل و نسب خودت بگو، این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامى به جاى اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژاد سخن به میان آورد، گفت :
انا سلمان بن عبداللّه من نامم سلمان است و فرزند یکى از بندگان خدا هستم .
گمراه بودم و خداوند به وسیله محمّد صلى اللّه علیه و آله مرا راهنمایى کرد. فقیر بودم ، خداوند به وسیله محمّد صلى اللّه علیه و آله مرا بى نیاز کرد. برده بودم ، خداوند به وسیله محمّد مرا آزاد کرد.
این است اصل و نسب من ، در این بین رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش ‍ جریان را به عرض آن حضرت رساند.

رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله رو کرد به آن جماعت که همه از قریش بودند و فرمود: اى گروه قریش ، خون یعنى چه ؟ نژاد یعنى چه ؟
نسب افتخارآمیز هر کس دین اوست . مردانگى هر کس ، عبارت است از خلق و خوى و شخصیت او، اصل و ریشه هر کس عبارت است از عقل و فهم و ادراک ، چه ریشه و اصل نژادى بالاتر از عقل ؟


یعنى به جاى افتخار به استخوان هاى پوسیده به دین و اخلاق و عقل و فهم و ادراک خود افتخار کنید.


تاکیدات رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله درباره بى اساس بودن تعصبات قومى و نژادى ، اثر عمیقى در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غیر عرب گذاشت . به همین دلیل همیشه مسلمانان اعم از عرب و غیر عرب اسلام را از خود مى دانستند نه بیگانه و و اجنبى ، به همین جهت مظالم و تعصبات نژادى و تعصبات خلفاى اموى نتوانست مسلمانان غیر عرب را به اسلام بدبین کند، همه مى دانستند حساب اسلام از کارهاى خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافت همیشه بر این اساس بود که چرا به قوانین اسلامى عمل نمى شود.


حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری/محمدجواد صاحبی

از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران ، ص 75» شهید مطهری

۱۳
فروردين

در منطق عملى هم بسیارى از سبک ها از اساس منسوخ است، اسلام هم آنها را منسوخ مى‏ داند. مثلًا آیا پیغمبر در کارها و در متد خودش از سعد و نحس ایام‏ استفاده مى‏ کرد؟ این خودش مسأله‏ اى است. ما برویم سیره پیغمبر را از اول تا آخر ببینیم، تمام کتبى را که شیعه و سنى در تاریخ پیغمبر نوشته ‏اند مطالعه کنیم ببینیم آیا پیغمبر اکرم در روش و متد خودش یکى از چیزهایى که از آن استفاده مى‏ کرد مسأله سعد و نحس ایام بود یا نه؟ مثلًا آیا مى‏ گفت امروز دوشنبه است براى مسافرت خوب نیست یا امروز سیزده عید نوروز است، هرکس بیرون نرود گردنش مى‏ شکند آن هم از سیزده جا نه از یک جا؟! آیا چنین حرفه ایى هست؟ در سیره على علیه السلام چطور؟ در سیره ائمه علیهم السلام چطور؟ ما هرگز نمى‏ بینیم که پیغمبر یا ائمه اطهار خودشان در عمل از این حرفها یک ذره استفاده کرده باشند، بلکه عکسش را مى‏ بینیم. در نهج البلاغه هست که وقتى که على علیه السلام تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج، اشعث قیس- که آن وقت جزو اصحاب بود- با عجله و شتابان آمد: یا امیرالمؤمنین! خواهش مى‏کنم صبر کنید، حرکت نکنید، براى اینکه یکى از خویشاوندان من که منجم است یک حرفى دارد و مى‏ خواهد به عرض شما برساند.

فرمود: بگو بیاید. آمد. گفت: یا امیرالمؤمنین! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام. من در حساب هاى خودم به اینجا رسیده ‏ام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعاً شکست مى‏ خورید، و شما و اکثریت اصحاب شما کشته خواهند شد. فرمود: هرکس که تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده، این مزخرفات چیست که مى‏ گویى؟! اصحاب من! «سیروا عَلَى اسْمِ اللَّه» بگویید به نام خدا، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید. على رغم نظر این شخص، همین الآن حرکت کنیم برویم. و مى‏ دانیم که در هیچ جنگى على علیه السلام به اندازه این جنگ فاتح نشد.

۰۴
فروردين



میل به تنوّع و تجدّد

انسان حالتى دارد که از یکنواختى ملول مى‏شود، طالب تجدّد و تنوّع است.

تجدّد و نوخواهى، احتیاجى است در وجود بشر. امّا اینکه رمز این کار چیست، چرا بشر در کمال اشتیاق چیزى را طلب مى‏ کند و همین که به او رسید از شدّت و هیجانش کاسته مى‏ شود، کم کم به سردى و خستگى و احیاناً به تنفّر و انزجار منتهى مى ‏شود، مطلبى است که امشب نمى‏ خواهم وارد بحث آن بشوم.

بعضى گمان مى‏ کنند که این خصیصه، ذاتى بشر است. بشر همیشه مشتاق و آرزومند چیزهایى است که ندارد. داشتن، مدفن عشق و علاقه و خواستن است. امّا بعضى دیگر نظر دقیق‏ ترى دارند. مى‏ گویند اگر واقعاً چیزى مطلوب غریزى و ذاتى بشر باشد، ممکن نیست که وصال او را سرد و افسرده کند. در نهاد و غریزه بشرمعشوق و محبوبى کامل‏ تر و عالى‏ تر است؛ محبوبى که کمال لا یتناهى است. به دنبال هر محبوبى که مى ‏رود، در حقیقت، نشانى از محبوب اصلى و واقعى خود در او مى‏ بیند و به گمان محبوب اصلى به سراغ او مى‏ رود، امّا پس از وصال چون خاصیّت آن محبوب اصلى را در او نمى‏ بیند و احساس مى‏ کند که این موجود قادر نیست خلأ وجودى او را پر کند، به سراغ محبوبى دیگر مى‏ رود، و همین طور ... مگر آنکه روزى به محبوب اصلى و حقیقى خود نائل گردد؛ آن وقت به کمال واقعى خود که اتّصال به کمال لا یتناهى است، خواهد رسید و در بهجت و سعادت کامل غرق مى‏ گردد و براى همیشه آرام مى‏ گیرد و دیگر خستگى و افسردگى و کسالت در او راه نمى‏ یابد (ألا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ) «1».قرآن کریم درباره بهشت مى‏ فرماید: «لا یَبْغونَ عَنْها حِوَلًا» «2» یعنى این تفاوت میان نعمت هاى آخرت و این دنیا هست که در این دنیا انسان طالب تحوّل و تغیّر است، امّا در آخرت طالب تغیّر و تحوّل و نو شدن و عوض شدن نیست.

به هر حال، مسلّماً انسان در این دنیا طالب تجدّد و تنوّع است. تجدّد موجب انبساط و شکفتگى خاطر مى‏ گردد، خصوصاً اگر آن تجدّد و تنوّع در جهت حیات و تازگى زندگى باشد. تجدّد و تنوّع، کدورت و ملال را از خاطر مى‏زداید.

         هر زمان نو صورتى و نو جمال             تا ز نو دیدن فرو میرد ملال‏

 در تشریع نیز این نکته رعایت شده، در هفته، روزى و در سال، ماهى براى عبادت اختصاص داده شده است؛ یعنى تشریع به بدرقه تکوین رفته است. روز جمعه در هفته، و ماه رمضان در سال، اوقات تجدید حیات معنوى و زدودن خاطر از ملال ها و کدورت هاى مادّى است. در حدیث است:

لکلّ شى‏ء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان «3».

هر چیزى بهار و فصل تجدید حیاتى دارد؛ بهار و فصل تجدید حیات قرآن در دل اهل ایمان، ماه رمضان است.

على (ع) مى‏ فرماید:

تعلّموا القرآن فإنّه ربیع القلوب «1».

قرآن را بیاموزید که بهار دلها قرآن است.

بهار طبیعى را خورشید به وجود مى‏ آورد که پس از مدّتى دورى و فاصله، با اشعّه گرم خود طبیعت مرده را زنده و زمین خفته را بیدار مى‏ کند؛ و بهار معنوى را خورشید تابنده قرآن در دل هاى مرده و روح هاى افسرده ایجاد مى‏ کند. هم از فرصت بهار معنوى باید استفاده کرد و هم از فرصت بهار طبیعى. رسول اکرم (ص) درباره بهار معنوى- یعنى ماه مبارک رمضان- فرمود:

فاسئلوا اللَّه بنیّات صادقة و قلوب طاهرة أن یوفّقکم لعبادته و تلاوة کتابه «2».

از خداوند با نیّت هاى جدّى و راستین و با دل هاى پاک بخواهید که توفیق بندگى و تلاوت کتاب الهى به شما عنایت کند.

سهم انسان از فصل بهار

در قرآن کریم مکرّر از این تجدید حیاتى که براى زمین رخ مى‏ دهد یاد شده ولى به عنوان یک درس و تعلیم و به عنوان راهنمایى بشر، که از این فصل چه استفاده‏ اى باید بکند و چه الهامى باید بگیرد.

هر یک از فرزندان زمین از گیاهان و حیوانات و انسان از این فصل حیات بخش سهمى و حقّى دارند: گلها و سبزه‏ ها در این فصل خود را به کمال رشد مى‏ رسانند، به حدّ اعلى جمال خود را طراوت مى‏ دهند؛ اسب و گاو و گوسفند خود را به آب و علف مى‏ رسانند، خود را فربه مى‏ سازند، جست و خیزى مى‏ کنند؛ انسان هم از آن جهت که انسان است، عقلى دارد و فهمى، دلى دارد و احساساتى و عواطفى، او هم از این فیض عام سهمى دارد. سهم انسان چیست؟

براى بعضى از مردم فصل حیات بخش بهار الهام دهنده است، درس است، آموزنده است، نکته‏ ها و رمزها و حقیقت ها در مى‏ یابند. امّا متأسّفانه استفاده بعضى دیگر از افراد از حدّ استفاده یک حیوان تجاوز نمى‏ کند. حاصل بهره آنها از این تجلّى با شکوه خلقت، شکم پرکردن و عربده کشیدن و بد مستى کردن و سقوط در منتها درجه حیوانیّت است. آنها در این فصل الهام مى‏ گیرند امّا نه از این فصل بلکه از صفات و ملکات پلید خودشان؛ الهام مى‏ گیرند امّا چه چیز الهام مى‏ گیرند؟ جنایت و آدم کشى، فحشاء و فساد اخلاق، شکستن قیود و حدود انسانى.

آیا این منتهاى بدبختى نیست که محصول رسیدن ایّامى به این لطف و صفا و طراوت، تیرگى دل و تاریکى روح و قساوت قلب باشد؟ آرى، هر کسى بر طینت خود مى‏ تند.

به هر حال، فصل بهار فصل تجدید حیات و زندگى از سر گرفتن زمین ماست؛ فصل نشاط و خرّمى زمین است؛ فصلى است که زمین در شرایط تازه و جدیدى قرار مى‏ گیرد و مستعد مى‏ شود که بزرگترین موهبت هاى الهى یعنى حیات و زندگى به او افاضه شود.

در قرآن کریم از این حالت زمین، از این تجدید حیاتى که براى این موجود رخ مى‏ دهد، مکرّر یاد شده. در حدود پانزده بار و شاید بیشتر در قرآن کریم به این موضوع اشاره شده، ولى به عنوان یک درس و یک تعلیم و یک حکمت آموختنى.


بیست گفتار/ شهید مرتضی مطهری

۲۴
دی

روزى حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جامه زبر کارگرى بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم کار کردن و بیل زدن بود؛ چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود. در همین حال بود که اتفاقاً مردى به نام ابوعمرو شیبانى وارد شد و امام را در آن رنج و تعب مشاهده کرد. پیش خود گفت: شاید علت اینکه امام شخصاً بیل به دست گرفته و متصدى کار شده این است که کسى دیگر نبوده که انجام دهد و امام از روى ناچارى، خودش بیل را به دست گرفته و مشغول کار شده است. لهذا جلو آمد و عرض کرد: این بیل را به من بدهید تا من این کار را انجام دهم. امام حاضر نشد و فرمود: نمى‏ دهم. بعد براى آنکه به طرف بفهماند که بیل به دست گرفتن من روى اجبار و ناچارى نبود، فرمود: من به‏ طور کلى دوست مى‏ دارم که مرد در راه تحصیل روزى رنج بکشد و آفتاب بخورد.

کار و عمل از نظر اسلام بسیار محترم و مورد تکریم است، زیرا احترام و قابل تکریم بودن یک چیزى تابع نتیجه آن چیز است. وقتى که به نتیجه کار و زحمت توجه مى‏ کنیم مى‏ بینیم که نتیجه کار تنها خلاصى از فقر و گرسنگى نیست، بلکه چندین چیز دیگر هم به دنبال دارد، از آن جمله اینکه:

1-     1-  کار بر عزت و شخصیت انسان مى ‏افزاید و او را در نظر خودش محترم مى ‏نماید، یعنى حس احترام به ذات و اعتماد به شخصیت در او ایجاد مى‏ کند و بدیهى است که هر چیزى که باعث و سبب محترم شدن شخصیت انسان در نظر خودش و در نظر دیگران باشد، او خودش محترم و شایسته تکریم و تعظیم است و به همین دلیل است که در اسلام کار مورد احترام و شایسته تکریم است. در مقابل کار، بیکارى است که کوچکترین اثرش این است که احترام و شخصیت انسان را پیش دیگران و پیش خودش از بین مى ‏برد، و همین درهم شکستن شخصیت انسان سبب مى‏شود که تن به هر پستى و بیچارگى بدهد و انواع ابتلائات ناشى از گناه برایش پیدا شود.

گذشته از همه اینها،

2-    2-  کار و فعالیت موجب سرگرمى فکرى است؛ یعنى فکر انسان متوجه اصلاح کار خویش است و این به نوبه خود دو نتیجه دارد: یکى اینکه دیگر مجالى براى فعالیت قوّه خیال و هوسهاى شیطانى باقى نمى‏ ماند؛ دیگر اینکه فکر انسان عادت مى‏ کند که همواره منظم کار کند، از بى ‏انتظامى و پریدن از یک شاخه هوس به شاخه دیگر خلاص گردد. بدیهى است که یکى از اصول شخصیت انسان همان استوارى و استحکام و انتظام فکر اوست.

علاوه بر اینها

3-    3-  کار و فعالیت و به مصرف رسیدن درست انرژی هاى ذخیره بدن به روح صفا و به دل نرمى و خشوع مى‏ دهد، برعکسِ بیکارى که موجب کدورت و تاریک شدن روح و موجب قساوت و سختى دل است.

از رابطه کار با تهذیب اخلاق و رابطه بیکارى با فساد اخلاق و هرزگى روح و فکر و احساسات نباید غافل بود. آدم بیکار اگر غیبت نکند و به تعبیر قرآن کریم اگر گوشت مردار نخورد پس چه بکند؟ روح آدمى نیز مانند معده ‏اش غذا مى‏ خواهد؛ اگر غذاى کافى نرسید به هرچه رسید سدّ جوع مى‏ کند ولو با چیزى که مستقذر و مورد تنفر باشد. در سالهاى قحطى و گرسنگىِ عمومى دیده شده که افراد گوشت یکدیگر را خورده ‏اند. اگر به روح آدمى نوبت به نوبت- به طورى که این نوبتها قطع نشود- غذاى کافى نرسد، یعنى چیزى که روح را سیر و راضى و قانع نگه دارد، چیزى که توجه روح را به خود جلب کند و اندیشه ‏ها و احساسات را متمرکز سازد، در این صورت روح گرسنه مى ‏ماند و ناچار به گوشت برادر مؤمن در حالى که مرده باشد تغذّى مى‏ نماید، یعنى غیبت مى‏ کند. زنانى که معمولًا در خانه ‏ها مى ‏نشینند و هیچ کارى ندارند، بیش از هر طبقه و طایفه دیگر به غیبت کردن مشغول مى‏شوند چون بیش از هر طبقه دیگر از لحاظ روحى گرسنگى و بى‏ غذایى مى‏ کشند.


به‏ هرحال آدم بیکار به انواع مفاسد اخلاقى و بیماریهاى روانى و عصبى مبتلا مى‏ شود و زندگانى‏ اش سیاه و تباه مى‏ گردد.

در قرن دوم تاریخ اسلام مردمى پیدا شدند که افکار منحرفى پیدا کردند. یکى از افکار منحرف آنها این بود که کار و فعالیت را منافى با تقوا و دیانت مى ‏دانستند. این دسته از مردم وقتى که مى‏ دیدند ائمه اطهار (علیهم السلام) کار مى‏ کنند و زحمت مى‏ کشند، زراعت و تجارت مى‏ کنند، حفر قنات و یا درختکارى مى‏ کنند، این کار را بر آنها عیب مى‏ گرفتند.

یک روز، گرمى هواى تابستان شدت کرده بود. آفتاب بر مدینه و باغات و مزارع اطراف مدینه به شدت مى‏ تابید. در همین حال یکى از این طبقه اتفاقاً به نواحى بیرون مدینه آمده بود. ناگهان چشمش افتاد به مرد فربه و درشت اندامى که معلوم بود در این وقت براى سرکشى به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه فربهى و خستگى به کمک چند نفر که از کسان خودش بودند راه مى ‏رفت. آن مرد زاهدمسلک با خود اندیشید که این مرد فربه کیست که به خاطر مال دنیا در این هواى گرم بیرون آمده است؟ نزدیکتر شد، دید این مرد فربه محمّد بن على بن الحسین یعنى امام باقر است. مرد زاهدمسلک به خیال خود خواست امام را مورد ملامت قرار دهد. نزدیک آمد و سلام کرد و جواب سلام گرفت. بعد گفت: آیا سزاوار است کسى مثل تو دنبال کار دنیا بیرون رود؟

اگر در همین حالت اجلت فرا رسد جواب خدا را چه مى ‏دهى؟

امام خود را به دیوار تکیه داد و فرمود: اگر در همین حال اجل من برسد خوشوقتم که در حال عبادت از دنیا رفته ‏ام. من آدمى هستم عیالمند، زندگى و خرج دارم، اگر زحمت نکشم و کار نکنم باید دست حاجت پیش تو و امثال تو دراز کنم.

زاهد همین که این بیان منطقى را شنید گفت: راست گفتى، من خواستم تو را نصیحت کنم اما دانستم من در اشتباهم و تو مرا نیکو نصیحت کردى.


                                                                                               مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏22، ص: 166-164

۱۸
دی

 در تورات، تحریفى واقع شده است که من خیال نمى‏ کنم در جهان تحریفى به اندازه این تحریف به بشریّت زیان وارد کرده باشد. مى‏ دانیم که هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند؛ آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد.
شیطان در بهشت حضرت آدم (ع)

این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختى است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنى و از مسلّمات روایات اسلامى برمى‏ آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیّت انسان مربوط مى‏ شود نه به جنبه انسانیّت انسان، یعنى یک امرى بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانى. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنى اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزدیک مشو، یعنى حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیک مشو، یعنى حسادت نورز؛ ولى آدم از آدمیّت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تکبّر، به این چیزهایى که تسفّل و سقوط انسانیت است نزدیک شد؛ به او گفتند باید بروى بیرون، بعد از آنکه «علّم ادم الاسماء کلّها» «1» همه حقایق به او آموخته شده است؛ [گفتند اینجا] جاى تو نیست، برو بیرون!

در تورات، دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختى که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیّت آدم نه جنبه حیوانیّت آدم، به جنبه اعتلاى آدم نه جنبه تسفّل آدم؛ دو کمال براى آدم وجود داشت و خدا مى‏ خواست آن دو کمال را از او دریغ کند؛ یکى کمال معرفت و دیگرى کمال جاودانه بودن؛ خدا نمى‏ خواست این دو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» یعنى درخت شناسایى (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد [و با خود گفت‏] تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه مى‏ فهمیم خوب یعنى چه، بد یعنى چه؛ خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمى‏ خواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهره ‏مند شود امّا خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگى هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم!

حضرت آدم

این فکر و این تحریف براى دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد (مذهب یعنى دین خدا، یعنى دستور خدا)؛ گفتند: پس معلوم مى ‏شود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، و یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود؛ یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، و یا باید شناخت، عصیان کرد، زیر امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود. کم‏ کم مثل هایى در اروپا رایج شد که مى‏ گفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکى باشد برده»، «من یک روز زندگى کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد مى‏ خواهم در بهشت زندگى کنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح مى‏ دهم بر بهشت با چشم بسته». این است که شما مى‏ بینید در دنیاى اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئله‏ اى بوده که چهار تا دانشمند از خود درآورده ‏اند، ریشه آن در عقاید مذهبى مسیحیّت و یهودیّت- که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق کتاب آسمانى مى‏ دانند- وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمت ها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروى در فلاکت زندگى کنى و مفلوک بار بیایى.


قرآن و داستان آدم‏

اما قرآن هرگز چنین حرفى نمى ‏زند. قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم على الملائکة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین» «بقره/» ذکر کرده است؛ یعنى آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند: اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ‏اى در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد، آدم بود که رفت به بهشت؛ چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایى داشت و حقایق را مى‏دانست.

آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیّت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوى و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جاى آدم است. آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایى خود عمل نکرد. شناخت، جهان‏ بینى مى‏ دهد؛ جهان‏ بینى ایدئولوژى مى‏ دهد و ایدئولوژى عمل مى‏ خواهد. من آدم هستم، همه حقایق را مى‏ دانم، این «مى‏ دانم» به من جهان را به شکل خاص نشان مى‏دهد، و چون جهان را این‏گونه مى‏ بینم پس «باید و نباید» دارم. ولى من به باید و نباید نگاه نکنم، مسؤولیّت احساس نکنم، یک وسوسه‏ گر بیاید و بگوید «آن درخت، درخت جاودانگى است، خدا حسودیش شد که به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور» (آنها گفته ‏اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولى بعد آن درخت، درخت معرفت از کار درآید. نه، اى آدم! تو آدمى، تو شناخت دارى، تو جهان‏ بینى دارى، تو ایدئولوژى دارى؛ ایدئولوژى در نهایت امر عمل مى ‏خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفى و جنبه مثبت)، تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد؛ مگر مى‏ شود انسان ایدئولوژى داشته باشد ولى تاب تحمّل کوچک‏ ترین محرومیّت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژى داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم [دنبالش بروم‏]، مثلًا چشمم به یک خوراکى بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد.


این است که در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد؛ یعنى شناخت، بعد جهان‏ بینى پیدا کرد، بعد ایدئولوژى پیدا کرد و بعد ایدئولوژى، او را به عمل ملتزم کرد؛ به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون. ولى تورات مى‏ گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نکن، چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود.


این است که عرض مى‏ کنم کمتر اندیشه‏ اى، فکرى، نظریه تحریف شده ‏اى، به اندازه این تحریفى که در تورات وارد شده است به بشریّت و به عالم دین ضرر زده‏  است. هنوز که هنوز است، در دنیا این موج مطرح است که یا علم یا دین، یکى از اینها.

پس قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتى قرآن دعوت به شناخت مى‏ کند، دعوت به یک امر ناممکن نمى‏ کند. وقتى که قرآن راجع به آدم اول، درجه شناختش را تا حدّ بى‏نهایت بالا مى ‏برد چه مى‏ خواهد بگوید؟ مى‏ خواهد بگوید: اى بشر! تو امکان شناخت بى ‏نهایت دارى (و علّم ادم الاسماء کلّها).

امام صادق روى یک تخته پوستى نشسته بودند؛ دست زدند به آن و فرمودند: «و حتى این که زیر پاى من است» یعنى چنین شناخت بى‏نهایتى براى آدم [حاصل شد].


پس قرآن قائل به امکان شناخت است. داستان آدم پر از حکمت است. یکى از حکمت ها و درس ها و رمزهاى داستان آدم مسئله امکان شناخت است؛ یعنى مى‏ خواهد به همه ما بگوید: اى انسانها! شما بچه آن آدمى هستید که شناختش تا این حد بود، «بچّه آدم» هستید، بچه آدمى هستید که شناخت بى ‏نهایت پیدا کرد، پس به سوى شناخت بى ‏نهایت بروید. بچّه آدم بودن از نظر قرآن مساوى است با بچه ی شناسا بودن؛ شما بچه ی شناخت هستید.

                                                                                                    

                                                                                                             (مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏13)

۱۴
دی

آیا قرآن کریم‏ تنها راه تحقیق در الهیات را مطالعه در طبیعت می‏ داند و راه دیگری را به‏ رسمیت نمی‏ شناسد یا چنین نیست ؟

... سخن در این نیست که آیا بشر قادر است پا از تعلیمات‏ اولیاء وحی فراتر بگذارد یا نه ؟ معاذ الله فراتری وجود ندارد ، آنچه‏ به وسیله وحی و خاندان وحی رسیده است آخرین حد صعود و کمال معارف الهی‏ است ، سخن در استعداد عقل و اندیشه بشری است که می‏ تواند با ارائه اصول‏ و مبادی این مسائل ، سیر علمی و عقلی بکند یا نه ؟  

اما مساله دعوت قرآن به تحقیق و مطالعه در طبیعت و وسیله بودن طبیعت‏ برای شناختن خدا و ماوراء طبیعت . در اینکه توجه دادن فکر بشر به طبیعت و پدیده ‏های خلقت به عنوان آیات‏ معرفت الهی یکی از اصول اساسی تعلیمات قرآن است و قرآن اصرار و ابرام‏ فوق العاده دارد که مردم ، زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان را کاوش‏ کنند و مورد جستجوی علمی قرار دهند جای سخن نیست ، و در اینکه مسلمین در این راه آن طور که شایسته بود گام برنداشتند باز جای شک نیست .

شاید علت اصلی این کندی همان فلسفه یونان بود که قیاسی و تعقلی محض بود و حتی در طبیعیات هم از این روشاستفاده می‏ کرد ، البته همان طور که تاریخ علوم گواهی می‏ دهد دانشمندان‏ اسلامی روش تجربی را مانند یونانیان به کلی به دور نیفکندند ، مسلمین مبتکر و مخترع اولی روش تجربی به شمار می‏ روند ، اروپا برخلاف آنچه معروف شده‏ است مبتکر این روش نیست بلکه دنباله رو مسلمین است .

(سیری در نهج البلاغه، ص 63-62)



نهج البلاغه و معارف عقلی قرآن

... اهتمام عظیم قرآن به‏ مطالعه در مخلوقات زمینی و آسمانی ، آیا به این صورت است که هر گونه‏ راه دیگر را باطل شناخته است ؟ یا قرآن همچن انکه مردم را به مطالعه " آیات " خدا دعوت کرده است به نوعی دیگر تفکر نیز دعوت کرده است ؟ اساسا ارزش مطالعه در مخلوقات و آثار آفرینش از نظر کمک به معارفی که‏ مطلوب قرآن است و در این کتاب بزرگ آسمانی بدان ها اشاره یا تصریح شده‏ است چقدر است ؟

حقیقت این است که میزان کمکی که مطالعه در آثار آفرینش می‏ تواند بکند نسبت به مسائلی که صریحا قرآن کریم آنها را عنوان کرده است اندک است‏ . قرآن مسائلی در الهیات مطرح کرده که به هیچ وجه با مطالعه در طبیعت و خلقت قابل تحقیق نیست .

ارزش مطالعه در آثار آفرینش این قدر است که به روشنی ثابت می ‏کند قوه مدبر و حکیم و علیمی جهان را تدبیر می‏ کند، آئینه بودن جهان از نظر حسی و تجربی همین اندازه است که‏ طبیعت ماورائی دارد و دست توانا و دانائی کارخانه جهان را می‏ گرداند .

ولی قرآن برای بشر به این اندازه قانع نیست که بداند دست توانا و دانا و حکیم و علیمی جهان را اداره می‏ کند

اولین مساله اساسی که مطالعه آثار آفرینش به تنهائی قادر به جواب گوئی‏ آن نیست واجب الوجود بودن و مخلوق نبودن خود آن قدرت ماوراء طبیعی‏ است . آئینه جهان حداکثر این است که نشان دهنده دست توانا و دانائی‏ است که جهان را می‏ گرداند اما خود آن دست چه حال و وضعی دارد ؟ آیا او خود مسخر دست دیگری است ، یا قائم به ذات است .

اگر مسخر دست دیگری‏ است آن دست دیگر چگونه است ؟ هدف قرآن تنها این نیست که بدانیم دستی‏ دانا و توانا جهان را می‏ گرداند ، هدف اینست که بدانیم گرداننده اصلی " الله " است و " الله " مصداق لیس کمثله شی‏ء است ، ذات مستجمع‏ کمالات است ، و به عبارت دیگر کمال مطلق است ، و به تعبیر خود قرآن " « له المثل الاعلی »" است .

مطالعه طبیعت چگونه می‏ تواند ما را با چنین مفاهیمی آشنا سازد ؟ 

مساله دیگر وحدت و یگانگی خداوند است قرآن این مساله را به صورت‏ استدلالی طرح کرده است و با یک " قیاس استثنائی " ( به اصطلاح منطق ) مطلب را ادا کرده است . برهانی که اقامه کرده همان است که فلسفه اسلامی‏ آن را " برهان تمانع " می‏ خواند . گاهی از طریق تمانع علل فاعلی وارد شده است : " « قل لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا »" ( انبیاء/22) و گاه‏ از طریق تمانع علل غائی : " « ما اتخذ الله من ولد و ما کان معه من اله‏ اذا لذهب کل اله بما خلق و لعلی بعضهم علی بعض »" ( مؤمنون/91 ) در آن بحث‏ کرده است. 

قرآن هرگز معرفت به یگانگی خدا را از طریق مطالعه در نظام خلقت‏ موجودات بدان سان که اصل معرفت به خالق ماورائی را از آن راه تاکید کرده ، توصیه نکرده است . و چنین توصیه ‏ای صحیح نبوده است . ...

در قرآن بسیار مسائل دیگر مطرح است : از قبیل کتب علوی ، لوح محفوظ ، لوح محو و اثبات ، جبر و اختیار ، وحی و اشراق و غیره که هیچکدام از آنها از طریق مطالعه حسی مخلوقات قابل تحقیق نیست .

قرآن این مسائل را قطعا به عنوان یک سلسله درس ها القا کرده است و از طرفی تدبر در این درس ها را با آیاتی از قبیل : « افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها . کتاب‏ انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته ». - توصیه و تاکید کرده است . ناچار راهی را برای وصول به این حقایق معتبر می‏ دانسته است و به عنوان‏ یک سلسله مجهولات درک نشدنی القا نمی‏ کرده است .

دایره مسائلی که قرآن در زمینه مسائل ماوراء الطبیعه مطرح کرده است‏ بسیار وسیع تر از آن است که مطالعه در مخلوقات مادی بتواند جوابگوی آنها باشد . همین ها سبب شد که مسلمانان گاهی از طریق سیر و سلوک روحی و گاهی‏ از طریق سلوک عقلی و فکری دنبال این مسائل را بگیرند .

... محرک و الهام بخش علی ( ع ) در طرح مسائلی که ... بدان ها اشاره کردیم تنها و تنها تفسیر قرآن مجید است ، اگر علی ( ع ( نبود شاید برای همیشه معارف عقلی قرآن بدون تفسیر می‏ ماند.

(سیری در نهج البلاغه، ص 68-64)

۱۳
دی

از نظر علی ( ع ) آن اصلی که می‏ تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگه دارد ، به پیکر اجتماع ، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است ، ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن‏ کسی که به نفع او ستمگری می‏ شود راضی و آرام نگه دارد تا چه رسد به‏ ستمدیدگان و پایمال شدگان ، عدالت بزرگ راهی است عمومی که همه را می ‏تواند در خود بگنجاند و بدون مشکلی عبور دهد ، اما ظلم و جور کوره راهی‏ است که حتی فرد ستمگر را به مقصد نمی ‏رساند.

(سیری در نهج البلاغه، ص 119)

عدالت به عنوان یک مرز

عدالت چیزی است که می ‏توان به آن به عنوان یک مرز ایمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود ، اما اگر این مرز شکسته و این ایمان گرفته‏ شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد دیگر حدی برای خود نمی‏ شناسد ، به هر حدی که برسد به مقتضای طبیعت و شهوت سیری ناپذیر خود تشنه حد دیگر می‏ گردد و بیشتر احساس نارضائی می‏ نماید .(همان، ص120)

ایمان به خداوند زیربنای اندیشه ی عدالت

حقیقت اینست که ایمان به خداوند از طرفی زیربنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که می‏ توان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه‏ ها و قراردادها پذیرفت ، و از طرف دیگر ، بهترین ضامن اجرای آنها است .(همان، ص129)

۱۱
دی

در منطق این کتاب شریف ]نهج البلاغه[ ، امام و حکمران ، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنها است ، از این دو، حکمران و مردم اگر بنا است یکی‏ برای دیگری باشد ، این حکمران است که برای توده محکوم است ، نه توده‏ محکوم برای حکمران.

سعدی همین معنی را بیان کرده :

گوسفند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست


قرآن کریم ، حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان‏ " امین " و " نگهبان " اجتماع می ‏شناسد ، حکومت عادلانه را نوعی‏ امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید تلقی می‏ کند . برداشت‏ ائمه دین و بالخصوص شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام عینا همان چیزی‏ است که از قرآن کریم استنباط می ‏شود .

(سیری در نهج البلاغه،ص136و133)

۲۱
مهر

حسین بن علی علیهماالسلام  در سخنان و خطابه ‏های خودش ، آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می ‏کند ، همه ‏اش صحبتش این است :

« و علی الاسلام السلام‏ اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید »

» انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی »

بعد از بیست سی سال که این حرفها فراموش شده‏ بود ، حسین‏ بن‏ علی ( علیهماالسلام ) به نام یک نفر مصلح و به نام یک نفر اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد ، قیام کرد و به مردم عشق‏ و ایده ‏آل داد .

رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است .

ملتی شخصیت‏ دارد که حس استغناء و بی‏ نیازی در او باشد .

اینهاست درسهای آموزنده ‏ای‏ که از قیام حسین‏ بن ‏علی علیهماالسلام باید آموخت . او حس استغناء و بی‏ نیازی به مردم داد . روزی که می ‏خواهد از مکه حرکت کند ، یک ذره قیام‏ خودش را مشروط نمی‏ کند و این طور می‏ فرماید : « خط الموت علی ولد آدم » و در آخر خطبه می‏ فرماید : « فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه ، فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی » ، من‏ فردا صبح حرکت می ‏کنم هر کس که آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‏ خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح‏ حرکت کند که من رفتم . دیگر بیش از این حرفی نیست . این مقدار استغناء قطعا در دنیا نظیر ندارد .



از این بالاتر ، شب عاشورا است که اصحاب و اهل بیتش را جمع می ‏کند و از آنها تمجید و تشکر می‏ کند . بعد به آنها می‏ گوید : بدانید از همه شما متشکر و ممنونم ، ولی بدانید که دشمنان با شما کاری ندارند ، و اگر بخواهید بروید مانع شما نمی ‏شوند ، من هم از نظر شخص خودم که با من بیعت‏ کرده ‏اید بیعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بیعت هم با من‏ ندارید ، هر کس می ‏خواهد برود آزاد است .

حسین علیه ‏السلام از اهل بیت و اصحابی که درباره آنها گفته است که اهل بیتی بهتر و باوفاتر از اینها سراغ ندارم ، این مقدار استغناء نشان می ‏دهد و

هرگز سخنانی از این قبیل که‏ من را تنها نگذارید ، من غریبم ، مظلومم ، بیچاره‏ ام نمی ‏گوید .

البته‏ تکلیف دین خدا را بر نمی ‏دارد ، لذا با افراد که اتمام حجت می‏ کرد ، اگر در آنها تمایل به ماندن نمی‏ دید به آنها می‏ گفت از این صحنه دور بشوید زیرا که من نمی ‏خواهم شما به عذاب الهی گرفتار شوید ، چون اگر از کسی‏ استمداد بکنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نکند ، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد کرد .

این درس استغناء درس کوچکی نبود .

همین‏ استغناء بود که بعدها روحیه استغناء به وجود آورد و چه قدر قیام

ها و نهضت ها به وجود آمد.


(کتاب نهضت حسینی/شهیدمطهری/انتشارات بینش مطهر)

۲۰
مهر

یهودی های دنیا بعد از اینکه از ملت های غیر مسلمان زجر و شکنجه و آزار می‏ بینند (در روسیه، آلمان و بسیاری از نقاط دنیا( بزرگانشان می‏ نشینند می‏ گویند تا وقتی که ما در اطراف دنیا متفرق هستیم، در هر جا اقلیتی هستیم، سرنوشت ما همین است. ما باید مرکزی را انتخاب کنیم و همه‏ مان آنجا جمع شویم، اتباع مذهب یهود آنجا جمع شوند  .اول هم جایی را که فکر نمی‏ کنند، فلسطین است، جاهای دیگر را فکر می‏ کنند، بعد جنگ بین الملل اول پیش می‏ آید( البته من خلاصه‏ اش را عرض می‏ کنم، می‏ توانید کتابهائی را که در این زمینه نوشته شده است، بخوانید .متفقین با عثمانیها می‏ جنگند. من نمی‏ خواهم از عثمانیها دفاع کنم، ولی هر چه بود، حکومت واحدی بود. اگر ظالم هم بود، بالاخره واحد بود .اعراب‏ ساده لوح از حکومت عثمانی به ستوه آمده بودند . تحریک متفقین را پذیرفتند. از داخل، علیه حکومت عثمانی جنگیدند به وعده اینکه به خود آنها در مقابل عثمانیها استقلال بدهند.

انگلیس‏ها به اینها قول قطعی دادند که ما به شما استقلال می‏ دهیم به شرط اینکه به نفع ما با عثمانیها بجنگید. این بیچاره‏ ها جنگیدند. در خلالی که‏ این بدبختی های نادان ناآگاه داشتند با دولت تا حدودی اسلامی خودشان‏ می‏ جنگیدند، انگلستان قول و قرار خودش را با حزب صهیونیسم که تازه‏ تشکیل شده بود محکم کرد که فلسطین را می‏ دهیم به شما در قلب کشورهای‏ اسلامی. جامعه ملل به وجود می‏ آید (عدالت را ببینید!) و تصویب می‏ کند که در دنیا ملتهایی هستند (مخصوصا ملتهایی که از عثمانی جدا شده‏ اند) که‏ چون رشد ندارند، ما باید بر ایشان سرپرست معین بکنیم تا اینها را اداره‏ بکنند . در واقع می‏ خواستند ارثیه عثمانیها را تقسیم بکنند. قسمتی‏ از آن را دادند به فرانسه، قسمتی را دادند به انگلستان و . . . از جمله‏ جاهایی که انگلستان گرفت فلسطین بود. گفت من قیم و سرپرست شما هستم، رسما شد کفیل. بعد به صهیونیستها وعده داد ( وعده معروف بالفور ) که من‏ اینجا را به شما می‏ سپارم.

صهیونیستها یعنی یهودیانی که دهها قرن بود که در گوشه‏ های دیگر دنیا زندگی می‏ کردند و از نژادهای دیگر بودند. من خودم فکر می‏ کردم که‏ یهودیان موجود همه از نسل اسرائیلند، حالا می‏ بینم تاریخ تشکیک می‏ کند، می‏ گوید این حرف دروغ است. بسیاری از یهودی ها اصلا از نسل اسرائیل‏ نیستند، جامع مشترکشان فقط مذهب است و بس. حتی نژادشان هم خالص‏ نمانده است. یهودیانی که در اطراف و اکناف دنیا زندگی می‏ کردند، فقط به دلیل اینکه فرنگیها به اینها زجر داده‏ اند و اینها دنبال نقطه‏ ای‏ می‏ گردند که آنجا جمع شوند، و به دلیل اینکه مردم خیانت پیشه‏ ای هستند، و به دلیل اینکه کتاب مقدسشان به آنها اجازه داده که اگر به سرزمینی‏ رفتید، رحم نباید در شما وجود داشته باشد و از هیچ وسیله‏ ای برای پیشبرد هدفتان امتناع نکنید، بعد که انگلستان وسیله مهاجرتشان را فراهم کرد به‏ این سرزمین مهاجرت کردند و زمین ها را خریدند در حالی که یهودی بومی در فلسطین بیش از پنجاه هزار نفر نیست که الان هم آن بیچاره‏ ها در بدبختی‏ فوق العاده ‏ای زندگی می‏ کنند. یعنی یهودیان اروپائی و آمریکایی که آمدند، از جمله بدبختیهایی که به وجود آورده‏ اند اینست که سربار یهودیان اصلی‏ هستند که حق دارند در آنجا زندگی کنند.

یک عده روشنفکر در میان اعراب بود، قیام کردند، انقلاب کردند. اینها را کشتند، اعدام کردند، به دار کشیدند. مرتب یهودیها را فرستادند، همینکه عده زیاد شد، اسلحه زیادی هم در میانشان پخش کردند، بعد اینها افتادند به جان مسلمانان بومی، کشتند و زدند و بعد هم آواره‏ کردند. پشت سر یکدیگر از کشورهای اروپائی مهاجرت می‏ شد، آمدند و آمدند. این یهودیانی که شما امروز اسمشان را می‏ شنوید: موشه دایان، زلی اشکول، گلدامایر، زهر مار، آخر ببینید اینها از کجای دنیا آمده ‏اند؟ مدعی‏ هستند که این سرزمین، سرزمین ماست. امروز در حدود سه میلیون نفر مسلمان آواره از خانه و زندگیشان هستند. هدف مگر تنها همین است که یک‏ دولت کوچک در آنجا تشکیل شود؟ خیلی اشتباه کرده ‏اید، خیلی همه اشتباه‏ می‏ کنیم. او می‏ داند که یک دولت کوچک بالاخره نمی‏ تواند آنجا زندگی کند، یک اسرائیل بزرگ که دامنه‏ اش از این طرف شاید تا ایران خودمان هم‏ کشیده شود. به قول عبدالرحمن فرامرزی: این اسرائیلی که من می‏ شناسم، فردا ادعای‏ شیراز را هم می‏ کند می‏ گوید: شاعرهای خود شما همیشه در اشعارشان اسم شیراز را گذاشته ‏اند ملک سلیمان. هر چه بگویی آقا! آن تشبیه است، می‏ گوید سند از این بهتر هم می‏ خواهید؟ مگر ادعای خیبر را که نزدیک مدینه است، ندارند؟ مگر ” روزولت ” به پادشاه وقت عربستان سعودی پیشنهاد نداد که شما بیایید این شهر را به اینها بفروشید؟ مگر اینها ادعای عراق‏ و سرزمینهای مقدس شما را ندارند؟

والله و بالله ما در برابر این قضیه‏ مسئولیم. به خدا قسم مسئولیت داریم. به خدا قسم ما غافل هستیم. و الله قضیه‏ ای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است.

اگر می‏ خواهیم‏ به خودمان ارزش بدهیم، اگر می‏ خواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش‏ بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‏ گفت برای‏ من عزاداری کنید، می ‏گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‏ گفت بخوانید: ” نوجوان اکبر من ” یا می‏ گفت بگوئید: ” زینب مضطرم الوداع، الوداع ” ؟ چیزهایی که من ( امام حسین ) در عمرم هرگز به اینجور شعارهای پست و کثیف ذلت آور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها نگفتم ؟ !

 اگر حسین بن‏ علی بود می‏ گفت اگر می‏ خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر امروز موشه دایان است. شمر هزار و سیصد سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان می‏ خورد.



هی دروغ در مغز ما کردند که‏ آقا این یک مسئله داخلی است. مربوط به عرب و اسرائیل است. باز به‏ قول عبدالرحمن فرامرزی: اگر مال اینهاست و مذهبی نیست، چرا یهودیان‏ دیگر دنیا مرتب برای اینها پول می‏فرستند؟ ما چه جوابی در مقابل اسلام و پیغمبر خدا داریم؟ آیا چند روز پیش در روزنامه نخواندید که در سال گذشته یهودیان سایر نقاط دنیا، نه یهودیانی‏ که فعلا شناسنامه اسرائیلی دارند، پانصد میلیون دلار برای اینها فرستادند که با این پولها فانتوم بخرند، بمب‏ بریزند بر سر مسلمانان.

شنیده‏ ام یهودیان ایران خودمان در سال گذشته معادل پول دو فانتوم‏ فرستادند. سی و شش میلیون دلار پول از یهودیان ایران خودمان برای آنها به عنوان کمک رفت. و من آن یهودیها را به عنوان اینکه یهودی هستند، ملامت نمی‏ کنم، ما خودمان را باید ملامت کنیم، او به همکیشش کمک کرده‏ است، با کمال افتخار پول می‏ فرستد، رسیدش هم از موشه‏ دایان می‏ آید و آن‏ را در بازار هم نشان می‏ دهد، می‏ گوید بیا رسیدش را ببین. مگر همین دو سه‏ شب پیش ننوشتند ( من بریده‏ اش را از ” اطلاعات ” دارم ) که الان فقط یهودیان مقیم امریکا روزی یک میلیون دلار به اسرائیل کمک می‏کنند ؟ !

آنوقت تلاش ما مسلمین در این زمینه چه بوده است؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم، خودمان را شیعه علی بن ابی طالب بخوانیم .

اصلا من باید بگویم بعد از این داستانی را که ما از علی بن ابی طالب نقل‏ می‏ کنیم، حرام است که دیگر در منابر نقل کنیم که : روزی علی بن ابی‏ طالب شنید دشمن به کشور اسلامی حمله کرده است، و هذا اخو غامد و قد وردت خیله الانبار . بعد فرمود : شنیده‏ ام زینت یک زن مسلمان یا زنی که‏ در حمایت مسلمانان است را گرفته‏ اند. شنیده‏ ام دشمن، سرزمین مسلمین را غارت کرده است، مردانشان را کشته است، اسیر کرده است، متعرض زنان‏ آنها شده است، زیورها را از گوش و دست زنها جدا کرده است. بعد همین‏ علی بن ابی طالب که ما اظهار تشیع او را می‏ کنیم و نسبت به او حساسیتهای‏ بی معنی و دروغین نشان می‏ دهیم گفت : « فلو ان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندی جدیرا » (نهج البلاغه ، خطبه . ۲۷). اگر یک مرد مسلمان با شنیدن این خبر دق کند و بمیرد سزاوار است و مورد ملامت نیست.

آیا ما وظیفه نداریم که کمک مالی به آنها بکنیم؟ آیا اینها مسلمان‏ نیستند، عزیزان ندارند؟ آیا اینها برای حق مشروع بشری قیام نمی‏ کنند؟

                                                Image result for ‫فلسطین‬‎


کیست که امروز منکر شود که فلسطینی های آواره حق بازگشت به وطن خود را ندارند؟  من در سفر مکه بعضی از اینها را دیدم. یک جوانهائی ! فقط می‏ گفتند : دماء الشهداء ، ما امیدمان فقط به خون شهدایمان است. افرادی‏ در میان آنها هستند که والله برای لباسشان محتاجند و برهنه می‏ جنگند. اگر هفتصد میلیون جمعیت مسلمان دنیا، هر فرد روزی یک ریال بدهد، در سال‏ نزدیک به سیصد میلیارد دلار می‏ شود. اگر فقط مردم ایران که بیست و پنج‏ میلیون نفر هستیم ( در زمان سخنرانی شهید مطهری)  و نود و هشت درصد ما مسلمان است، هر فرد روزی یک‏ ریال به فلسطینی ها کمک کند، در سال حدود نود میلیون تومان می‏ شود. اگر یک عشر مسلمانان هم هر کس روزی یک ریال کمک کند در سال نه میلیون‏ تومان می‏ شود.

 «فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم (سوره نساء، آیه ۹۵  ) الذین‏ آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم»( سوره توبه، آیه ۲۰ ) به وسیله مال که می ‏توانیم کمک کنیم. والله این انفاق واجب است، مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است. اولین سئوالی که بعد از مردن‏ از ما می ‏کنند همین است که در زمینه همبستگی اسلامی چه کردید؟ پیغمبر فرمود : « من سمع مسلما ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم » (هر کس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد می‏ کند یاللمسلمین مسلمانان به‏ فریاد من برسید، و او را کمک نکند، دیگر مسلمان نیست، من او را مسلمان نمی‏دا نم. چه مانعی دارد که ما برای اینها حساب باز کنیم؟ چه‏ مانعی دارد که مقدار کمی از درآمد خودمان را اختصاص به اینها بدهیم؟ چرا یهودیان دنیا حتی یهودیان ایران کمک بکنند و ملت های دیگر آنها را حسین کنند، بارک الله بگویند، ملت بیدار بگویند: ولی ما نکنیم؟

مردم بیدار آن مردمی هستند که فرصت شناس باشند، دردشناس باشند، حقایق شناس باشند. من وظیفه خودم را عمل کردم. وظیفه من فقط گفتن بود و خدا می‏ داند جز تحت فشار وجدان و وظیفه خودم چیز دیگری نبود. این کمک مالی را وظیفه‏ شما می‏ دانم. و وظیفه خودم و هر خطیب و واعظی می‏ دانم که این را بگوید، بر هر خطیب و واعظی من واجب می ‏دانم که چنین حرفی را بزند. مراجع تقلید بزرگی مثل آیت الله حکیم و دیگران رسما فتوی داده‏ اند که کسی که در آنجا کشته می‏ شود، اگر نماز هم نخواند شهید در راه خداست.

 پس بیائیم به خودمان ارزش بدهیم، به کار و فکر خودمان ارزش بدهیم، به کتابهای خودمان ارزش بدهیم، به پولهای خودمان ارزش‏ بدهیم، خودمان را در میان ملل دنیا آبرومند بکنیم. علت اینکه دولتهای‏ بزرگ جهان چندان درباره سرنوشت ما نمی‏ اندیشند، اینست که معتقدند مسلمان غیرت ندارد. آمریکا را فقط همین یکی جری کرده است. می‏ گوید مسلمان جماعت غیرت ندارد، همبستگی و همدردی ندارد.  می‏ گوید یهودی که‏ برای پول می‏ میرد، جز پول چیزی نمی‏ شناسد، خدایش پول است، زندگیش پول‏ است، حیات و مماتش پول است، به یک چنین مسئله حساسی که می‏ رسد روزی‏ یک میلیون دلار به هم کیشانش کمک می‏ کند ولی هفتصد میلیون مسلمان دنیا کوچک ترین کمکی به هم کیش خود نمی‏ کنند.


نهضت حسینی/شهید مرتضی مطهری