مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

داستان های استاد / ندانم ندانم

يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ

شیخ انصاری می‏ دانیم که شوشتری بوده . مردی است که در علم و تقوا نابغه‏ روزگار است . هنوز علما و فقها افتخار می‏ کنند به فهم دقایق کلام این مرد . می‏ گویند وقتی چیزی از او می‏ پرسیدند اگر نمی‏ دانست تعمد داشت بلند بگوید ، می‏ گفت : ندانم ندانم ندانم

این را می‏ گفت که شاگردها یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی‏ دانند ننگشان نکند ، بگویند نمی‏ دانم .

 

این عمامه را چرا سرت هشتی؟

یک سالی رفته بودیم نجف آباد اصفهان ، ماه رمضانی بود ، چون تعطیل‏ بود و دوستان ما آنجا بودند رفته بودیم آنجا . یادم هست که آمدم از عرض‏ خیابان رد بشوم ، وسط خیابان که رسیدم یک بابای دهاتی آمد جلوی مرا گرفت ، گفت آقا مسئله‏ ای دارم ، مسئله مرا جواب بدهید . گفتم : بگو .

گفت : غسل جنابت به تن تعلق می‏ گیرد یا به جون ؟

گفتم : والله من معنای‏ این حرف را نمی‏ فهم . غسل جنابت مثل هر غسلی از یک جهت به روح آدم‏ مربوط است چون نیت می‏ خواهد ، و از جهت دیگر به تن آدم ، چون انسان‏ تنش را باید بشوید . مقصودت این است ؟ گفت نه ، جواب درست باید بدهی . غسل جنابت به تن تعلق می‏ گیرد یا به جون ؟ گفتم : من نمی‏ دانم .

گفت : پس این عمامه را چرا سرت هشته‏ای ؟ (یعنی گذاشته ای؟)

نتیجه گیری استاد:

  • « و ما انا من المتکلفین »من متکلف نیستم . پیغمبر چنین سخنی می‏ گوید.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی