داستان های استاد / ندانم ندانم
شیخ انصاری می دانیم که شوشتری بوده . مردی است که در علم و تقوا نابغه روزگار است . هنوز علما و فقها افتخار می کنند به فهم دقایق کلام این مرد . می گویند وقتی چیزی از او می پرسیدند اگر نمی دانست تعمد داشت بلند بگوید ، می گفت : ندانم ندانم ندانم
این را می گفت که شاگردها یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی دانند ننگشان نکند ، بگویند نمی دانم .
این عمامه را چرا سرت هشتی؟
یک سالی رفته بودیم نجف آباد اصفهان ، ماه رمضانی بود ، چون تعطیل بود و دوستان ما آنجا بودند رفته بودیم آنجا . یادم هست که آمدم از عرض خیابان رد بشوم ، وسط خیابان که رسیدم یک بابای دهاتی آمد جلوی مرا گرفت ، گفت آقا مسئله ای دارم ، مسئله مرا جواب بدهید . گفتم : بگو .
گفت : غسل جنابت به تن تعلق می گیرد یا به جون ؟
گفتم : والله من معنای این حرف را نمی فهم . غسل جنابت مثل هر غسلی از یک جهت به روح آدم مربوط است چون نیت می خواهد ، و از جهت دیگر به تن آدم ، چون انسان تنش را باید بشوید . مقصودت این است ؟ گفت نه ، جواب درست باید بدهی . غسل جنابت به تن تعلق می گیرد یا به جون ؟ گفتم : من نمی دانم .
گفت : پس این عمامه را چرا سرت هشتهای ؟ (یعنی گذاشته ای؟)
نتیجه گیری استاد:
- « و ما انا من المتکلفین »من متکلف نیستم . پیغمبر چنین سخنی می گوید.
- ۹۳/۰۳/۰۴