مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

زیان آورترین تحریف تاریخ‏

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ

 در تورات، تحریفى واقع شده است که من خیال نمى‏ کنم در جهان تحریفى به اندازه این تحریف به بشریّت زیان وارد کرده باشد. مى‏ دانیم که هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند؛ آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد.
شیطان در بهشت حضرت آدم (ع)

این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختى است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنى و از مسلّمات روایات اسلامى برمى‏ آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیّت انسان مربوط مى‏ شود نه به جنبه انسانیّت انسان، یعنى یک امرى بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانى. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنى اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزدیک مشو، یعنى حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیک مشو، یعنى حسادت نورز؛ ولى آدم از آدمیّت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تکبّر، به این چیزهایى که تسفّل و سقوط انسانیت است نزدیک شد؛ به او گفتند باید بروى بیرون، بعد از آنکه «علّم ادم الاسماء کلّها» «1» همه حقایق به او آموخته شده است؛ [گفتند اینجا] جاى تو نیست، برو بیرون!

در تورات، دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختى که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیّت آدم نه جنبه حیوانیّت آدم، به جنبه اعتلاى آدم نه جنبه تسفّل آدم؛ دو کمال براى آدم وجود داشت و خدا مى‏ خواست آن دو کمال را از او دریغ کند؛ یکى کمال معرفت و دیگرى کمال جاودانه بودن؛ خدا نمى‏ خواست این دو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» یعنى درخت شناسایى (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد [و با خود گفت‏] تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه مى‏ فهمیم خوب یعنى چه، بد یعنى چه؛ خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمى‏ خواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهره ‏مند شود امّا خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگى هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم!

حضرت آدم

این فکر و این تحریف براى دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد (مذهب یعنى دین خدا، یعنى دستور خدا)؛ گفتند: پس معلوم مى ‏شود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، و یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود؛ یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، و یا باید شناخت، عصیان کرد، زیر امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود. کم‏ کم مثل هایى در اروپا رایج شد که مى‏ گفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکى باشد برده»، «من یک روز زندگى کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد مى‏ خواهم در بهشت زندگى کنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح مى‏ دهم بر بهشت با چشم بسته». این است که شما مى‏ بینید در دنیاى اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئله‏ اى بوده که چهار تا دانشمند از خود درآورده ‏اند، ریشه آن در عقاید مذهبى مسیحیّت و یهودیّت- که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق کتاب آسمانى مى‏ دانند- وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمت ها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروى در فلاکت زندگى کنى و مفلوک بار بیایى.


قرآن و داستان آدم‏

اما قرآن هرگز چنین حرفى نمى ‏زند. قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم على الملائکة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین» «بقره/» ذکر کرده است؛ یعنى آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند: اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ‏اى در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد، آدم بود که رفت به بهشت؛ چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایى داشت و حقایق را مى‏دانست.

آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیّت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوى و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جاى آدم است. آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایى خود عمل نکرد. شناخت، جهان‏ بینى مى‏ دهد؛ جهان‏ بینى ایدئولوژى مى‏ دهد و ایدئولوژى عمل مى‏ خواهد. من آدم هستم، همه حقایق را مى‏ دانم، این «مى‏ دانم» به من جهان را به شکل خاص نشان مى‏دهد، و چون جهان را این‏گونه مى‏ بینم پس «باید و نباید» دارم. ولى من به باید و نباید نگاه نکنم، مسؤولیّت احساس نکنم، یک وسوسه‏ گر بیاید و بگوید «آن درخت، درخت جاودانگى است، خدا حسودیش شد که به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور» (آنها گفته ‏اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولى بعد آن درخت، درخت معرفت از کار درآید. نه، اى آدم! تو آدمى، تو شناخت دارى، تو جهان‏ بینى دارى، تو ایدئولوژى دارى؛ ایدئولوژى در نهایت امر عمل مى ‏خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفى و جنبه مثبت)، تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد؛ مگر مى‏ شود انسان ایدئولوژى داشته باشد ولى تاب تحمّل کوچک‏ ترین محرومیّت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژى داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم [دنبالش بروم‏]، مثلًا چشمم به یک خوراکى بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد.


این است که در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد؛ یعنى شناخت، بعد جهان‏ بینى پیدا کرد، بعد ایدئولوژى پیدا کرد و بعد ایدئولوژى، او را به عمل ملتزم کرد؛ به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون. ولى تورات مى‏ گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نکن، چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود.


این است که عرض مى‏ کنم کمتر اندیشه‏ اى، فکرى، نظریه تحریف شده ‏اى، به اندازه این تحریفى که در تورات وارد شده است به بشریّت و به عالم دین ضرر زده‏  است. هنوز که هنوز است، در دنیا این موج مطرح است که یا علم یا دین، یکى از اینها.

پس قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتى قرآن دعوت به شناخت مى‏ کند، دعوت به یک امر ناممکن نمى‏ کند. وقتى که قرآن راجع به آدم اول، درجه شناختش را تا حدّ بى‏نهایت بالا مى ‏برد چه مى‏ خواهد بگوید؟ مى‏ خواهد بگوید: اى بشر! تو امکان شناخت بى ‏نهایت دارى (و علّم ادم الاسماء کلّها).

امام صادق روى یک تخته پوستى نشسته بودند؛ دست زدند به آن و فرمودند: «و حتى این که زیر پاى من است» یعنى چنین شناخت بى‏نهایتى براى آدم [حاصل شد].


پس قرآن قائل به امکان شناخت است. داستان آدم پر از حکمت است. یکى از حکمت ها و درس ها و رمزهاى داستان آدم مسئله امکان شناخت است؛ یعنى مى‏ خواهد به همه ما بگوید: اى انسانها! شما بچه آن آدمى هستید که شناختش تا این حد بود، «بچّه آدم» هستید، بچه آدمى هستید که شناخت بى ‏نهایت پیدا کرد، پس به سوى شناخت بى ‏نهایت بروید. بچّه آدم بودن از نظر قرآن مساوى است با بچه ی شناسا بودن؛ شما بچه ی شناخت هستید.

                                                                                                    

                                                                                                             (مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏13)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی