پرسش ها و پاسخ ها / آیا می توان در عمل یک منطق ثابت داشت ؟
آیا یک انسان می تواند در عمل ، در همه شرایط زمانی و مکانی یک منطق داشته باشد ، یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند ؟
یا اصلا بشر نمی تواند یک منطق ثابت داشته باشد یعنی انسان تابع شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و مخصوصا تابع موضع گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد جبرا از یک منطق بالخصوصی پیروی می کند ؟ این یک مسئله مهمی است که در دنیای امروز مطرح است . مارکسیسم براین اساس است .
مارکسیسم که برای فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصا موقعیت طبقاتی قائل نیست می گوید : اساسا یک انسان نمی تواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد ، انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد ، در کاخ یک جور فکر می کند ، در کوخ جور دیگری ، کاخ یک جور به انسان منطق می دهد ، کوخ جور دیگری . یک آدم محروم ، یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق بوده است و انواع محرومیت ها را چشیده و می چشد ، خواه ناخواه یک جور فکر می کند یعنی وضع زندگیش برای او یک جور فکر به وجود می آورد ، اوست که می گوید عدالت ، اوست که می گوید مساوات و برابری ، اوست که می گوید آزادی . واقعا هم فکرش این است چون وضعش اقتضا می کند که این جور فکر بکند . همین آدم اگر وضعش تغییر بکند ، این آدم خاک نشین اگر کاخ نشین بشود و خاک ، کاخ بشود ، شرایط خارجی برای او تغییر می کند و در این صورت فکرش هم عوض میشود و می گوید که نه ، این حرف ها که می گویند صحیح نیست ، مصلحت هم جور دیگری اقتضا می کند ، مساوات چندان حرف درستی نیست ، کمی جلوی آزادی ها را هم باید گرفت ، و عدالت را هم جور دیگری تفسیر می کند ....
به حسب این مکتب ، عقربه فکر بشر این جور ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است ، وقتی که منافعش در جهت طبقه محروم است ، این عقربه به نفع طبقه محروم می گردد ، وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقه مرفه ، عقربه فکر هم خواه ناخواه و جبرا در جهت طبقه مرفه می چرخد .
نمونه های تاریخی ناقض این نظریه
واقعا بشر چنین ساختمانی دارد ؟ وجدان بشر تا این حد ملعبه منافع او است ؟ آیا این منتهای اهانت به بشر نیست ؟ آیا این نظریه یک نظریه صد در صد ضد انسانی نیست ؟ می رویم می گردیم . انصافا بینی و بین الله که مطلب از این قبیل نیست . در مورد آنهایی که منطق ندارند ، آنهایی که ایمان ندارند بدون شک همین جور است ، ولی نمی شود گفت بشر الزاما و اجبارا چنین است ، به دلیل صدها موردی که بر ضد آن پیدا می کنیم .
پیامبر اسلام : پیغمبر شعب ابی طالب را ببینید و پیغمبر روز وفات را ببینید . پیغمبر شعب ابی طالب ، اوست و یک جمع قلیل از اصحاب که در دره ای محبوس اند ، آب ، غذا و احتیاجات دیگر به آنها نمی رسد و آنچنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمینی که در مکه اسلامشان را مخفی کرده بودند با بعضی از مسلمینی که در شعب بودند و بالخصوص علی ( ع ) [ رابطه برقرار کرده بودند و در ] آن تاریکی های شب از گوشه ها می رفتند و انبان غذایی می آوردند و مسلمین هر کدام اندکی می خوردند همین قدر که سد جوعشان بشود . این پیغمبر بعد می رسد به سال دهم هجری . در سال دهم هجری حکومت های جهان رویش حساب می کنند و در مقابل او احساس خطر می کنند ، نه تنها تمام جزیرش العرب تحت نفوذش هست و به صورت یک قدرت تمام در آمده است ، بلکه سیاسیین جهان پیش بینی می کنند که این قدرت عن قریب از جزیره العرب سرریز می کند و متوجه آنها خواهد شد . در همان حال پیغمبر سال دهم هجرت با پیغمبر سال دهم بعثت که دارد از شعب ابی طالب می آید بیرون یک ذره از نظر روحیه فرق نکرده است .
حضرت علی (ع) : تاریخ علی علیه السلامنشان داد که مطلب از این قبیل نیست ، به جهت اینکه ما علی را در دو وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می بینیم ، در آن حد نزدیک به صفر ، و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نیست . یعنی یک روز ما علی را می بینیم به صورت یک کارگر ، به صورت یک سرباز ساده فقیر ، به صورت یک کسی که صبح حرکت می کند از خانه خودش و می رود برای مثلا قنات جاری کردن ، درخت کشت کردن ، زراعت کردن و احیانا مزدوری کردن : زحمت کشیدن و مزد گرفتن به صورت یک کارگر . علی را ما در قیافه یک کارگر می بینیم ، می بینیم یک جور فکر می کند . همین علی بعدها که اسلام توسعه پیدا می کند [ و اموال زیادی در اختیار مسلمین قرار می گیرد ، و حتی در زمان خلافت همان طور فکر میکند ] . البته وقتی اسلام توسعه پیدا کرد ، دنیای اسلام ثروتمند شد و غنائم به سوی آن سرازیر شد .
این را ما هم قبول داریم که آنگاه که سیل ثروت به دنیای اسلام ریخت ، ایمان صدها نفر از مسلمین را هم با خودش برد . ما اصل تأثیر را درباره بسیاری از افراد انکار نمی کنیم ، ولی گفتیم این را به صورت اصل کلی قبول نمی کنیم .
زبیر یک مسلمان با ایمان بود . زبیر را چه فاسد کرد ؟ ثروت و هنگفت و غنائم بی حساب که ریخت به دامنش و شد صاحب هزار اسب ، و هزار غلام و چندین خانه : یک خانه در مصر ، یک خانه در کوفه و یک خانه در مدینه . طلحه را چه فاسد کرد ؟ همین ها . و خیلی دیگر از اصحاب پیغمبر را بدون شک یا مقام و خلافت فاسد کرد ، آرزوی مقام و طمع به مقام فاسد کرد و یا پول و ثروت فاسد کرد ، ولی اگر این اصل کلی صحیح می بود باید تمام اصحاب پیغمبر العیاذ بالله در یک مسیر قرار بگیرند و همین قدر که پول و مقام آمد ، این سیل پول و مقام همه را یک جور حرکت بدهد . ولی ما می بینیم در این میان استوانه هایی هستند که این سیل های عظیم که حرکت کرد و آمد نتوانست آنها را تکان بدهد .
سلمان : نه تنها این جاه و مقام ها و این ثروته ای فوق العاده ، علی را نتوانست تکان بدهد ، شاگردانش را هم نتوانست تکان بدهد . مگر سلمان را توانست یک ذره عوض بکند ؟ سلمان حاکم مدائن همان سلمان عهد پیغمبر است .زندگی سلمان هم نظریه مارکس را نقض کرد.
ابوذر : زندگی ابوذر هم نظریه مارکس را نقض کرد . مگر ابوذر تا اواسط دوره عثمان نبود ؟ در همان زمانی که دیگران پول های صد هزار دینار و جایزه های صد هزار درهم از خلیفه می گرفتند ، جیبهایشان را پر می کردند و برای خودشان رمه های گوسفند و گله های اسب و غلام هاو کنیزها درست می کردند ، ابوذر بود و امر به معروف و نهی از منکر ، و جز امر به معروف و نهی از منکر چیز دیگری نداشت .
شیخ انصاری : بیاییم جلوتر ، برویم سراغ شیخ انصاری ها . می بینیم مردی که می شود مرجع کل فی الکل شیعه ، آن روزی که می میرد با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی رفته نجف هیچ فرق نکرده است . وقتی که می روند خانه اش را نگاه می کنند می بینند مثل فقیرترین مردم زندگی می کند .
سیری در سیره نبوی / خلاصه شده صفحات 67-58
بعضی در منطق عملی مانند برهان اند یعنی سفت و محکم . اصول و مبادئی را که پیروی می کنند هیچ قدرتی نمی تواند از آنها بگیرد ، زور محال است ، طمع محال است ، شرایط اجتماعی محال است . اوضاع اقتصادی محال است ، وضع طبقاتی محال است : اصولی محکم مثل اصول برهانی ، مثل اصول ریاضی که به اختیار فرد نیست که بخواهد تغییر بدهد ، دل بخواهی نیست ، به عاطفه مربوط نیست . اینچنین اصول محکمی دارند . پیغمبر ( ص ) یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، علی ( ع ) یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، حسین ( ع ) یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، بلکه پیروان اینها : سلمان یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، ابوذر ، عمار و مقداد یعنی کسانی که چنین اصولی دارند ، شیخ مرتضی انصاری یعنی کسی که چنین اصولی دارد . اما یک عده از مردم اصولشان در زندگی مثل اصول فکری یک شاعر است . پول به او بده فکرش عوض می شود ، وعده به او بده فکرش عوض می شود ، چون فکر او مبدأ و اصل ندارد . پس یکی از عمده مطلب هایی که ما در مقدمه سیره پیغمبر اکرم باید روی آن بحث بکنیم این است که اصلا آیا مکتب اسلام چنین مکتبی هست که [ طبق آن ] انسان چنان فطرت و سرشت و ساختمانی دارد که همچنان که می تواند در منطق نظری از منطقی پولادین و غیر قابل تغییر پیروی بکند ، در منطق عملی هم میتواند به پایه ای برسد که هیچ قدرتی نتواند او را متزلزل کند.
همان منبع / ص 70-69
- ۹۳/۰۳/۰۴