مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آیا یک انسان می‏ تواند در عمل ، در همه شرایط زمانی و مکانی یک منطق‏ داشته باشد ، یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند ؟

یا اصلا بشر نمی‏ تواند یک منطق ثابت داشته باشد یعنی انسان تابع‏ شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و مخصوصا تابع موضع گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد جبرا از یک منطق بالخصوصی پیروی می‏ کند ؟ این یک مسئله مهمی است که در دنیای امروز مطرح است . مارکسیسم براین‏ اساس است .

مارکسیسم که برای فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل‏ شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصا موقعیت طبقاتی قائل نیست می‏ گوید : اساسا یک انسان نمی‏ تواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد ، انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد ، در کاخ یک جور فکر می‏ کند ، در کوخ جور دیگری ، کاخ یک جور به انسان منطق می‏ دهد ، کوخ جور دیگری . یک آدم محروم ، یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق‏ بوده است و انواع محرومیت ها را چشیده و می‏ چشد ، خواه ناخواه یک جور فکر می‏ کند یعنی وضع زندگیش برای او یک جور فکر به وجود می‏ آورد ، اوست که‏ می‏ گوید عدالت ، اوست که می‏ گوید مساوات و برابری ، اوست که می‏ گوید آزادی . واقعا هم فکرش این است چون وضعش اقتضا می‏ کند که این جور فکر بکند . همین آدم اگر وضعش تغییر بکند ، این آدم خاک نشین اگر کاخ نشین‏ بشود و خاک ، کاخ بشود ، شرایط خارجی برای او تغییر می‏ کند و در این‏ صورت فکرش هم عوض می‏شود و می‏ گوید که نه ، این حرف ها که می‏ گویند صحیح‏ نیست ، مصلحت هم جور دیگری اقتضا می‏ کند ، مساوات چندان حرف درستی‏ نیست ، کمی جلوی آزادی ها را هم باید گرفت ، و عدالت را هم جور دیگری‏ تفسیر می‏ کند ....

به حسب این مکتب ، عقربه‏ فکر بشر این جور ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است ، وقتی که‏ منافعش در جهت طبقه محروم است ، این عقربه به نفع طبقه محروم می‏ گردد ، وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقه مرفه ، عقربه فکر هم خواه‏ ناخواه و جبرا در جهت طبقه مرفه می‏ چرخد .

نمونه های تاریخی ناقض این نظریه

واقعا بشر چنین ساختمانی دارد ؟ وجدان بشر تا این حد ملعبه منافع او است ؟ آیا این منتهای اهانت به بشر نیست ؟ آیا این نظریه یک نظریه صد در صد ضد انسانی نیست ؟ می‏ رویم می‏ گردیم . انصافا بینی و بین الله که‏ مطلب از این قبیل نیست . در مورد آنهایی که منطق ندارند ، آنهایی که‏ ایمان ندارند بدون شک همین جور است ، ولی نمی ‏شود گفت بشر الزاما و اجبارا چنین است ، به دلیل صدها موردی که بر ضد آن پیدا می‏ کنیم .

پیامبر اسلام : پیغمبر شعب ابی طالب را ببینید و پیغمبر روز وفات را ببینید . پیغمبر شعب ابی طالب ، اوست و یک جمع قلیل از اصحاب که در دره‏ ای محبوس‏ اند ، آب ، غذا و احتیاجات دیگر به آنها نمی ‏رسد و آنچنان بر آنان سخت است که بعضی از مسلمینی که در مکه اسلامشان‏ را مخفی کرده بودند با بعضی از مسلمینی که در شعب بودند و بالخصوص علی‏ ( ع ) [ رابطه برقرار کرده بودند و در ] آن تاریکی های شب از گوشه‏ ها می‏ رفتند و انبان غذایی می‏ آوردند و مسلمین هر کدام اندکی می‏ خوردند همین‏ قدر که سد جوعشان بشود . این پیغمبر بعد می‏ رسد به سال دهم هجری . در سال‏ دهم هجری حکومت های جهان رویش حساب می‏ کنند و در مقابل او احساس خطر می‏ کنند ، نه تنها تمام جزیرش العرب تحت نفوذش هست و به صورت یک‏ قدرت تمام در آمده است ، بلکه سیاسیین جهان پیش بینی می‏ کنند که این‏ قدرت عن قریب از جزیره العرب سرریز می‏ کند و متوجه آنها خواهد شد . در همان حال پیغمبر سال دهم هجرت با پیغمبر سال دهم بعثت که دارد از شعب‏ ابی طالب می‏ آید بیرون یک ذره از نظر روحیه فرق نکرده است .

حضرت علی (ع) : تاریخ علی  علیه السلامنشان داد که مطلب از این قبیل نیست ، به جهت اینکه ما علی را در دو وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می‏ بینیم ، در آن حد نزدیک به صفر ، و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نیست . یعنی یک روز ما علی را می‏ بینیم به‏ صورت یک کارگر ، به صورت یک سرباز ساده فقیر ، به صورت یک کسی که‏ صبح حرکت می‏ کند از خانه خودش و می‏ رود برای مثلا قنات جاری کردن ، درخت‏ کشت کردن ، زراعت کردن و احیانا مزدوری کردن : زحمت کشیدن و مزد گرفتن‏ به صورت یک کارگر . علی را ما در قیافه یک کارگر می‏ بینیم ، می‏ بینیم‏ یک جور فکر می‏ کند . همین علی بعدها که اسلام توسعه پیدا می‏ کند [ و اموال‏ زیادی در اختیار مسلمین قرار می‏ گیرد ، و حتی در زمان خلافت همان طور فکر می‏کند ] . البته وقتی اسلام‏ توسعه پیدا کرد ، دنیای اسلام ثروتمند شد و غنائم به سوی آن سرازیر شد .
این را ما هم قبول داریم که آنگاه که سیل ثروت به دنیای اسلام ریخت ، ایمان صدها نفر از مسلمین را هم با خودش برد . ما اصل تأثیر را درباره‏ بسیاری از افراد انکار نمی ‏کنیم ، ولی گفتیم این را به صورت اصل کلی قبول‏ نمی‏ کنیم .

زبیر یک مسلمان با ایمان بود . زبیر را چه فاسد کرد ؟ ثروت و هنگفت و غنائم بی حساب که ریخت به دامنش و شد صاحب هزار اسب ، و هزار غلام و چندین خانه : یک خانه در مصر ، یک خانه در کوفه و یک خانه‏ در مدینه . طلحه را چه فاسد کرد ؟ همین ها . و خیلی دیگر از اصحاب پیغمبر را بدون شک یا مقام و خلافت فاسد کرد ، آرزوی مقام و طمع به مقام فاسد کرد و یا پول و ثروت فاسد کرد ، ولی اگر این اصل کلی صحیح می ‏بود باید تمام اصحاب پیغمبر العیاذ بالله در یک مسیر قرار بگیرند و همین قدر که‏ پول و مقام آمد ، این سیل پول و مقام همه را یک جور حرکت بدهد . ولی ما می‏ بینیم در این میان استوانه‏ هایی هستند که این سیل های عظیم که حرکت کرد و آمد نتوانست آنها را تکان بدهد .

سلمان :  نه تنها این جاه و مقام ها و این ثروته ای فوق العاده ، علی را نتوانست‏ تکان بدهد ، شاگردانش را هم نتوانست تکان بدهد . مگر سلمان را توانست‏ یک ذره عوض بکند ؟ سلمان حاکم مدائن همان سلمان عهد پیغمبر است .زندگی سلمان هم نظریه مارکس را نقض کرد.

ابوذر : زندگی ابوذر هم نظریه مارکس‏ را نقض کرد . مگر ابوذر تا اواسط دوره عثمان نبود ؟ در همان زمانی که‏ دیگران پول های صد هزار دینار و جایزه‏ های صد هزار درهم از خلیفه می‏ گرفتند ، جیبهایشان را پر می‏ کردند و برای خودشان رمه‏ های گوسفند و گله‏ های اسب و غلام هاو کنیزها درست می‏ کردند ، ابوذر بود و امر به معروف و نهی از منکر ، و جز امر به معروف و نهی از منکر چیز دیگری نداشت .

شیخ انصاری : بیاییم جلوتر ، برویم سراغ شیخ انصاری ها . می‏  بینیم مردی که می‏ شود مرجع‏ کل فی الکل شیعه ، آن روزی که می‏ میرد با آن ساعتی که به صورت یک طلبه‏ فقیر دزفولی رفته نجف هیچ فرق نکرده است . وقتی که می‏ روند خانه‏ اش را نگاه می‏ کنند می‏ بینند مثل فقیرترین مردم زندگی می‏ کند .

سیری در سیره نبوی / خلاصه شده صفحات 67-58

 

بعضی در منطق عملی مانند برهان‏ اند یعنی سفت و محکم . اصول و مبادئی را که پیروی می‏ کنند هیچ قدرتی نمی‏ تواند از آنها بگیرد ، زور محال است ، طمع محال است ، شرایط اجتماعی محال‏ است . اوضاع اقتصادی محال است ، وضع طبقاتی محال است : اصولی محکم مثل‏ اصول برهانی ، مثل اصول ریاضی که به اختیار فرد نیست که بخواهد تغییر بدهد ، دل بخواهی نیست ، به عاطفه مربوط نیست . اینچنین اصول محکمی‏ دارند . پیغمبر ( ص ) یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، علی ( ع ) یعنی کسی‏ که چنین اصولی دارد ، حسین ( ع ) یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، بلکه‏ پیروان اینها : سلمان یعنی کسی که چنین اصولی دارد ، ابوذر ، عمار و مقداد یعنی کسانی که چنین اصولی دارند ، شیخ مرتضی انصاری یعنی کسی که چنین اصولی دارد . اما یک عده از مردم اصولشان‏ در زندگی مثل اصول فکری یک شاعر است . پول به او بده فکرش عوض می‏ شود ، وعده به او بده فکرش عوض می‏ شود ، چون فکر او مبدأ و اصل ندارد . پس‏ یکی از عمده مطلب هایی که ما در مقدمه سیره پیغمبر اکرم باید روی آن بحث‏ بکنیم این است که اصلا آیا مکتب اسلام چنین مکتبی هست که [ طبق آن ] انسان چنان فطرت و سرشت و ساختمانی دارد که همچنان که می‏ تواند در منطق‏ نظری از منطقی پولادین و غیر قابل تغییر پیروی بکند ، در منطق عملی هم‏ می‏تواند به پایه‏ ای برسد که هیچ قدرتی نتواند او را متزلزل کند.

همان منبع / ص 70-69

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی