... کجایید شهدا ؟ کجایید ...
هر شب آموزش و مانور داشتیم. می دانستم در زیر شلاق سوزان برف و باران و باد، با دست های یخ زده بالا رفتن چه حالی دارد. اما من خاطره ای در ذهنم داشتم که همه آن سرما و سختی در مقابل آن هیچ بود و آن، یاد غواصان عملیات های والفجر8 و کربلای4 و 5 بود که من قدرت مجسم عشق را در آن ها دیده بودم.
(لشکر خوبان، خاطرات مهدی قلی رضایی، ص580، معصومه سپهری)
کجایید غواص های والفجر8؟
کجایید شهدای کربلای4؟
کجایید گمنامان
کربلای5؟
کجایید بچه هایی که حاضر بودید با دستتان بیعانه بدهید و در عوض در گردان
غواصی بمانید و شب های آموزش یخ بزنید تا خون گرمتان قابلیت شکستن اروند را پیدا
کند؟
... کجایید ای یارانی که در سرمای منجمد کننده کارون، توی لباس های غواصی اول
حکم پیروزی در جهاد اکبر را گرفتید؟
... کجایید شهدا؟ کجایید ...
(همان، ص587-586)
... زندگی در جبهه به عشق آغشته بود، هرچه سخت تر بهتر ... هر چه
پرسوز و گدازتر ، عاشقانه تر ... غریبه ها را در کارزار عشق راه نمی دهند. انسان
ها در صحنه خونین جهاد غربال می شوند. کسانی که به خیال دیگری جز عزم خدا جهاد
کرده اند، از نیمه راه باز می گردند. این را کربلا به ما یاد داده بود.
(همان، ص606)
بیش از همه مظلومیت بچه ها دلمان را می سوزاند، بسیجیانی که در هیچ
شرایطی صحنه جهاد را خالی نگذاشته بودند. زمانی در دل رمل ها و در هوای 50 درجه
جنگیده و زمانی در سرمای زیر صفر درجه لباس غواصی پوشیده و کارون و بهمن شیر و
اروند را فتح کرده بودند و حالا که لازم بود، از کوه ها بالا می رفتند و در سرمای
30 درجه زیر صفر با دشمن تا دندان مسلح در ارتفاعات یخ زده می جنگیدند تا ثابت
کنند که امامشان را تنها نمی گذارند.
(همان، ص653)
- ۹۳/۰۷/۰۵