در منطق این کتاب شریف ]نهج البلاغه[ ، امام و حکمران ، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنها است ، از این دو، حکمران و مردم اگر بنا است یکی برای دیگری باشد ، این حکمران است که برای توده محکوم است ، نه توده محکوم برای حکمران.
سعدی همین معنی را بیان کرده :
گوسفند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست
قرآن کریم ، حاکم و سرپرست اجتماع را به
عنوان " امین
" و " نگهبان " اجتماع می شناسد ، حکومت
عادلانه را نوعی امانت که به او سپرده
شده است و باید ادا نماید تلقی می کند .
برداشت ائمه دین و بالخصوص
شخص امیرالمؤمنین علی علیه السلام عینا همان
چیزی است که از قرآن کریم
استنباط می شود .
(سیری در نهج البلاغه،ص136و133)
چشم آلوده کجا، دیدن دل دار کجا؟
دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا؟
کاش در نافله ات نام مرا هم ببری
که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا؟
شب یلدا، نخستین شب زمستان و طولانیترین شب سال است که ایرانیها طی رسوم کهن خود، دور هم جمع میشوند و ضمن دیدوبازدید، خوراکیهای خاصی مانند هندوانه، انار، آجیل و... را مصرف میکنند. در این شب، جوانان پای صحبتها و قصههای بزرگسالان مینشینند و از لابهلای داستانها و قصههایی که از زبان این گنجهای زندگی میشنوند، عبرتها و درسهای بیشماری برای خود میاندوزند. از جمله رسوم بسیار زیبا و پسندیده ایرانی در این شب که در اسلام نیز بسیار به آن سفارش شده، عیادت از سالمندان و بیماران است. ملاقات با خویشاوندان و دوستان و رسیدگی به احوال نیازمندان، به ویژه نیازمندان خویشاوند، از جمله آداب پسندیده و نیکویی است که در پرتو دستورات جامع و کامل اسلام، مردمان شریف ایرانی در شب یلدا و دیگر شبهای طولانی و بلند زمستان به آن اهتمام میورزند.
شب یلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیمکره
شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز
پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق میشود.
ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن میگیرند. این شب در نیمکره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاهتر میشود. مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده میشد.
واژه «یلدا» به معنای «زایش زادروز» و تولد است. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی برپا میکردند و از این رو به دهمین ماه سال دی (دی در دین زرتشتی به معنی دادار و آفریننده) میگفتند که ماه تولد خورشید بود.
یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است. مردم روزگاران دور و گذشته، که کشاورزی، بنیان زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصلها و تضادهای طبیعی خوی داشتند، بر اثر تجربه و گذشت زمان توانستند کارها و فعالیتهای خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت و حرکت و قرار ستارگان تنظیم کنند.
آنان ملاحظه میکردند که در بعضی ایام و فصول روزها بسیار بلند میشود و در نتیجه در آن روزها، از روشنی و نور خورشید بیشتر میتوانستند استفاده کنند. این اعتقاد پدید آمد که نور و روشنایی و تابش خورشید نماد نیک و موافق بوده و با تاریکی و ظلمت شب در نبرد و کشمکشاند.
مردم دوران باستان و از جمله اقوام آریایی، از هند و ایرانی - هند و اروپایی، دریافتند که کوتاهترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن روزها به تدریج بلندتر و شبها کوتاهتر میشوند، از همین رو آنرا شب زایش خورشید نامیده و آنرا آغاز سال قرار دادند.
بدینسان در دوران کهن فرهنگ اوستایی، سال با فصل سرد شروع میشد و در اوستا، واژه Sareda, Saredha «سَرِدَ» یا «سَرِذَ» که مفهوم «سال» را افاده میکند، خود به معنای «سرد» است و این به معنی بشارت پیروزی اورمزد بر اهریمن و روشنی بر تاریکی است.
در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی، ص ۲۵۵، از روز اول دی ماه، با عنوان «خور» نیز یاد شدهاست و در قانون مسعودی نسخه موزه بریتانیا در لندن، «خُره روز» ثبت شده، اگرچه در برخی منابع دیگر «خرم روز» نامیده شده است. در برهان قاطع ذیل واژه «یلدا» چنین آمده است:
سفره شب یلدا، «میَزد» Myazd نام داشت و شامل میوههای تر و خشک، نیز آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان، «لُرک» Lork که از لوازم این جشن و ولیمه بود، به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید برگزار میشد.
روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ میخواندند و به استراحت میپرداختند و تعطیل عمومی بود.
فردوسی به استناد منابع خود، یلدا و خور روز، را به هوشنگ از شاهان پیشدادی ایران (کیانیان که از سیستان پارس برخاسته بودند) نسبت داده و در این زمینه از جمله گفته است:
که ما را ز دین بهی ننگ نیست به گیتی، به از دین هوشنگ نیست
همه راه داد است و آیین مهر نظر کردن اندر شمار سپهر
شب چله:
چهل روز از زمستان که آغاز آن برابر است با اول جَدی و هفتم دی ماه جلالی و بیست و دوم دسامبر فرنگی، و پایانش برابر است با شانزدهم بهمن ماه جلالی و سی ام ژانویه فرنگی که به آن چله بزرگ زمستان گویند.
در ایران مرکزی چله بزرگ زمستان از آغاز زمستان که برابر است با آغاز دی ماه شروع می شود و مدت آن چهل روز است. و چله کوچک زمستان از شب دهم بهمن ماه تا پایان بهمن ماه که مدت آن بیست روز است.
چله بزرگ:
چهل روز از موسم زمستان که آغاز آن مطابق اول جَدی و هفتم دی ماه جلالی و بیست و دوم دسامبر فرانسوی و پایانش شانزدهم بهمن ماه جلالی و سی ام ژانویه فرانسوی است.
چله کوچک:
بیست روز از فصل زمستان که آغاز آن از هفدهم بهمن ماه جلالی شروع می شود و در پنجم اسفند ماه پایان می یابد. چله زمستان همان چله بزرگ است و گاه در تداول عامه کنایه از سرمای سخت باشد: چله زمستون.
منابع :
همشهری آنلاین
تبیان
آیت
الله مکارم شیرازی در این باره میفرمایند:"هر چند سحر و جادو به تصدیق قرآن
مجید حقیقت دارد، ولى غالب آنچه را مردم سحر و جادو مى دانند اوهام و خیالاتى بیش
نیست. براى رفع آن هر روز پنج مرتبه آیة الکرسى را بخوانید و به خود و اطرافیانتان
بدمید و هر روز هر چند به مقدارى کم صدقه بدهید و بر خدا توکّل کنید.
* سحر از نظر قرآن
سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسیم مى شود:
1) آنجا که مقصود از آن فریفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى
است و حقیقتى ندارد چنان که مىخوانیم:" در این هنگام طنابها و عصاهای آنان
بر اثر سحرشان چنان به نظر میرسید که حرکت میکند(طه-66)
و در آیهی دیگر آمده است" و هنگامی (که وسایل سحر
خود را) افکندند، مردم را چشمبندی کردند و ترساندند؛ و سحر عظیمی پدید
آوردند."(اعراف-116).
از این آیات روشن مى شود که سحر داراى حقیقتى نیست که
بتوان در اشیاء تصرفى کند و اثرى بگذارد ،بلکه این تردستى و چشم بندى ساحران است
که آن چنان جلوه مى دهد.
2) از بعضى از آیات قرآن استفاده مى شود که بعضى از انواع سحر
به راستى اثر مى گذارد مانند:"
"... آنها از آن دو فرشته، مطالبی را میآموختند که
بتوانند به وسیلهی آن، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند؛ ولی هیچ گاه نمیتوانند
بدون اجازهی خداوند، به انسانی زیان برسانند. آنها قسمتهایی را فرامیگرفتند که
به آنان زیان میرسانید و نفعی نمیداد..."(بقره- 102)
به هر حال در یک جمع بندی میتوان گفت: سحر عملی خارق
العاده است که آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى یک نوع
چشم بندى و تردستى است، و گاه تنها جنبهی روانى و خیالى و تلقینى دارد، و گاه با
استفاده از خواص ناشناخته فیزیکى و شیمیایى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طریق
کمک گرفتن از شیاطین انجام می گیرد.
در هر حال، سحر چیزى نیست که بتوان وجود آن را انکار کرد و
همهی صورت های آن را به خرافات نسبت داد، بعضی از صورت های آن هم اکنون رواج دارد
و هنوز واقعیت آن شناخته نشده است مثل کارهایی که مرتاضان هندی انجام می دهند.
از نظر اسلام در بسیاری از موارد، سحر باعث گمراه ساختن
مردم و تحریف حقایق و متزلزل ساختن پایه های اعتقادات افراد ساده ذهن می شود. در
احادیثى که از پیشوایان بزرگ اسلام به ما رسیده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی
شده است، از جمله این که:
حضرت على (ع)مى فرماید:
" کسى که سحر بیاموزد، کم یا زیاد، کافر شده
است، و رابطهی او با خداوند به کلى قطع مىشود ...".( وسائل الشیعه باب 25)
پس از نظر اسلام، انجام، تعلیم ، تعلم و تکسب به سحر،
ممنوع و حرام و از گناهان کبیره است و در بعضی از روایات، تعلیم و تعلم سحر را
موجب کفر شمرده اند.
فقهاى اسلام به اتفاق میفرمایند یاد گرفتن و انجام اعمال
سحر و جادوگرى حرام است. اما چنانچه ابطال سحر در یادگیری آن منحصر گردد تعلم آن
اشکالى ندارد، بلکه گاهى به عنوان واجب کفایى مىبایست عدهاى سحر را بیاموزند تا
اگر مدعى دروغگویى خواست از این طریق مردم را اغفال یا گمراه کند سحر و جادوى او
را ابطال نمایند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
در بعضی از کتب و روایات برای از بین بردن سحر خواندن آیات
و دعاهایی توصیه شده است.
از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید که به طور کلی باید از شر سحر ساحران به خدا پناه برد و اغلب مواردی که مردم آن را سحر می پندارند ،ناشی از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام و سوء استفادهی عده سودجوی دیگر، از شرایط فراهم آمده است.
ما از باب نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
جاهل قاصر کسى است که در فراگیری احکام کوتاهى نکرده؛ یعنى، در شرایطى است که امکان دسترسى به حکم خدا براى او
وجود ندارد و یا خود را جاهل
نمی داند و احتمال بطلان اعمالش را نمی دهد. اما جاهل مقصر کسى است که امکان آموختن و
یادگیرى معارف و احکام الهى را داشته؛ ولى آنها را یاد نگرفته است. جاهل قاصر دربرخى موارد موردعقاب وعذاب خدا قرارنمی
گیرد؛ ولى جاهل مقصر سزاوار آن است.
در سوره اعراف آیه 173 مى خوانیم:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِى ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَآ أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غفِلِینَ.
چکیده :
به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت وصُلب فرزندان آدم، ذُرّیه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند آرى، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر).
در این آیه، سخن از پیمانى است که به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده، اما این پیمان چگونه بوده است؟
منظور از این عالم و این پیمان همان «عالم استعدادها» و «پیمان فطرت» و تکوین و آفرینش است، به این ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صُلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام « ذراتى » بیش نیستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقیقت توحید به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان این سرّالهى به صورت یک حس درون ذاتى به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خِرَدِشان به صورت یک حقیقت خود آگاه!.
بنابراین همه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤالى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است.
این گونه تعبیرها در گفتگوهاى روزانه نیز کم نیست مثلاً مى گوئیم: «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون» یا مى گوئیم: «چشمان به هم ریخته او مى گوید دیشب به خواب نرفته است»
از یکى از ادبا و خطباى عرب نقل مى کنند که در سخنان خود چنین مى گفته است: «سل الارض من شق انهارک و غرس اشجارک واینع ثمارک فان لم تجبک حواراً اجابتک اعتباراً»: «از این زمین بپرس چه کسى راه نهرهاى تو را گشوده؟ و درختانت را غرس کرده و میوه هایت را رسانیده؟ اگر زمین با زبان معمولى به تو پاسخ نگوید به زبان حال جواب خواهد گفت».
در قرآن مجید نیز تعبیر سخن گفتن در زمینه زبان حال در بعضى از آیات آمده است، مانند «فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتیناطائعین» (فصلت ـ 11): «خداوند به آسمان و زمین فرمود: با میل یا از روى اجبار بیائید و سر بر فرمان نهید آنها گفتند: ما از روى میل آمدیم و سر بر فرمان نهادیم».