مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۳۰
دی

۲۷
دی
چگونگى ساختار بهشت‏

یک بخش عظیم آخرت، بهشت است و الآن موجود مى باشد. طبق آیات قرآن، بهشت جایى نیست که خداوند متعال، بخواهد آن را در روز قیامت معمارى بکند و بسازد، از آن زمان که در کره زمین ایمان، عمل صالح و اخلاق شروع شد، ساخته شدن بهشت نیز شروع شد.

چون طبق آیات قرآن، مصالح ساختمانى بهشت عبارتند از: ایمان، حسن خلق و اعمال خوب مردم. چرا بعضى از مردم به جهنّم مى روند؟ زیرا دین، اخلاق و عمل صالح ندارند. صالحان به بهشت مى روند چون مصالح ساختن آن را، خود آنها فرستادند.
بر اساس آیاتى که در قرآن است، بهشت در حال حاضر موجود است. البته تمامى آن موجود نمى باشد. از زمان آدم تا الآن هر فردى که داراى ایمان، اخلاق و عمل صالح بوده، بر پایه این توصیفات بهشت او ساخته شده است. افرادى که از دنیا رفته اند، نسبت به اعمالشان بهشت آنها کامل شده است، ولى ما که در این دنیا زندگى مى کنیم، با نمازها، روزه ها و با شرکت کردن در جلسات دینى، هنوز در حال ساختن بهشت هستیم و با فرا رسیدن مرگ، ساختمان سازى بهشت ما نیز به اتمام مى رسد. الآن اگر پرده مکاشفه را کنار بزنند، مردان و زنان با ایمان، بهشت خود را نیمه کاره مى بینند، هنوز چندین سال دیگر وقت دارند که الباقى بهشت خود را بسازند. این بهشت طبق آیات  قرآن زنده با شعور، آگاه و فهمیده مى باشد.


منبع : پایگاه عرفان/ استاد حسین انصاریان
۲۴
دی

روزى حضرت امام جعفر صادق علیه السلام جامه زبر کارگرى بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم کار کردن و بیل زدن بود؛ چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود. در همین حال بود که اتفاقاً مردى به نام ابوعمرو شیبانى وارد شد و امام را در آن رنج و تعب مشاهده کرد. پیش خود گفت: شاید علت اینکه امام شخصاً بیل به دست گرفته و متصدى کار شده این است که کسى دیگر نبوده که انجام دهد و امام از روى ناچارى، خودش بیل را به دست گرفته و مشغول کار شده است. لهذا جلو آمد و عرض کرد: این بیل را به من بدهید تا من این کار را انجام دهم. امام حاضر نشد و فرمود: نمى‏ دهم. بعد براى آنکه به طرف بفهماند که بیل به دست گرفتن من روى اجبار و ناچارى نبود، فرمود: من به‏ طور کلى دوست مى‏ دارم که مرد در راه تحصیل روزى رنج بکشد و آفتاب بخورد.

کار و عمل از نظر اسلام بسیار محترم و مورد تکریم است، زیرا احترام و قابل تکریم بودن یک چیزى تابع نتیجه آن چیز است. وقتى که به نتیجه کار و زحمت توجه مى‏ کنیم مى‏ بینیم که نتیجه کار تنها خلاصى از فقر و گرسنگى نیست، بلکه چندین چیز دیگر هم به دنبال دارد، از آن جمله اینکه:

1-     1-  کار بر عزت و شخصیت انسان مى ‏افزاید و او را در نظر خودش محترم مى ‏نماید، یعنى حس احترام به ذات و اعتماد به شخصیت در او ایجاد مى‏ کند و بدیهى است که هر چیزى که باعث و سبب محترم شدن شخصیت انسان در نظر خودش و در نظر دیگران باشد، او خودش محترم و شایسته تکریم و تعظیم است و به همین دلیل است که در اسلام کار مورد احترام و شایسته تکریم است. در مقابل کار، بیکارى است که کوچکترین اثرش این است که احترام و شخصیت انسان را پیش دیگران و پیش خودش از بین مى ‏برد، و همین درهم شکستن شخصیت انسان سبب مى‏شود که تن به هر پستى و بیچارگى بدهد و انواع ابتلائات ناشى از گناه برایش پیدا شود.

گذشته از همه اینها،

2-    2-  کار و فعالیت موجب سرگرمى فکرى است؛ یعنى فکر انسان متوجه اصلاح کار خویش است و این به نوبه خود دو نتیجه دارد: یکى اینکه دیگر مجالى براى فعالیت قوّه خیال و هوسهاى شیطانى باقى نمى‏ ماند؛ دیگر اینکه فکر انسان عادت مى‏ کند که همواره منظم کار کند، از بى ‏انتظامى و پریدن از یک شاخه هوس به شاخه دیگر خلاص گردد. بدیهى است که یکى از اصول شخصیت انسان همان استوارى و استحکام و انتظام فکر اوست.

علاوه بر اینها

3-    3-  کار و فعالیت و به مصرف رسیدن درست انرژی هاى ذخیره بدن به روح صفا و به دل نرمى و خشوع مى‏ دهد، برعکسِ بیکارى که موجب کدورت و تاریک شدن روح و موجب قساوت و سختى دل است.

از رابطه کار با تهذیب اخلاق و رابطه بیکارى با فساد اخلاق و هرزگى روح و فکر و احساسات نباید غافل بود. آدم بیکار اگر غیبت نکند و به تعبیر قرآن کریم اگر گوشت مردار نخورد پس چه بکند؟ روح آدمى نیز مانند معده ‏اش غذا مى‏ خواهد؛ اگر غذاى کافى نرسید به هرچه رسید سدّ جوع مى‏ کند ولو با چیزى که مستقذر و مورد تنفر باشد. در سالهاى قحطى و گرسنگىِ عمومى دیده شده که افراد گوشت یکدیگر را خورده ‏اند. اگر به روح آدمى نوبت به نوبت- به طورى که این نوبتها قطع نشود- غذاى کافى نرسد، یعنى چیزى که روح را سیر و راضى و قانع نگه دارد، چیزى که توجه روح را به خود جلب کند و اندیشه ‏ها و احساسات را متمرکز سازد، در این صورت روح گرسنه مى ‏ماند و ناچار به گوشت برادر مؤمن در حالى که مرده باشد تغذّى مى‏ نماید، یعنى غیبت مى‏ کند. زنانى که معمولًا در خانه ‏ها مى ‏نشینند و هیچ کارى ندارند، بیش از هر طبقه و طایفه دیگر به غیبت کردن مشغول مى‏شوند چون بیش از هر طبقه دیگر از لحاظ روحى گرسنگى و بى‏ غذایى مى‏ کشند.


به‏ هرحال آدم بیکار به انواع مفاسد اخلاقى و بیماریهاى روانى و عصبى مبتلا مى‏ شود و زندگانى‏ اش سیاه و تباه مى‏ گردد.

در قرن دوم تاریخ اسلام مردمى پیدا شدند که افکار منحرفى پیدا کردند. یکى از افکار منحرف آنها این بود که کار و فعالیت را منافى با تقوا و دیانت مى ‏دانستند. این دسته از مردم وقتى که مى‏ دیدند ائمه اطهار (علیهم السلام) کار مى‏ کنند و زحمت مى‏ کشند، زراعت و تجارت مى‏ کنند، حفر قنات و یا درختکارى مى‏ کنند، این کار را بر آنها عیب مى‏ گرفتند.

یک روز، گرمى هواى تابستان شدت کرده بود. آفتاب بر مدینه و باغات و مزارع اطراف مدینه به شدت مى‏ تابید. در همین حال یکى از این طبقه اتفاقاً به نواحى بیرون مدینه آمده بود. ناگهان چشمش افتاد به مرد فربه و درشت اندامى که معلوم بود در این وقت براى سرکشى به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه فربهى و خستگى به کمک چند نفر که از کسان خودش بودند راه مى ‏رفت. آن مرد زاهدمسلک با خود اندیشید که این مرد فربه کیست که به خاطر مال دنیا در این هواى گرم بیرون آمده است؟ نزدیکتر شد، دید این مرد فربه محمّد بن على بن الحسین یعنى امام باقر است. مرد زاهدمسلک به خیال خود خواست امام را مورد ملامت قرار دهد. نزدیک آمد و سلام کرد و جواب سلام گرفت. بعد گفت: آیا سزاوار است کسى مثل تو دنبال کار دنیا بیرون رود؟

اگر در همین حالت اجلت فرا رسد جواب خدا را چه مى ‏دهى؟

امام خود را به دیوار تکیه داد و فرمود: اگر در همین حال اجل من برسد خوشوقتم که در حال عبادت از دنیا رفته ‏ام. من آدمى هستم عیالمند، زندگى و خرج دارم، اگر زحمت نکشم و کار نکنم باید دست حاجت پیش تو و امثال تو دراز کنم.

زاهد همین که این بیان منطقى را شنید گفت: راست گفتى، من خواستم تو را نصیحت کنم اما دانستم من در اشتباهم و تو مرا نیکو نصیحت کردى.


                                                                                               مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏22، ص: 166-164

۲۳
دی

شهید سیدمرتضی آوینی

آیا می‌توان خندیدن را به عنوان یک هدف اختیار کرد؟

گاهی شنیده می‌شود که «خنده» را به مثابه یک مکانیسم دفاعی در برابر مشکلات اعتبار می‌کنند و فی‌المثل پیشنهاد می‌دهند که برای تخفیف دشواریهای ناشی از تضییقات اقتصادی، رسانه‌های گروهی باید خنداندن را به مثابه یکی از اهداف اصلی کار خویش اختیار کنند.

این سخن که ریشه در یک برداشت عامیانه از روانشناسی جدید دارد، بر جهل گوینده نسبت به غایات کمالی وجود انسان استوار است.

خنده مکانیسم دفاعی انسان‌هایی است که ضعف نفس، آنان را از مواجهه با چهره‌ی جدی حیات عاجز ساخته است.

اگر «فرار» را بتوان به مثابه یک مکانیسم دفاعی پذیرفت، خنده را هم می‌توان.

کتاب آینه‌ی جادو/جلد اول/ص ۲۵

۲۰
دی

به مناسبت سالروز شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر / 20 دی ماه 1230 هجری شمسی

روزى که امیرکبیر به شدت گریست!
   
سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.
   
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
   
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
   
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.

۲۰
دی

میرزا تقی خان امیرکبیر ( 1268 - 1222 هـ ق )، ستاره بی نظیر تاریخ ایران زمین دارای روحیه ای اصلاح طلب و عشق عمیق وی به استقلال و آزادی و اقتدار ملت مسلمان ایران، او که مصلحی چنین تشنه اصلاح، سیاستمداری چنان شیفته استقلال و زمامداری چنین خیرخواه ملت، نه تنها در تاریخ دو هزار و چند صد ساله ایران بلکه در تاریخ جهان، کم نظیر و کمیاب است. اصلاحات داخلی در زمینه اعتلای فرهنگ، تنظیم اقتصاد و تطهیر عرصه سیاست کشور، اقدام در جهت احیای دین و بسط عدالت در سطح جامعه، مبارزاتش در جهت قطع نفوذ اجانب و استعمارگران، و حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، ریشه کن نمودن فقر که طی سه سال و اندی صدارت میرزا تقی‌خان امیر کبیر انجام گرفت، همه قابل تحسین است.

امیرکبیر اقدامات فراوانی در دوره کوتاه صدارت خود به شرح زیر نمود:

تأسیس دارالفنون - نشر علوم جدید - ترویج صنایع جدید - فرستادن ایرانیان به خارج برای تحصیلات و تدریس در ایران - ترویج ترجمه و انتشار کتب علمی - ایجاد روزنامه و انتشار کتب- مبارزه با فساد (که چون مرضی مزمن در همه شئون زندگانی ایران رخنه کرده بود) - تقویت بنیه اقتصادی کشور- استخراج معادن - بسط کشاورزی و آبیاری - توسعه تجارت داخلی و خارجی- کوتاه کردن دست اجانب در امور کشور - تعیین مشی سیاسی معینی در سیاست خارجی- اصلاح امور مالی و تعدیل بودجه- ایجاد امنیت و استقرار دولت - تنظیم و سر و سامان دادن به قشون ایران - ایجاد کارخانه‌های اسلحه‌سازی - اصلاح امور قضایی - تأسیس چاپارخانه – تاسیس بیمارستان و...


زندگینامه امیر کبیر از بدو تولد تا مرگ


اقدامات انقلابی و ملی امیرکبیر، قهرمان مبارزه با استعمار، سبب شد که درباریان فاسد و خودخواه، از او سعایت کردند تا این که فرمان عزل و قتل امیر کبیر را از ناصرالدین شاه خودکامه گرفتند و او را در حمام فین کاشان به شهادت رساندند.


از مهمترین اقدامات امیرکبیر تأسیس دارالفنون بود که پس از تلاشهای بسیار در ۵ ربیع‌الاول ۱۲۶۸و فقط ۱۳ روز قبل از قتل امیرکبیر افتتاح شد. امیرکبیر در همان دوران کوتاه صدارت (۱۲۶۴─ ۱۲۶۸ قمری) گامهای استواری برای توسعه اقتصادی و صنعتی کشور و نیز رشد اقتصاد تجاری کشور برداشت و برای مثبت شدن تراز بازرگانی خارجی ایران تلاشهای فراوانی انجام داد. انتشار روزنامه وقایع‌اتفاقیه، تلاش برای ترجمه و انتشار کتب از دیگر اقدامات امیرکبیر بود. امیرکبیر که خود فردی مذهبی بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانیون کوشید. به‌ویژه نقش برجسته امیرکبیر در سرکوب شورش باب و از میان برداشتن فتنه ‌بابیه که با محاکمه و اعدام سید علی‌محمدباب به‌پایان رسید، روابط امیرکبیر و علمای دینی را بیش‌از‌پیش تحکیم بخشید. وطن‌دوستی و مخالفت شدید امیرکبیر با نفوذ کشورهای خارجی در ایران، تلاش برای برقراری عدالت و امنیت، جلوگیری از شکنجه و آزار متهمان و مجرمان، جلوگیری از پناهندگی جنایتکاران و مجرمین سیاسی و غیره در سفارتخانه‌های خارجی و تلاش برای قطع ارتباط جاسوسی – اطلاعاتی اتباع داخلی برای نمایندگان خارجی از دیگر اقدامات اصلاح گرانه امیرکبیر در طول دوران کوتاه (چهار ساله) صدارت بود.


میرزا محمدتقی خان امیرکبیر، این لایق‌ترین صدراعظم ایران در محرم ۱۲۶۸ از مقام صدارت عظمی عزل شد و در شب شنبه 20 دی 1230 (163 سال پیش) به دستور ناصرالدین‌شاه و توسط حاجب‌الدوله در حمام فین کاشان به قتل رسید. برکناری از صدارت و قتل ناجوانمردانه او چیزی نبود جز از بین بردن ریشه های ترقی خواهی و نگرش مثبتی که امیرکبیر برای ایران داشت اما خیلی ها چشم دیدنش را نداشتند. میرزا محمدتقی خان فراهانی ستاره بی‌نظیری در تاریخ ایران‌زمین بود که صدارت باکفایتش تحمل خیلی‌ها را طاق کرد و سرانجام حکم قتل او را از ناصرالدین شاه گرفتند. مقبره امیرکبیر در شهر کربلای معلی می باشد.

درباره محل خاکسپاری امیرکبیر همه منابع تاریخی اجماع دارند که پیکر میرزا تقی خان امیرکبیر را ابتدا در همان کاشان دفن کردند. به گفته میرزا جعفر حقایق‌نگار خورموجى، پیکر امیر را روز بعد از شهادت به قبرستان “پشت مشهد” کاشان بردند و به رسم امانت کنار قبر “سید محمد تقی پشت مشهدی” از علمای مشهور کاشان به خاک سپردند. اما چند ماه بعد، با پیگیری‌های “عزت‌الدوله” همسر امیرکبیر، که نقش بزرگی کنار مجاهدت و پایداری امیر داشت و می دانست جسم بی جان او نیز نباید نزد شاهان قاجار باشد، کالبد امیر را به کربلای معلی منتقل نموده و دفن کردند تا روح این بزرگمرد ایران زمین برای همیشه در رواق شرقی حرم مطهر سیدالشهداء(ع) آرام گیرد.

هرچند اینکه چرا او را به کربلا بردند و اینکه چطوری در آن زمان جسد این مرد بزرگ را با امکانات محدود آن زمان به عراق منتقل کرده اند؛ هنوز هم جای سوال است. اما چیزی که بیش از همه مایه شرمندگیست این است که اکثر قریب به اتفاق ایرانی ها نمی دانند مزار این اسطوره تاریخ کجاست. تا زمانی که روابط ایران و عراق تیره بود و کسی حق سفر به کربلا را نداشت شاید این ندانستن توجیه داشت ولی امروزه با سفرهای متعدد مردم به عراق و کربلا جای بسی تاسف است که حتی یکی از کسانی که از کربلا بر می گردد نمی داند که امیرکبیر (صدر اعظم ایران در زمان ناصر الدین شاه) هم در آنجا دفن بوده است. بزرگمردی که با دسیسه های یک سری وطن فروش و طماع در حمام فین کاشان به قتل رسید و بسیاری از داشته های امروزمان را مدیون او هستیم. امید است عموم ایرانیان، آرامگاه او را نیز زیارت کنند تا همگان بدانند که کنار سرور و سالار شهیدان، آزادگانی بزرگ نیز عاشقانه آرمیده اند !


روحش شاد و نام نیک این بزرگ مرد پر آوازه باد

   


زندگینامه کامل تر را می توانید در ادامه مطلب بخوانید  ...


۱۸
دی

 در تورات، تحریفى واقع شده است که من خیال نمى‏ کنم در جهان تحریفى به اندازه این تحریف به بشریّت زیان وارد کرده باشد. مى‏ دانیم که هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند؛ آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد.
شیطان در بهشت حضرت آدم (ع)

این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختى است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنى و از مسلّمات روایات اسلامى برمى‏ آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیّت انسان مربوط مى‏ شود نه به جنبه انسانیّت انسان، یعنى یک امرى بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانى. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنى اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزدیک مشو، یعنى حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیک مشو، یعنى حسادت نورز؛ ولى آدم از آدمیّت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تکبّر، به این چیزهایى که تسفّل و سقوط انسانیت است نزدیک شد؛ به او گفتند باید بروى بیرون، بعد از آنکه «علّم ادم الاسماء کلّها» «1» همه حقایق به او آموخته شده است؛ [گفتند اینجا] جاى تو نیست، برو بیرون!

در تورات، دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختى که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیّت آدم نه جنبه حیوانیّت آدم، به جنبه اعتلاى آدم نه جنبه تسفّل آدم؛ دو کمال براى آدم وجود داشت و خدا مى‏ خواست آن دو کمال را از او دریغ کند؛ یکى کمال معرفت و دیگرى کمال جاودانه بودن؛ خدا نمى‏ خواست این دو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» یعنى درخت شناسایى (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد [و با خود گفت‏] تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه مى‏ فهمیم خوب یعنى چه، بد یعنى چه؛ خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمى‏ خواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهره ‏مند شود امّا خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگى هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم!

حضرت آدم

این فکر و این تحریف براى دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد (مذهب یعنى دین خدا، یعنى دستور خدا)؛ گفتند: پس معلوم مى ‏شود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، و یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود؛ یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، و یا باید شناخت، عصیان کرد، زیر امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود. کم‏ کم مثل هایى در اروپا رایج شد که مى‏ گفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکى باشد برده»، «من یک روز زندگى کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد مى‏ خواهم در بهشت زندگى کنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح مى‏ دهم بر بهشت با چشم بسته». این است که شما مى‏ بینید در دنیاى اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئله‏ اى بوده که چهار تا دانشمند از خود درآورده ‏اند، ریشه آن در عقاید مذهبى مسیحیّت و یهودیّت- که هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق کتاب آسمانى مى‏ دانند- وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمت ها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروى در فلاکت زندگى کنى و مفلوک بار بیایى.


قرآن و داستان آدم‏

اما قرآن هرگز چنین حرفى نمى ‏زند. قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علّم ادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم على الملائکة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین» «بقره/» ذکر کرده است؛ یعنى آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند: اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ‏اى در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد، آدم بود که رفت به بهشت؛ چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایى داشت و حقایق را مى‏دانست.

آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیّت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوى و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جاى آدم است. آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایى خود عمل نکرد. شناخت، جهان‏ بینى مى‏ دهد؛ جهان‏ بینى ایدئولوژى مى‏ دهد و ایدئولوژى عمل مى‏ خواهد. من آدم هستم، همه حقایق را مى‏ دانم، این «مى‏ دانم» به من جهان را به شکل خاص نشان مى‏دهد، و چون جهان را این‏گونه مى‏ بینم پس «باید و نباید» دارم. ولى من به باید و نباید نگاه نکنم، مسؤولیّت احساس نکنم، یک وسوسه‏ گر بیاید و بگوید «آن درخت، درخت جاودانگى است، خدا حسودیش شد که به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور» (آنها گفته ‏اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولى بعد آن درخت، درخت معرفت از کار درآید. نه، اى آدم! تو آدمى، تو شناخت دارى، تو جهان‏ بینى دارى، تو ایدئولوژى دارى؛ ایدئولوژى در نهایت امر عمل مى ‏خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفى و جنبه مثبت)، تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد؛ مگر مى‏ شود انسان ایدئولوژى داشته باشد ولى تاب تحمّل کوچک‏ ترین محرومیّت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژى داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم [دنبالش بروم‏]، مثلًا چشمم به یک خوراکى بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خودنگهدارى مى‏ خواهد.


این است که در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد؛ یعنى شناخت، بعد جهان‏ بینى پیدا کرد، بعد ایدئولوژى پیدا کرد و بعد ایدئولوژى، او را به عمل ملتزم کرد؛ به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون. ولى تورات مى‏ گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نکن، چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود.


این است که عرض مى‏ کنم کمتر اندیشه‏ اى، فکرى، نظریه تحریف شده ‏اى، به اندازه این تحریفى که در تورات وارد شده است به بشریّت و به عالم دین ضرر زده‏  است. هنوز که هنوز است، در دنیا این موج مطرح است که یا علم یا دین، یکى از اینها.

پس قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتى قرآن دعوت به شناخت مى‏ کند، دعوت به یک امر ناممکن نمى‏ کند. وقتى که قرآن راجع به آدم اول، درجه شناختش را تا حدّ بى‏نهایت بالا مى ‏برد چه مى‏ خواهد بگوید؟ مى‏ خواهد بگوید: اى بشر! تو امکان شناخت بى ‏نهایت دارى (و علّم ادم الاسماء کلّها).

امام صادق روى یک تخته پوستى نشسته بودند؛ دست زدند به آن و فرمودند: «و حتى این که زیر پاى من است» یعنى چنین شناخت بى‏نهایتى براى آدم [حاصل شد].


پس قرآن قائل به امکان شناخت است. داستان آدم پر از حکمت است. یکى از حکمت ها و درس ها و رمزهاى داستان آدم مسئله امکان شناخت است؛ یعنى مى‏ خواهد به همه ما بگوید: اى انسانها! شما بچه آن آدمى هستید که شناختش تا این حد بود، «بچّه آدم» هستید، بچه آدمى هستید که شناخت بى ‏نهایت پیدا کرد، پس به سوى شناخت بى ‏نهایت بروید. بچّه آدم بودن از نظر قرآن مساوى است با بچه ی شناسا بودن؛ شما بچه ی شناخت هستید.

                                                                                                    

                                                                                                             (مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏13)

۱۶
دی

۱۴
دی

آیا قرآن کریم‏ تنها راه تحقیق در الهیات را مطالعه در طبیعت می‏ داند و راه دیگری را به‏ رسمیت نمی‏ شناسد یا چنین نیست ؟

... سخن در این نیست که آیا بشر قادر است پا از تعلیمات‏ اولیاء وحی فراتر بگذارد یا نه ؟ معاذ الله فراتری وجود ندارد ، آنچه‏ به وسیله وحی و خاندان وحی رسیده است آخرین حد صعود و کمال معارف الهی‏ است ، سخن در استعداد عقل و اندیشه بشری است که می‏ تواند با ارائه اصول‏ و مبادی این مسائل ، سیر علمی و عقلی بکند یا نه ؟  

اما مساله دعوت قرآن به تحقیق و مطالعه در طبیعت و وسیله بودن طبیعت‏ برای شناختن خدا و ماوراء طبیعت . در اینکه توجه دادن فکر بشر به طبیعت و پدیده ‏های خلقت به عنوان آیات‏ معرفت الهی یکی از اصول اساسی تعلیمات قرآن است و قرآن اصرار و ابرام‏ فوق العاده دارد که مردم ، زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان را کاوش‏ کنند و مورد جستجوی علمی قرار دهند جای سخن نیست ، و در اینکه مسلمین در این راه آن طور که شایسته بود گام برنداشتند باز جای شک نیست .

شاید علت اصلی این کندی همان فلسفه یونان بود که قیاسی و تعقلی محض بود و حتی در طبیعیات هم از این روشاستفاده می‏ کرد ، البته همان طور که تاریخ علوم گواهی می‏ دهد دانشمندان‏ اسلامی روش تجربی را مانند یونانیان به کلی به دور نیفکندند ، مسلمین مبتکر و مخترع اولی روش تجربی به شمار می‏ روند ، اروپا برخلاف آنچه معروف شده‏ است مبتکر این روش نیست بلکه دنباله رو مسلمین است .

(سیری در نهج البلاغه، ص 63-62)



نهج البلاغه و معارف عقلی قرآن

... اهتمام عظیم قرآن به‏ مطالعه در مخلوقات زمینی و آسمانی ، آیا به این صورت است که هر گونه‏ راه دیگر را باطل شناخته است ؟ یا قرآن همچن انکه مردم را به مطالعه " آیات " خدا دعوت کرده است به نوعی دیگر تفکر نیز دعوت کرده است ؟ اساسا ارزش مطالعه در مخلوقات و آثار آفرینش از نظر کمک به معارفی که‏ مطلوب قرآن است و در این کتاب بزرگ آسمانی بدان ها اشاره یا تصریح شده‏ است چقدر است ؟

حقیقت این است که میزان کمکی که مطالعه در آثار آفرینش می‏ تواند بکند نسبت به مسائلی که صریحا قرآن کریم آنها را عنوان کرده است اندک است‏ . قرآن مسائلی در الهیات مطرح کرده که به هیچ وجه با مطالعه در طبیعت و خلقت قابل تحقیق نیست .

ارزش مطالعه در آثار آفرینش این قدر است که به روشنی ثابت می ‏کند قوه مدبر و حکیم و علیمی جهان را تدبیر می‏ کند، آئینه بودن جهان از نظر حسی و تجربی همین اندازه است که‏ طبیعت ماورائی دارد و دست توانا و دانائی کارخانه جهان را می‏ گرداند .

ولی قرآن برای بشر به این اندازه قانع نیست که بداند دست توانا و دانا و حکیم و علیمی جهان را اداره می‏ کند

اولین مساله اساسی که مطالعه آثار آفرینش به تنهائی قادر به جواب گوئی‏ آن نیست واجب الوجود بودن و مخلوق نبودن خود آن قدرت ماوراء طبیعی‏ است . آئینه جهان حداکثر این است که نشان دهنده دست توانا و دانائی‏ است که جهان را می‏ گرداند اما خود آن دست چه حال و وضعی دارد ؟ آیا او خود مسخر دست دیگری است ، یا قائم به ذات است .

اگر مسخر دست دیگری‏ است آن دست دیگر چگونه است ؟ هدف قرآن تنها این نیست که بدانیم دستی‏ دانا و توانا جهان را می‏ گرداند ، هدف اینست که بدانیم گرداننده اصلی " الله " است و " الله " مصداق لیس کمثله شی‏ء است ، ذات مستجمع‏ کمالات است ، و به عبارت دیگر کمال مطلق است ، و به تعبیر خود قرآن " « له المثل الاعلی »" است .

مطالعه طبیعت چگونه می‏ تواند ما را با چنین مفاهیمی آشنا سازد ؟ 

مساله دیگر وحدت و یگانگی خداوند است قرآن این مساله را به صورت‏ استدلالی طرح کرده است و با یک " قیاس استثنائی " ( به اصطلاح منطق ) مطلب را ادا کرده است . برهانی که اقامه کرده همان است که فلسفه اسلامی‏ آن را " برهان تمانع " می‏ خواند . گاهی از طریق تمانع علل فاعلی وارد شده است : " « قل لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا »" ( انبیاء/22) و گاه‏ از طریق تمانع علل غائی : " « ما اتخذ الله من ولد و ما کان معه من اله‏ اذا لذهب کل اله بما خلق و لعلی بعضهم علی بعض »" ( مؤمنون/91 ) در آن بحث‏ کرده است. 

قرآن هرگز معرفت به یگانگی خدا را از طریق مطالعه در نظام خلقت‏ موجودات بدان سان که اصل معرفت به خالق ماورائی را از آن راه تاکید کرده ، توصیه نکرده است . و چنین توصیه ‏ای صحیح نبوده است . ...

در قرآن بسیار مسائل دیگر مطرح است : از قبیل کتب علوی ، لوح محفوظ ، لوح محو و اثبات ، جبر و اختیار ، وحی و اشراق و غیره که هیچکدام از آنها از طریق مطالعه حسی مخلوقات قابل تحقیق نیست .

قرآن این مسائل را قطعا به عنوان یک سلسله درس ها القا کرده است و از طرفی تدبر در این درس ها را با آیاتی از قبیل : « افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها . کتاب‏ انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته ». - توصیه و تاکید کرده است . ناچار راهی را برای وصول به این حقایق معتبر می‏ دانسته است و به عنوان‏ یک سلسله مجهولات درک نشدنی القا نمی‏ کرده است .

دایره مسائلی که قرآن در زمینه مسائل ماوراء الطبیعه مطرح کرده است‏ بسیار وسیع تر از آن است که مطالعه در مخلوقات مادی بتواند جوابگوی آنها باشد . همین ها سبب شد که مسلمانان گاهی از طریق سیر و سلوک روحی و گاهی‏ از طریق سلوک عقلی و فکری دنبال این مسائل را بگیرند .

... محرک و الهام بخش علی ( ع ) در طرح مسائلی که ... بدان ها اشاره کردیم تنها و تنها تفسیر قرآن مجید است ، اگر علی ( ع ( نبود شاید برای همیشه معارف عقلی قرآن بدون تفسیر می‏ ماند.

(سیری در نهج البلاغه، ص 68-64)

۱۳
دی

از نظر علی ( ع ) آن اصلی که می‏ تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگه دارد ، به پیکر اجتماع ، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است ، ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن‏ کسی که به نفع او ستمگری می‏ شود راضی و آرام نگه دارد تا چه رسد به‏ ستمدیدگان و پایمال شدگان ، عدالت بزرگ راهی است عمومی که همه را می ‏تواند در خود بگنجاند و بدون مشکلی عبور دهد ، اما ظلم و جور کوره راهی‏ است که حتی فرد ستمگر را به مقصد نمی ‏رساند.

(سیری در نهج البلاغه، ص 119)

عدالت به عنوان یک مرز

عدالت چیزی است که می ‏توان به آن به عنوان یک مرز ایمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود ، اما اگر این مرز شکسته و این ایمان گرفته‏ شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد دیگر حدی برای خود نمی‏ شناسد ، به هر حدی که برسد به مقتضای طبیعت و شهوت سیری ناپذیر خود تشنه حد دیگر می‏ گردد و بیشتر احساس نارضائی می‏ نماید .(همان، ص120)

ایمان به خداوند زیربنای اندیشه ی عدالت

حقیقت اینست که ایمان به خداوند از طرفی زیربنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که می‏ توان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه‏ ها و قراردادها پذیرفت ، و از طرف دیگر ، بهترین ضامن اجرای آنها است .(همان، ص129)