مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۱۶
مهر

 اینجا لازم می‏ دانم که درباره فلسفه گریه بر شهید که به آن اشاره کردم‏ توضیحاتی بدهم . در عصر ما ، بسیاری از مردم ، حتی گروهی از جوانان علاقه‏ مند ، نسبت به‏ گریه بر امام حسین معترضند ، خود من مکرر مورد اعتراض واقع شده ‏ام . بعضی صریحا در گفته‏ های خود این کار را غلط قلمداد می‏ کنند ، مدعی هستند که این کار معلول یک تفکر غلط و یک برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد . موجب ضعف و تاخر و انحطاط ملتهائی است که به این کارها عادت کرده ‏اند.



یادم هست ، در ایام تحصیل و اقامتم در قم ، کتابی از محمد مسعود نویسنده معروف آن زمان می‏ خواندم که در آن کتاب به مناسبتی مساله گریه‏ مردم شیعه را بر امام حسین مطرح کرده بود و مقایسه کرده بود با روش‏ مسیحیان درباره شهادت مسیح ( البته به عقیده خودشان ) که روز شهادت‏ مسیح را جشن می‏ گیرند ، نه اینکه به عزا بنشینند .
نوشته بود ببینید ، یک ملت بر شهادت شهیدش می‏ گرید زیرا شهادت را شکست و نامطلوب و امری نبایستی و موجب تأسف می‏ پندارد ، و ملتی دیگر برای شهادت شهیدش جشن می‏ گیرد . زیرا آنرا موفقیت و مطلوب و مایه سر افرازی و افتخار می ‏شمارد . ملتی که هزار سال بر شهادت شهیدش بگرید و متأسف شود و آه و ناله سردهد ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار کن‏ از معرکه بار می‏ آید ، ولی ملتی که هزار سال و دو هزار سال شهادت شهیدش‏ را جشن می‏ گیرد ، خواه ناخواه ملتی قوی و نیرومند و فداکار می‏ گردد.

برداشت یک ملت از شهادت ، شکست است و عکس‏ العملش درباره این‏ شکست آه و ناله و گریه است و نتیجه آن برداشت و این عکس‏ العمل ضعف و زبونی و تسلیم گرائی . اما ملتی دیگر ، برداشتش از شهادت ، موفقیت است و عکس‏ العملش جشن و شادی‏ است و نتیجه آن برداشت و این عکس‏ العمل ، روحیه نیرومند و اعتلا جوست . این بود حاصل اشکال و ایرادی که آن شخص و اشخاص دیگر گرفته و می‏ گیرند .

من می‏ خواهم همین مساله را تحلیل کنم و ثابت کنم که اتفاقا قضیه بر عکس است ، شادی کردن در شهادت شهید از بینش فردگرائی مسیحیت ناشی‏ می ‏شود و گریه بر شهید از بینش جامعه گرائی اسلام

البته من در مقام توجیه عمل عوام الناس که خود قبلا انتقاد کردم نیستم‏ . گفتم که برخی از مردم ما به امام حسین فقط به چشم یک آدم نفله شده و یک مظلوم که کشته شدنش صرفا ترحم انگیز است و از ناحیه او هیچ اقدام‏ قهرمانانه و تحسین آمیز صورت نگرفته است می‏ نگرند .
من در مقام توضیح فلسفه اصلی توصیه‏ هائی هستم که از طرف پیشوایان ما در مورد گریه بر شهید وارد شده است . و البته افرادی که با فرهنگ اسلامی‏ عمیقا آشنا هستند ، با توجه به همین فلسفه در عزاداری ابا عبدالله شرکت‏ می‏ نمایند .
من نمی‏ دانم که مساله جشن و شادمانی به نام شهادت مسیح از چه زمانی و وسیله چه کسی ابداع شده است ؟ اما می‏دانیم که در اسلام گریه بر شهید توصیه شده است ، لااقل درمذهب شیعه از مسلمات شمرده می‏ شود .
اکنون به تحلیل اصل مطلب بپردازم . اول باید مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی کنیم .
آیا مرگ فی حد ذاته برای فرد ، امری مطلوب است ؟ موفقیت است ؟ آیا دیگران باید مرگ او را برایش موفقیت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به‏ حساب آورند ؟

۱۵
مهر

جوانی‏ از من پرسیداگر بناست‏ مکتب امام حسین علیه السلام احیاء بشود ،

آیا ذکر مصیبت امام حسین هم‏ ضرورتی دارد ؟

گفتم بله ، دستوری است که ائمه اطهار به ما داده‏ اند و این‏ دستور فلسفه‏ ای دارد و آن اینکه هر مکتبی اگر چاشینی از عاطفه نداشته باشد و صرفا مکتب و فلسفه و فکر باشد ، آنقدرها در روح ها نفوذ ندارد و شانس بقا ندارد ، ولی اگر یک مکتب چاشنیی از عاطفه داشته باشد ، این عاطفه‏ به آن حرارت می‏ دهد . معنا و فلسفه یک مکتب ، آن مکتب را روشن می‏ کند ، به آن مکتب منطق می‏ دهد ، آن مکتب را منطقی می‏ کند . بدون شک مکتب امام‏ حسین منطق و فلسفه دارد ، درس است و باید آموخت اما اگر ما دائما این‏ مکتب را صرفا به صورت یک مکتب فکری بازگو بکنیم حرارت و جوشش گرفته‏ می‏ شود و اساسا کهنه می‏ گردد .

این ، بسیار نظر بزرگ و عمیقانه‏ ای بوده‏ است ، یک دور اندیشی فوق العاده عجیب و معصومانه‏ ای بوده است که گفته‏ اند برای همیشه این چاشنی را شما از دست‏ ندهید ، چاشنی عاطفه ، ذکر مصیبت حسین بن علی علیه السلام ، یا امیرالمؤمنین یا امام حسن ، یا ائمه دیگر و یا حضرت زهرا سلام الله علیها .

این چاشنی عاطفه را ما حفظ و نگهداری بکنیم .

شهید مطهری/سیری در سیره نبوی / ص54

۰۴
مهر


یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
قهرمانی که با اسم و خا طره اش بزرگ شدیم!! "پطرس فداکار"
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطرس٬ هانس بوده است!!
تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
بعدها، هلندی ها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمی شناختنش، یک مجسمه ساختند!!
خود هلندی ها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطرس بزرگ شدیم!!
شاید آن وقت ها اگر می فهمیدیم که پطرسی در کار نبوده، ناراحت می شدیم!!
اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از قهرمان بود!!
قهرمان هایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!

شهید ابراهیم هادی:
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!

شهید حسین فهمیده:
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!

شهید حاج محمدابراهیم همت:
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!

شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!

شهیدان مهدی و مجید زین الدین:
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!

شهید حسن باقری:
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!

شهید مصطفی چمران:
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
و.......
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستان های تخیلی، داستان های واقعی خودمان را هم یادمان می دادند!!
ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!


یه روزی یه لره...

یه روزی یه ترکه...

یه روزی یه عربه...

یه روزی یه قزوینیه...

یه روزی یه آبادانیه...

یه روزی یه اصفهانیه...

یه روزی یه شمالیه...

یه روزی یه شیرازیه...

مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!!


لره............. شهید بروجردی بود!

ترکه........... شهید مهدی باکری بود!

عربه........... شهید علی هاشمی بود!

قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود!

آبادانیه........ شهید طاهری بود!

اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود!

شمالیه........ شهید شیرودی بود!

شیرازیه....... شهید عباس دوران بود!

و..... مردان واقعی اینها بودند!!!

ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!!

روحشان شاد و یادشان گرامی باد

۳۰
شهریور


[در اوایل سوره مائده و در آیه اکمال دین آمده است]:

«الیوم یئس الذین کفروا من‌ دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»...

امروز (یا بگوئیم آن روز) کافران از دین شما مأیوس شدند. این را ما ضمیمه می‌کنیم به یک سلسله آیات دیگری در قرآن‌ که مسلمین را تحذیر می‌کند، می‌ترساند و می‌گوید کافران دائما نقشه می‌کشند و دوست دارند که شما را از دینتان برگردانند و علیه دینتان اقدامات‌ می‌کنند...

از یک طرف ما می‌بینیم که [ خداوند ] در آیاتی از قرآن‌ گوشزد می‌کند که کفار طمع بسته‌اند به از بین بردن دین شما، و از طرف‌ دیگر می‌بینیم در این آیه می‌گوید ولی امروز دیگر مأیوس شدند، از امروز دیگر فعالیت کافران علیه دین شما به پایان رسید؛ «فلا تخشوهم» دیگر از ناحیه آنها بیمی نداشته باشید «و اخشون» از من بترسید.

بعد از این از اینکه دینتان از بین برود یا ضعیف شود و هر چه که بر سرتان بیاید، باید از من‌ بترسید. "از من بترسید" یعنی چه؟ مگر خدا دشمن دین خودش است؟...
می‌فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»

یا: «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم‌»

مضمون اینست: خداوند هر نعمتی را که بر قومی ارزانی بدارد، آن نعمت را از آنها نمی‌گیرد مگر وقتی که آن مردم خودشان را از قابلیت‌ بیندازند یعنی مگر اینکه آن مردم خودشان به دست خودشان بخواهند آن نعمت‌ را زایل کنند...

پس در قرآن این‌ مطلب یک اصل اساسی بسیار متینی است و در آیات زیادی تکرار شده است‌ که اگر شکر نعمت مرا به جای آورید یعنی اگر از نعمت من درست استفاده‌ کنید آنرا ابقا می‌کنم و اگر با نعمت من بازی کنید، کفران نعمت کنید، آنرا از شما سلب می‌کنم.

پس معنی «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون» اینست که دیگر کافرها، بیرون جامعه اسلامی [از اینکه دین شما از بین‌ برود] مأیوسند.

از ناحیه آنها دیگر خطری برای عالم اسلامی نیست، از من‌ بترسید یعنی از خودتان بترسید.

ای جماعت مسلمین! بعد از این اگر خطری باشد آنست که خودتان با نعمت اسلام بد عمل‌ بکنید، کفران نعمت بکنید، آن استفاده‌ای را که باید ببرید نبرید، در نتیجه قانون من در مورد شما اجرا شود:

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی‌ یغیروا ما بانفسهم».

                 از این روز دیگر خطری از خارج، جامعه اسلامی را تهدید نمی‌کند، خطر از داخل تهدید می‌کند.

امامت و رهبری/شهید مطهری

۲۵
شهریور

                                                                                

بخشی از گفتگوی میرمَهنا با همسرش سلیمه در کتاب بر جاده های آبی سرخ :

نادر ابراهیمی نویسنده کتاب از زبان سلیمه و میرمهنا مطالبی را می نویسد که بسیار زیبا و قابل تأمل است. سلیمه مانند شاید بسیاری از همسرانِ مردان مبارز، از شوهرش شکایت دارد که چون سرگرم مبارزه ای و در منزل نیستی، در آینده فرزندانت، تو را نمی شناسند و به یاد نمی آورند و راه تو را نیز ادامه نخواهند داد و ... از این دست گِلایه ها ...

سلیمه می گوید:

«امیرمهنا بدان! فرزندان تو همانقدر که مهر پدری را حس کنند، درست همانقدر هم مهرِ به خاک، به خشکی، و به دریا را حس خواند کرد و مهرِ فرزند به پدر و مادر را. آن ها خشونتِ مردی را خواهند شناخت که هرگز – به عنوان پدر- فرصت بوسیدنش را نیافته اند و تمایلش را هم. گاه می آید زخمی، گاه تَن دُرُست؛ اما به هر حال که بیاید، پدر نیست، تا آن روز بزرگ عزا که خبرش را می آورند و حادثه ای در قلب بچه ها رخ می دهد.
می پرسم: پدرتان را به یاد می آورید؟
می گویند: نه ...
می گویم: آیا می دانید که او یک وطن پرست و آزادی خواه بزرگِ با ایمان بود؟
جواب می دهند: نه ...
می گویم: پس آنکس که نمی شناسیدش(اما حق بود که بشناسیدش) شهید شد.
امیرمَهنای دوغابی! به اعتقاد تو این طور خوب است؟»

حال جواب امیرمَهنا را بخوانید که بسیار زیباست؛

«ما پرچم خونینِ حق طلبی مولایمان علی را به دوش می کشیم، بی آنکه او را دیده باشیم. ما سلمان پارسی و بلال حبشی را از اعماق قلبمان می ستاییم – گرچه هرگز ایشان را ندیده ایم. شرط اعتقاد به رهبری، دیدنِ شخص رهبر نیست، بلکه دیدن نتایجِ اعمال اوست؛ شرط پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست، بل برداشتنِ محصول مبارزه ی افراد آن نهضت است. آقای ما حسین، برای این حسین نشده است که ما او را دیده ایم، دستش را بوسیده ایم، در آغوشش گرفته ایم، خاک پایش را سرمه ی چشمانمان کرده ایم، یا او از نقشه هایی که برای رهایی فرزندانش دارد، چیزهایی به ما گفته است ... نه ... ما حسین را دوست داریم به خاطر آن که با نام او، عطر نجابت در فضا پراکنده می شود؛ عطر ایمان، عطر مقاومت در برابر ظلم – از این سو تا آن سوی جهان، از زمین تا ستارگان ...

... این که دست من – دست های من – هرگز به قبای حسین نمی رسد، به خاطرِ او شمشیر می زنم و به هوای وصل او با کرور کرور اجنبی می جنگم، حسین را حسین نگه می دارد. حسین، حسین نشد برای آن که آفتاب حضورش، سرمازدگانِ بی پناه را گرم کند، داغ کند و بسوزد؛ بَل حسین شد به خاطر حضور ازلی اش در ذهن هرکس که می خواهد در راهِ عدالت شمشیر بزند.»


بر جاده های آبی سرخ ، ج 1، ص 314-313 / نادر ابراهیمی/چاپ چهارم تابستان88

۲۵
شهریور

نسل فردایی ها حواسشون جمع باشه ....


جلال آل احمد :

«ملتی که تاریخش را بیگانگان بنویسند همیشه در شناخت خویش سردرگم می ماند.»


میر مهنا یکی از صدها مبارز و قهرمان ملی کشور عزیزمان ایران است که در دوره کریم خان زند زندگی می کرده و با

استعمار هلند و انگلیس و سلطه کمپانی هند شرقی بر جزایر جنوبی ایران و خصوصاً خارگ، مبارزه کرده است. شاید نام او را

هم مانندبسیاری دیگر از انسان های آزاده کشور نشنیده باشیم و یا او را از نگاه بیگانگان و مغرضان به عنوان فردی شرور

شناخته باشیم.

آری تا وقتی که قهرمانان پوچ و افسانه ای و کارتونی و انیمیشنی بر ذهن فرزندان این سرزمین سایه انداخته باشد و پدران و

مادران، پِطرس هلندی را فداکارتر از شهید فهمیده بدانند!!! کسی میرمهناها و شهید نادرمهدوی ها را نخواهد شناخت که

چگونه خواب بیگانگان و مزدوران داخلی را در جای جای این سرزمین، مدت های مدید آشفته ساخته و می سازند.

نسل امروز و فردای میهنمان باید با این قهرمانان آشنا شوند و از آن ها الگو بگیرند تا همواره ایران اسلامی پاینده و سربلند

باقی بماند. انشاءالله

میرمَهنای دُغابی که بود؟  

میر مُهَنّای بندرریگی در زمان پادشاهی کریم خان در بندر کوچکی از توابع بندر گناوه در استان بوشهر بنام بندر ریگ بدنیا آمد او فرزند میر ناصر بندر ریگی بود که در واپسین سال‌های فرمانروایی نادرشاه افشار، حاکم بندر ریگ و رود حلّه و جزیره خارک بود.


                                                               
                                       


میر مهنا دریک اقدام انقلابی و نا باورانه پدرش "میر ناصر دُغابی"را که نوکر عناصر هلندی و انگلیسی بود را به ضرب گلوله می کشد.او حضور بیگانگان را در ایران موجب فقر مردم میدانست لذا برای مبارزه با آنها بود تصمیم می گیرد بر راه های بازرگانی (دریایی، زمینی) فائق آید.

او برای این کار به جمع آوری نفراتی می پردازد و به به مدت 15 سال به عنوان قدرتی بلامنازع و قهرمانی شکست ناپذیر بر خلیج فارس حاکمیت می کند.

اقدامات جنگی میر مهنا آنقدر قدرتمند بود که تمام ناوگانهای نظامی متعلق به دولت هلند و انگلیس و پرتغال از حمله او و غارت اموالشان در خلیج فارس دچار رعب و وحشت شده بودند و به همین دلیل مرتب از دولتهای مرکزیشان طلب نیرو وکمک می کردند.

او در سال ۱۷۶۲ به آن‌ها در خارک هجوم آورد که حمله‌اش دفع گردید. و بار دیگر در سال ۱۷۶۶ به خارگ حمله کرد و ۵۸ هلندی و ملوان بومی را اسیر کرد . در زمان حیات پدرش ،به کمک او به بحرین حمله کرده و اعراب و انگلیسی ها را از آنجا بیرون می کند.

میرمهنا در یورش هایش به کشتی های بیگانگان از قانون " حمله مورچگان به ملخ " استفاده می کرد. عدم اطاعت میر مهنا از کریم خان زند، موجب حمله سپاهیان زندیه به فرماندهی زکی خان برادر وکیل الرعایا به او و افرادش می شود.

میرمهنا بعد از جنگ های متعدد با نیروهای خودی و غیر خودی و تعقیب مداوم زکی خان به ناچار ابتدا بندر خارک را تصرف کرد و بعد از مقاومت زیاد در برابر محاصره نیروهای زکی خان به ناچار به بصره پناه می برد و بر اثر خستگی ،گرسنگی و تشنگی زیاد به مردم پناه می برد، ولی مردم او را می شناسند و تحویل حاکم بصره می دهند. والی بغداد در سال ۱۱۸۲ ق ، میر مهنا را به قتل رساند. کریم خان زند به اعتراض این عمل به بصره لشکر کشید و آنجا را تصرف کرد.

نام میرمهنا با هر لقب و عنوانی که برایش قائل باشیم، در تاریخ مبارزات و دشمن ستیزی های ملت های ایران و سرزمین های حاشیه ی خلیج فارس، حیاتی جاودانه دارد.

هر چند نویسندگان متاثر از کاتبین پیشین، درست یا غلط او را «دزد و راهزن» و فردی « خبیث و نامردمی» لقب داده اند، اما در ذهن و یاد مردم جنوب ایران به گونه ای  دیگر ماندگار شد.

مردم بوشهر ... ده ها سال بعد، درخت سدری به یاد او کاشتند و آن را «کُنار مهنا» نامیدند.

امروزه جزیره‌ای غیرمسکونی در خلیج فارس به نام او جزیره میر مهنا و بندری نیز در جزیره کیش به نام او نامیده شده است.

***
***

پایان کار و مرگ میرمهنا بعد از 15 سال مبارزه که خواب را از چشمان بیگانگان ربوده بود، در سن 34 سالگی در نیمه شب 5 فروردین 1148 هجری شمسی برابر با 24 مارس 1769 میلادی روی داد. اما به نوشته آقای خورشید فقیه در کتاب «بندر ریگ در مبارزه با استعمار» مردم بعد از مرگ میرمهنا شروع به افسانه سرایی و اسطوره پردازی درباره شخصیت او کردند. میرمهنا در باورهای بومی مردم منطقه رسوخ کرد تا آنجا که مردم بوشهر به یاد او درخت سدری کاشتند و آن را کُنار مهنا درخت معجزه گر و شفا دهنده نامیدند.


منابع:

http://lorveir.blogfa.com

http://www.ettehadkhabar.ir/fa


۲۳
شهریور

۲۳
شهریور

۱۹
شهریور

۱۹
شهریور

سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت باقرالعلوم امام محمد باقر (ع)

بر عموم شیعیان  تسلیت باد.




پنج سفارش مهم اخلاقی :

امام باقر علیه السلام فرمود :

تو را به پنج چیز سفارش می کنم :

۱- اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن ،

۲- اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن ،

۳- اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو ،

۴- اگر مدحت کنند شاد مشو ،

۵- و اگر نکوهشت کنند ، بیتابی مکن .


بحارالانوار ، ج 75، ص (167)