مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۲۹
ارديبهشت


سوره مبارکه نور / آیه شریفه 55

  • وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ
معنای آیه:

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دهند وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد.........

  • پیام آیه:


امام صادق (ع) فرمودند: « این آیه درباره ی حضرت بقیه الله (عج) و یارانش استجابر گوید پیامبر فرمودند « جانشینان من هم چون یاران موسی (ع) دوازده نفرند» سپس حضرت، امامان را نام بردند و فرمودند «فرزند حسین (ع) غایب می شود و سپس این آیه را تلاوت فرمودند«

۱۹
ارديبهشت

به این آیه ی قرآن کریم توجه کنید:

اَوَلَم یَرَالَّذینَ کَفَروا اَنَّ السَّمواتِ وَالارضَ کانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیٍّ اَفَلا یؤمنونَ

( انبیاء / 30)

« آیا کافران ندیدند که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما جدایشان کردیم ؟و هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم ، آیا ایمان نمی آورند؟»

    امروزه پس از پیشرفت هایی که در علم ایجاد شده است ، دریافته ایم که 80% سیتوپلاسم از آب تشکیل شده است. هم چنین بدن بیش تر موجودات زنده بین 50 تا 90 درصد آب دارد و نیز هر موجود زنده ای برای حیات به آب نیاز دارد. آیا 14 قرن پیش ، یک انسان عادی می توانست حدس بزند که همه ی موجودات زنده از آب آفریده شده اند؟

                         مجله گلستان قرآن / ش119

۱۹
ارديبهشت

« بحث تعلیم و تربیت ، بحث ساختن افراد انسان است. مطلبی که باید مورد بحث قرار گیرد همان موضوع پرورش عقل و پرورش فکر است. در اینجا ما دو مسئله داریم : یکی پرورش عقل است و دیگری مسئله علم و مسئله علم همان آموزش دادن است. تعلیم عبارت است از یاد دادن.

از نظر تعلیم ، متعلم فقط فراگیرنده است. مغز متعلم به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می شود. ولی در آموزش کافی نیست که این هدف باشد.امروز همه این را نقص می شمارند که آموزگار تنها بخواهد یک سلسله معلومات ، اطلاعات ، فرمول ها و ... را در مغز مستمع یا متعلم خود بریزد، حافظه را انباری فرض کند ، ذهن دانش آموز بشود حوضی که آب ها در آن جمع گردد.

*   هدف تعلیم باید بالاتر باشد. معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش بدهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند.

   می گویندکه : یک غیب گو یا رمال دانش خویش را به فرزندش آموخته بود.رمال در دربار پادشاه حقوق خوبی می گرفت و سپرده بود که پسرش پس از اواین پست را اداره کند. روزی که او را معرفی نمود ، پادشاه خواست که آزمایشش کند. انگشتر ی را در دست گرفت و پرسید که در مشت من چیست؟

   رمال جوان گفت : آن چه در دست شماست گرد است؟

   پادشاه گفت : درست است.

   گفت : سوراخی در میان دارد؟

   پادشاه گفت بله . حالا بگو که آن چیست.

   پسر غیب گو فکری کرد و گفت خوب سنگ آسیاب است.

   پادشاه ناراحت شد و به پدرش گفت : آخر این چه علمی است که به او آموخته ای؟

   مرد گفت : من در آموختن علم کوتاهی نکرده ام ، کوتاهی از عقل اوست.

   جواب های نخستین او از روی علمش بود و ملاحظه فرمودید درست درآمد ولیکن استنباط و استنتاج او به عقلش بستگی داشت... شعور او باید آن قدر باشد که دریابد سنگ آسیاب در دست جا نمی گیرد و او به دلیل قِلّتِ عقــــــل ، از درک

 مسئله ای بدین آشکاری عاجز است.

به هرحال جای تردید نیست که در آموزش و پرورش،رشد فکری دادن به متعلم ، به شاگرد، به کودک،به بزرگ و به جامعه بایستی هدف قرار بگیرد. هر که در مسند تعلیم جای دارد باید بکوشد که رشد فکری یعنی قوه ی تجزیه و تحلیل به دانش آموز بدهد.»


تعلیم و تربیت در اسلام / استاد شهید مطهری

۱۱
ارديبهشت

علی مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود . این یکی دیگر از افتخارات بزرگ‏ او است . هر آدم مسلکی و هدف دار و مبارز ومخصوصا انقلابی که در پی‏ عملی ساختن هدف های مقدس خویش است و مصداق قول‏ خدا است که :

                                  « یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم »)  مائده / 54 )
 "                                 در راه خدا می‏ کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی‏ کنند " .



دشمن ساز و ناراضی درست کن است . لهذا دشمنانش مخصوصا در زمان خودش‏ اگر از دوستانش بیشتر نبوده‏ اند کمتر هم نبوده و نیستند . اگر شخصیت علی ، امروز تحریف نشود و همچنان که بوده ارائه داده شود ، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، ص97)

علی در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می‏ ورزید و از کسی ملاحظه می‏ کرد به خاطر خدا بود . قهرا این حالت دشمن ساز است و روح های پرطمع و پر آرزو را رنجیده می‏ کند و به درد می‏ آورد . در میان اصحاب پیغمبر هیچ کس مانند علی دوستانی فداکار نداشت ، همچنان که هیچکس مانند او دشمنانی این چنین جسور و خطرناک نداشت .

مردی‏ بود که حتی بعد از مرگ ، جنازه ‏اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت . او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می‏ کرد و لذا وصیت کرد که قبرش‏ مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند ، تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان‏ منقرض گشت ، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند ، کینه‏ ها و کینه‏ توزی ها کم شد و به دست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت .  

( همان کتاب ، ص99)

۱۱
ارديبهشت

اینها ، ولو اینکه منقرض شده ‏اند اما تاریخچه‏ ای آموزنده و عبرت انگیز دارند . افکارشان در میان سایر مسلمین ریشه

دوانیده و در نتیجه در تمام طول این‏ چهارده قرن با اینکه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است‏ ولی روحشان

در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت‏ برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار می ‏رود .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، ص101)


خوارج دیروز تکفیری های امروز

امیرالمؤمنین علی علیه السلام روحیه خوارج را توصیف می کند و می فرماید: " مردمی خشن ، فاقد اندیشه عالی و

احساسات لطیف ، مردمی پست ، برده‏ صفت ، او باش که از هر گوشه‏ ای جمع شده ‏اند و از هر ناحیه‏ ای فراهم‏ آمده‏ اند .

اینها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند . آداب اسلامی‏ به آنها تعلیم داده شود ، در فرهنگ و ثقافت اسلامی

خبرویت پیدا کنند . باید بر اینها قیم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست

نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند . اینها نه از مهاجرینند که از خانه‏ های خود به خاطر اسلام‏ مهاجرت

کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند " .

(همان کتاب، ص136-135)


همان طور که شاهدیم : امروز دست خوارج از آستین طالبان، القاعده ، داعش و سایر گروه های تکفیری

بیرون آمده ، ابزار دست زورمداران حیله گر شده اند و به اسلام و مسلمین ضربه های هولناکی را وارد می کنند.


روح «خارجیگری» نمرده است.

بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یک بحث مذهبی ، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است ، زیرا امروز چنین مذهبی در

جهان وجود ندارد . اما در عین‏ حال بحث درباره خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است‏ ، زیرا مذهب

خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است . روح " خارجیگری " در پیکر بسیاری از ما حلول کرده است .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص116)

لهذا مذهب خوارج‏ تحت عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر به وجود آمد . وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل

از هر چیز دو شرط اساسی دارد :

یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل .

بصیرت در دین - همچنانکه در روایت آمده است - اگر نباشد زیان این‏ کار از سودش بیشتر است . و اما بصیرت در عمل

لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به " احتمال تأثیر " و " عدم ترتب مفسده " تعبیر شده‏ است و مال آن به دخالت

دادن منطق است در این دو تکلیف. خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی . مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند

بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند.

(همان کتاب، ص110-109)

یکی از برجستگی های تاریخ زندگی علی علیه السلام

یکی از شگفتی ها و برجستگی ها و فوق العادگی های تاریخ زندگی علی که‏ مانند برای آن نمی‏ توان پیدا کرد همین

اقدام شجاعانه و تهورآمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه‏ های متحجر و مغرور است . علی بر روی مردمی اینچنین

ظاهر الصلاح و آراسته ، قیافه‏ های حق به جانب‏ ، ژنده ‏پو ش و عبادت پیشه ، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر

گذرانده‏ است . ما اگر به جای اصحاب او بودیم و قیافه ‏های آن چنانی را می‏ دیدیم مسلما احساساتمان برانگیخته

می‏ شد و علی را به اعتراض می‏ گرفتیم .که آخر شمشیر به‏ روی اینچنین مردمی کشیدن ؟ ! .

از درس های بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا ، و جهان اسلام عموما ، همین‏ داستان خوارج است . علی خود به

اهمیت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن‏ را بازگو می‏ کند .

می‏ گوید: " چشم این فتنه را من درآوردم . غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت پس از آنکه موج دریای

تاریکی و شبه ه‏ناکی آن بالا گرفته بود و " هاری " آن فزونی یافته بود( نهج البلاغه، خطبه 92)



امیرالمؤمنین علیه‏ السلام دو تعبیر جالب دارد در اینجا : یکی شبهه‏ناکی و تردیدآوری این جریان . وضع قدس و تقوای

ظاهری خوارج‏ طوری بود که هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وامی داشت .

از این جهت‏ یک جو تاریک و مبهم و یک فضای پر از شک و دودلی به وجود آمده بود .

تعبیر دیگر اینست که حالت این خشکه مقدسان را به " کلب " تشبیه‏ می‏ کند . کلب یعنی هاری . هاری همان

دیوانگی است که در سگ پیدا می ‏شود . به هر کس می‏رسد گاز می‏زند و اتفاقا حامل یک بیماری ( میکروب ) مسری‏

است . ... اینست که خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام می ‏کنند که لااقل دیگران‏ از خطر هاری نجات یابند .

علی می‏ فرماید اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند ، چاره پذیر نبودند ، می‏ گزیدند و مبتلا می‏ کردند و مرتب بر

عدد هارها می ‏افزودند.

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص 132)



ما اگر روح مذهب خارجی‏ را درست بشناسیم شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم . ارزش بحث‏ درباره خوارج از

همین نظر است . ما باید بدانیم علی چرا آنها را " دفع‏ " کرد ، یعنی چرا جاذبه علی آنها را نکشید و برعکس ، دافعه او

آنها را دفع کرد ؟

مسلما چنانکه بعدا خواهیم دید تمام عناصر روحی که در شخصیت خوارج و تشکیل روحیه آنها مؤثر بود از عناصری

نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه‏ علی قرار گیرد . بسیاری از برجستگی ها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود

داشت که اگر همراه یک سلسله نقاط تاریک نمی‏ بود آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار می‏ داد ، ولی

جنبه‏ های تاریک روحشان آنقدر زیاد نبود که آنها را در صف دشمنان علی قرار داد . (همان کتاب، ص122)


مسیر تشیع همانند روح آن ، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و

از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی -

گفتیم‏ گاهی جذب ، جذب باطل و جنایت و جانی است و

دفع ، دفع حقیقت و فضائل‏ انسانی -

بلکه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه علی ،

زیرا شیعه یعنی‏ کپیه‏ ای از سیرت های علی ،

شیعه نیز باید مانند علی دو نیروئی باشد.

 (همان ، ص121)



۱۱
ارديبهشت

  • سوره مبارکه بقره / آیه شریفه 279
  • لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ

  • معنای آیه:

    نه ستم کنید و نه ستم را بپذیرید.

  • پیام آیه:

    این سخن کوتاه و عمیق، دیدگاه قرآن را نشان می دهد. برخی از مکاتب، ستم را می پذیرند و سکوت می کنند و برخی مکاتب، اجازه ی ستمگری می دهند، اما پیرو قرآن ، نه ستم می کند، و نه ستم را می پذیرد.

۱۱
ارديبهشت

  • سوره مبارکه یونس / آیه شریفه 25
  • وَاللّهُ یَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

  • معنای آیه:

    خداوند شما را به مرکز سلامتی، دعوت می کند و افراد شایسته را به راه مستقیم هدایت کند.

  • پیام آیه:

    ابن عباس در تفسیر این آیه گوید : خداوند شما را به دارالسلام دعوت می کند یعنی که هرکس را بخواهد به صراط مستقیم هدایت، می کند و صراط مستقیم یعنی ولایت علی بن ابیطالب.

۱۱
ارديبهشت

می توان در سایه آموختن                         گنج عشق  جاودان اندوختن

اول از استاد، یاد آموختیم                           پس، سویدای سواد  آموختیم

از پدر گر قالب تن یافتیم                             از معلم جان روشن   یافتیم

ای معلم چون کنم توصیف تو                       چون خدا مشکل توان تعریف تو

ای تو کشتی نجات روح ما                          ای به طوفان جهالت نوح  ما

یک پدر بخشنده آب و گل است                    یک پدر روشنگر جان و دل است

لیک اگر پرسی کدامین برترین                      آنکه دین آموزد و علم  یقین

(شهریار)


 برای مشاهده اندازه واقعی تصویر با کیفیت رز صورتی  کلیک کنید


تقدیم به تو ای شمع همیشه فروزان

۱۱
ارديبهشت

تقدیم به معلمان سرزمینم که درد «عشق»  از آن ها « معلم » ساخت، نه غم « نام و نان» 

آنان که معلمی را « انتخاب » کرده اند و به شغل انبیایی خویش « افتخار» می کنند.


خواب عمیق خانم معلم


این داستان واقعی است و در یکی از روستاهای استان خراسان روی داده است. البته اسامی غیرواقعی بوده و تغییر داده شده اند.

خانم معلم با 23 سال سابقه تدریس و 45 سال سن، هنوز هم هفته ای سه روز به هر وسیله ای شده، خود را به روستایی می رساند که حدود 5 کیلومتر از جاده فاصله داشت. در جاده روستایی، ماشینی رفت و آمد نمی کرد. آن قدر هم جمعیت نداشت که برای کسی صرف کند ماشینی بخرد و خود را درگیر این کار کند. یعنی آن قدر مسافر نداشت که ظرفیت یک مینی بوس را تکمیل کند.

در فاصله میان شهر و روستا، نهر آبی هم می گذشت که زمین های زراعی در روستای مجاور را آبیاری می کرد. خانم معلم برای گذر از نهر، جوراب و کفش هایش را درآورده و پس از رسیدن به سوی دیگر آب، آن ها را پوشیده و 3 کیلومتر بقیه راه را برای رسیدن به روستا و حضور در کلاس درس، پیاده طی می کرد و سر موقع به مدرسه می رسید. ابتدا به دفتر مدرسه می رفت و با خانم مدیر و همکاران دیگرش احوالپرسی کرده سپس دست ها و پاهایش را که در روزهای سرد و برفی کرخت شده بود، گرم می کرد و یک راست به کلاس چهارم ابتدایی می رفت.

سه شنبه در شهر، برف می بارید. هوا به شدت سرد بود، اما خانم معلم باید به روستا می رفت. لباس های گرمی انتخاب کرد. به جای کفش، چکمه اش را از جا کفشی درآورد. جوراب پشمی و ضخیمی به پا کرد و آن چه را لازم داشت، در کیف دستی جا داد.

شوهر خانم معلم، کارمند اداره ثبت اسناد و املاک بود و هر روز آرزو می کرد زودتر از موعد مقرر، بازنشسته شود. اما هنگامی که بحث بازنشستگی خانم معلم مطرح می شد، می گفت: « من هیچ وقت بازنشسته نمی شوم. عاشق معلمی هستم. کلاس درس، بهشت من است، آن را با بهشت خدا هم عوض نمی کنم.»

او به همسر و بستگانش می گفت: « شما نمی دانید معلمی چه لذتی دارد؟ بی خود نیست که امام خمینی می گویند، معلمی شغل انبیاست، معنای این حرف، این است که مقام ما کم تر از انبیا نیست. من و بازنشستگی؟اصلاً. مخصوصاً این که درس دادن در روستای محرومی باشد که هنوز یک جاده ندارد و بچه های مدرسه اش با لباس وصله خورده به مدرسه می آیند.»

آری، هیچ کس نمی توانست خانم معلم را از تصمیمش باز دارد. او کفش و کلاه کرد و از خانه خارج شد. از چند کوچه گذشت. هیچ کس عازم روستا نبود. مغازه دار هم نیامده بود.خانم معلم راه روستا را در پیش گرفت. برف می بارید، آن هم چه برفی! خانم معلم هنوز یک کیلومتر از شهر دور نشده بود که ارتفاع برف به بیش از 10 سانتی متر رسید. سرمای هوا نیز هر لحظه افزایش می یافت. خانم معلم می کوشید بر سرعت خود بیفزاید تا سوز سرما در اندامش کم تر اثر کند. هر لحظه که می گذشت نفوذ سرما و ترس بر او چیره می شد. سفیدی برف، چشمهایش را آزار می داد. دستکش پشمی نیز هیچ تأثیری در جلوگیری از نفوذ سرما به دست هایش نداشت. ارتفاع برف آن قدر بالا آمده بود که دیگر تشخیص جاده امکان نداشت. بیابان یک دست سفید بود. نگاه کردن به آن، چشم ها را می آزرد.

جهت را گم کرده بود؛ نمی دانست به سوی شرق می رود یا غرب. از تخته سنگ بزرگی که همه روزه در مسیر خود می دید، خبری نبود. با خود نجوا می کرد:«پس نهر آب کجاست؟ اگر نهر را پیدا کنم، شاید راه نجاتی باشد.»

در یک لحظه، احساس شادی کرد. احساس کرد تا کمر در آب فرو رفته است. او به نهر رسیده بود، اما این که در چه نقطه ای قرار دارد، نمی دانست. سرمای بیش از حد، نای هر حرکتی را از او گرفته بود. خود را در یک قدمی مرگ می دید. اما او دیگر از مرگ نمی ترسید به تلاشش برای رسیدن به آن سوی نهر ادامه داد و موفق شد. به آن سوی نهر رسیده بود، اما نمی توانست حتی یک قدم دیگر بردارد. برف هم چنان می بارید. نشست. چشمانش جایی را نمی دید.

در یک لحظه احساس کرد حالت خوبی دارد. چشمهایش روی هم افتاد. حالتی بین خواب و بیداری. دیگر هیچ دردی را هم احساس نمی کرد. پنداری در خواب عمیقی فرو رفته است.

دختربچه ها سر کلاس بودند. همه شان تکلیف خود را انجام داده بودند. مبصر کلاس، تکلیف بچه ها را جمع کرد و روی میز خانم معلم گذاشت؛ اما از خانم معلم خبری نبود. زنگ اول زده شد. بچه ها از کلاس بیرون ریختند. مدیر و سه معلم دیگر مدرسه هم نگران خانم معلم بودند؛«چی شده ، چرا نیومده؟ نکنه بلایی سرش آمده باشه!» هر لحظه بر نگرانی ها افزوده می شد. ظهر که شد، برخلاف گذشته از بگو و بخند معلم ها اثری نبود. خانم مدیر، فراش مدرسه و معلمان دیگر به تکاپو افتادند. اولین اقدام آنان، مراجعه به خانه کدخدا محسن بود که نیامدن خانم معلم را خبر دهند.

-        امروز خانم وارسته نیومده؟

-        کدخدا خونسردانه پاسخ داد: هوا برفی بوده، حوصله اومدن به ده را نداشته!

-        این کار سابقه نداره. اگه سنگ هم از آسمون بباره، خانم وارسته، خودش را به اینجا می رسونه.

-        خیلی نگران نباشین. برفِ سنگین اومده، یک روز که هزار روز نیست. برف سنگین بوده و ایشون نیومده دیگه.

خانم مدیر عصبانی شده بود:

-        نه آقای کدخدا، باید به سراغ خانم معلم بریم.             

-        یعنی چه؟ یعنی بریم شهر و از خانم معلم بپرسیم که چرا نیومده؟ فردا پس فردا که بیاد، خودش توضیح می ده.

خانم مدیر که از حرف های کدخدا مأیوس شده بود، گفت:

-        من و همکارانم حرکت می کنیم و از سرنوشت او مطلع می شیم.

مردی که کنار کدخدا نشسته بود، برای همراهی با خانم مدیر و سه معلم دیگر اعلام آمادگی کرد. دو مرد دیگر هم گفتند که آنان را همراهی می کنند.

همه راه افتادند. از جاده اصلی منحرف نشده بودند که به نهر رسیدند؛ اما از خانم معلم اثری نبود. یکی از مردان روستایی به حرف آمد:

-        حرف کدخدا درست بوده؛ امروز برف سنگینی باریده و خانم معلم از اومدن به روستا منصرف شده.

خانم مدیر، همکار چندین ساله اش را می شناخت. خانم وارسته کسی نبود که ریزش برف، او را از آمدن به روستا باز داشته باشد. او عاشق بود. پای عشق که می آمد وسط، پای عقل چوبین می شد.

از شدت ریزش برف کاسته شده بود، اما سرمای شدید همچنان رهروان را می آزرد. از نهر گذشتند. در آن سوی نهر هم خبری از خانم وارسته نبود. چند دقیقه بعد، یکی از مردان روستایی فریاد زد:

-        رد پا می بینم. یه نفر از اینجا گذشته، اما ظاهراً مسیرش رو تغییر داده.

خانم مدیر از خوشحالی جیغ کشید:

-        نگفتم او کسی نیس که به خاطر برف به ده نیاد. من اطمینان دارم او را پیدا می کنیم.

چند متر دیگر پیش رفتند، رد پای دیگری هم پیدا شد؛ اما برف اثر کامل آن را از بین برده بود. آن ها به حرکت خود به سمت شرق نهر ادامه دادند. در سه متری نهر، کپه ای پوشیده از برف دیده شد.

ضربان قلب خانم مدیر، تندتر شد. دل توی دلش نبود. در انتهای کپه برفی، ایستاد و با احتیاط برف را کنار زد. چکمه خانم وارسته را همکارانش می شناختند. سه مرد روستایی دست به کار شدند و برف ها را کنار زدند. دیگر همه چیز روشن شده بود ... خانم وارسته لبخندی زیبا بر لب داشت. او برای همیشه به خواب عمیقی فرو رفته بود ....

اقتباس از:

روزنامه جام جم 28 فروردین 1381 – شماره 557 / همراه با تلخیص و تغییر

۳۱
فروردين
  • سوره مبارکه احقاف / آیه شریفه 15
  • رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی

  • معنای آیه:

    پرودگارا، مرا توفیق ده تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم دادی به جا آورم و کارهای شایسته ای انجام دهم که تو خشنود گردی، و فرزندان مرا صالح گردان.

  • پیام آیه:

    شناخت، نعمت ها و شکرگذاری در برابر آنها مقام بلندی است که باید از خدا طلب کنیم. شکر عملی در برابر نعمت های الهی، انجام کارهای شایسته خدا پسند می باشد زحمات پدر و مادرمان را فراموش نکنیم. و برای آنان دعا کنیم. داشتن فرزندان صالح از بزرگترین نعمت هایی است که باید از درگاه الهی بخواهیم.