مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۲۸
خرداد

حکیم فرزانه اى پسرانش را چنین نصیحت مى کرد:

عزیزان پدر! هنر بیاموزید، زیرا نمى توان بر ملک و دولت اعتماد کرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودى است ، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول ، اندک اندک آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است ، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمى نیست زیرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مایه ثروت است ، او هر جا رود از او قدرشناسى کنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دریوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.

سخت است پس از جاه تحکم بردن

خو کرده به ناز، جور مردم بردن

 

آرى بى هنر، پس از حکمفرمایى و ستم بر زیردستان ، تحت فرمان زیردستان قرار مى گیرد، و آن کس که نازپرورده است ، بى مهرى به او، براى او بسیار سخت است .

 وقتى افتاد فتنه اى در شام

هر کس از گوشه اى فرا رفتند

روستا زادگان دانشمند

به وزیرى پادشاه رفتند

پسران وزیر ناقص عقل

به گدایى به روستا رفتند

 

حکایت های گلستان سعدی علیه الرحمه

۲۷
خرداد

امام صادق علیه السلام:

هرکس غضب خود را نگه دارد، خداوند عیوب او را می پوشاند.

(وسائل الشیعه)

 سیره شهدا :

* عباس خود را روی اولین صندلی کنار در انداخت. خلبان او را شناخت و با اصرار مجبورش کرد که به داخل کابین مخصوص خلبان برود؛ به ناچار رفت.

در همین لحظه درجه دار مسئول داخل هواپیما وارد کابین شد. با دیدن عباس که با لباس بسیجی در کابین خلبان نشسته بود ابروهایش را درهم کشید و با صدای بلند گفت:

پاشو برو بیرون،کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟

عباس آرام و بی صدا از جا بلند شد. مرد زیر لب غر زد و بیرون رفت. عباس هنوز درست در صندلی اش جابجا نشده بود که خلبان آمد و با دیدن او خواهش کرد که داخل کابین برگردد ناچار به سرجایش بازگشت. با تکان شدید هواپیما که قصد اوج گرفتن داشت، سر و صدای مجروحان بلند شد.

مسئول داخل هواپیما که در حال جابه جا کردن دسته، در بالای صندلی اش بود، با دیدن عباس دست از کار کشید و به طرف او رفت.


تلاش شهید بابایی برای عدم فروش هواپیمای اف۱۴


عباس جابه جا شد و لبخندی زد. درجه دار گفت: مگر نگفتم جای تو اینجا نیست؟بیا برو پایین. اگر یک بار دیگر پیدایت شود می زنم توی گوشت! خلبان سخت در حال کنترل هواپیما بود.

عباس آرام و سر به راه از کابین پایین آمد و کنار حسن نشست.

صـدای خلبان از داخل کـابین به گـوش رسید که از مسئول داخل هواپیما می خواست تا از تیمسار بابایی پذیرایی کند. درجه دار دستپاچه شده بود.

پرسید: کدام تیمسار قربان؟

خلبان برگشت و گفت: تیمسار بابایی که در عقب کابین نشسته بود کجا رفت؟

درجه دار که هول شده بود گفت: او تیمسار بابایی بود؟

خلبان گفت: بله، درجه دار گفت: چرا زودتر معرفی نکردی،بیچاره شدم. بنده خدا را دوبار پایین کشیدم. درجه دار به طرف عباس رفت رنگ به رو نداشت و لب هایش می لرزید،به حالت خبردار ایستاد. چه می توانست بگوید! آن هم با کار ناپسندی که کرده بود. مرد جابجا شد و آهسته گفت: خواهش می کنم بزنید تو گوشم. من اشتباه کردم.

عباس که متوجه مرد شده بود گفت: مهم نیست،عزیز! من کی هستم که تو گوش کسی بزنم. راحت باش. عباس دست دراز کرد و او را روی صندلی کنارخود نشاند.

(پرواز تا بی نهایت بر اساس زندگی شهید عباس بابایی ص84تا86 )


وقتی که به هوش آمدی، ای دل من

تا عرش خدا،بال زدی،ای دل من

بی تابی و خشم را رها کن،زیرا 

              خشم است کلید هر بدی،ای دل من            

(هادی فردوسی)

چنین حکایت کنند :

یک روز صبح، چنگیز خان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.

همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.

چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.

بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.

گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،تا اینکه ! معجزه! رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.

خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان عصبانی شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد ، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
خان، شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.

دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش نوشتند:

هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
۲۶
خرداد

الهى ! از من آهى و از تو نگاهى .

الهى ! عمرى آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم .

الهى ! غبطه ملایکه اى را مى خورم که جز سجود نمى دانند، کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود.

الهى ! تا کى عبدالهوى باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم .

الهى ! سست از آن که مست تو نیست کیست ؟

الهى ! همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را، که عجیب تر از خود نیافت .



الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، این دنیا را نمى بیند و آن ، عقبى را.

الهى ! همه حیوانات را در کوه و جنگل مى بینند و حسن در شهر و ده .

الهى ! هر که شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده .


الهى ! آن که خوب را "حباله اصطیاد مبشرات" نکرده است ، کفران نعمت گرانبهائى کرده است .

الهى ! مراجعات از مهاجرت به سویت تعرب بعد از هجرت است و تویى که نگهدار دل هایى .

الهى ! آن که در نماز جواب سلام نمى شنود، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار.


الهى ! خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است .

الهى ! آن کس، تاج عزت بر سر دارد که، حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیت را در گردن.


(عارف وارسته آیت الله حسن زاده آملی زید عزه)

۲۶
خرداد

از جمله حقایق تاریخی اسلام که موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان‏ شناس و جامعه شناس است ، انقلابی است که اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد . روی حساب عادی و با ابزار آموزش ها و پرورش های معمولی اصلاح چنین‏ جامعه‏ ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل کهنه و مأنوس با رذائل‏ منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود اما از اثر جذبه‏ ها و کشش ها نیز نباید غافل بود که گفتیم همچون زبانه‏ های آتش ریشه سوز مفاسد است . غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می‏ ورزیدند و با مرکب عشق‏ بود که این همه راه را در زمانی کوتاه پیمودند و در اندک مدتی جامعه‏ خویش را دگرگون ساختند .

عاشقان در سیل تند افتاده اند        بر قضای عشق دل بنهاده اند

      هم چو سنگ آسیا اندر مدار          روز و شب گردان و نالان بی قرار

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص82)

۲۶
خرداد

قابل توجه معلمین عزیز که نقش الگویی آن ها تا چه اندازه مؤثر و سرنوشت ساز است.

تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل کردن رذائل‏ اخلاقی از دل از قبیل تأثیر مواد شیمیائی بر روی فلزات است ... اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی‏ مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند ، چقدر رنج و زحمت دارد ؟ اگر یک آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممکن‏ است با یک گردش همه آنها را جدا کند . نیروی ارادت و محبت مانند آهن‏ ربا صفات رذیله را جمع می‏کند و دور می‏ ریزد .
حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و اینست که تصفیه گر و نبوغ بخش است . آری آنانکه این راه را رفته ‏اند ، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می‏ خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه می‏ کنند .

تجربه نشان داده است که آن‏ اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است‏ خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است .

گاهی بزرگانی را می‏ بینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس‏ پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می‏ کنند . این تقلید اختیاری‏ نیست ، خودبه خود و طبیعی است . نیروی محبت و ارادت است که در تمام‏ ارکان هستی محب اثر می‏ گذارد و در همه حال او را هم رنگ محبوب می‏ سازد .
اینست که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا ]به[ راستی‏ بتواند خویش را اصلاح کند .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص70-69)

۲۶
خرداد

معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد می‏ گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی مردم به تو می‏ گروند و بوعلی‏ سکوت کرد . تا در سفری در فصل زمستان که باهم بودند سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت تشنه‏ ام قدری آب بیاور . شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن . هر چه بوعلی اصرار کرد شاگرد
حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند . در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که الله اکبر ، اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله . بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد . گفت تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سال ها شاگرد من بوده‏ ای و از درس من‏
بهره برده‏ ای آنقدر نفوذ ندارد که لحظه‏ ای بستر گرم را ترک کنی و آبی به‏ من بدهی . اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت‏ کرده از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی می‏ دهد . ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا .
آری فیلسوفان شاگرد می سازند نه پیرو ، رهبران اجتماعی پیروان متعصب‏ می ‏سازند نه انسان های مهذب ، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم می‏ سازند نه مؤمن مجاهد فعال .
در علی هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت‏ پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت یامبران . مکتب او هم مکتب عقل‏ و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم‏ مکتب حسن و زیبائی و جذبه و حرکت .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص 12-11)

۲۶
خرداد

قسمت عمده ‏ای از دوستی ها و رفاقت ها ، و یا دشمنی ها و کینه توزی ها ، همه‏ مظاهری از جذب و دفع انسانی است . این جذب و دفع ها براساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ‏ریزی شده است و در حقیقت علت‏ اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد . گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می‏ کنند و دلشان می‏ خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند . این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست . این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی‏ کنند و متمایل به‏ دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک‏ نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها .

در مثنوی ، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است :
حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته با هم می‏ نشینند و باهم پرواز می‏ کنند ! دو مرغ از دو نوع . زاغ نه قیافه‏ اش و نه رنگش ، با لک لک شباهتی ندارد . تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا ؟ ! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند .

آن حکیمی گفت دیدم هم تکی

در بیابان زاغ را با لک لکی

در عجب ماندم ، بجستم حالشان

تا چه قدر مشترک یابم نشان

چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ

خود بدیدم هر دوان بودند لنگ

 

این یک پائی بودن ، دو نوع حیوان بیگانه را باهم انس داد . انسان ها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی‏ شوند کما اینکه هیچوقت‏ بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی‏ شوند .

( جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص 20-18)

۲۶
خرداد


علاقه به شخص یا شی‏ء وقتی که به اوج شدت برسد ، به طوری که وجود انسان‏ را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گرد عشق نامیده می‏ شود . عشق ، اوج علاقه‏ و احساسات است .
ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده م ی‏شود، یک نوع است . دو نوع کاملا مختلف است . آنچه از آثار نیک گفته شد مربوط به یک نوع آن‏ است و اما نوع دیگر آن کاملا آثار مخرب و مخالف دارد ....

انسان نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت‏ مغایر است . بهتر است نام آنرا عاطفه و یا به تعبیر قرآن " مودت " و " رحمت " بگذاریم .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص51)

۲۶
خرداد

وزیرى داراى پسر کودن و نفهم بود، او را نزد دانشمندى سپرد و سفارش ‍ کرد در تربیت او بکوش تا خردمند گردد.
دانشمند مدت ها در تربیت او تلاش کرد، ولى او هیچ گونه رشد نکرد، دانشمند براى وزیر چنین پیام فرستاد:

((پسرت هرگز عاقل نمى شود، و مرا نیز دیوانه کرد. ))

 

چون بود اصل گوهرى قابل

تربیت را در او اثر باشد

 

هیچ صیقل نکو نداند کرد

 آهنى را که بدگهر باشد

 

سگ به دریاى هفتگانه بشوى

که چو تر شد پلیدتر باشد

 

خر عیسى گرش به مکه برند

 چو بیاید هنوز خر باشد

                                                                                                        حکایت های گلستان سعدی علیه الرحمه

۱۹
خرداد

از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است . محبت نیرو آفرین است ، جبان را شجاع می‏ کند .

عشق و محبت ، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می‏ کند و حتی از کودن ، تیزهوش می ‏سازد .

عشق است که از بخیل ، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا ، متحمل و شکیبا می‏ سازد .

تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ، و به عبارت دیگر تلطیف‏ عواطف ، و هم چنین توحد و تأحد و تمرکز و از بین

بردن تشتت و تفرق‏ نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع ، همه از آثار عشق و محبت است . در زبان شعر و ادب ، در باب اثرعشق بیشتر به یک اثر بر می‏ خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیت عشق است .

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود                   این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

عشق ، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می‏ کند .

الهام بخش است و قهرمان ساز.




عشق نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می‏ سازد . از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر

قوای احساسی ،اراده و همت را تقویت می‏ کند ، و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت‏ به وجود می‏ آورد.

روح را از مزیج ها و خلط ها پاک می‏ کند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است . صفات رذیله ناشی از خودخواهی و

یا سردی و بی‏ حرارتی را از قبیل‏ بخل ، امساک ، جبن ، تنبلی ، تکبر و عجب ، از میان می‏برد . حقدها و کینه ‏ها را زائل

می‏ کندو از بین برمی دارد گو اینکه محرومیت و نا کامی در عشق ممکن است به نوبه خود تولید عقده و کینه‏ ها کند .

از محبت تلخ ها شیرین شود                      از محبت مس ها زرین شود

اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی . اثر عشق در بدن

درست عکس روح است .

( جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص46-43)


عشق ، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می‏ کند . وجودش را توسعه داده و کانون هستیش را عوض

می‏ کند و به همین جهت عشق و محبت یک عامل بزرگ اخلاقی وتربیتی است ، مشروط به اینکه خوب هدایت شود و

به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد .

( جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص49)