مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

۶۲ مطلب با موضوع «سخن استاد» ثبت شده است

۰۱
خرداد

سیری در سیره ائمه اطهار / شهید مطهری

وجود مقدس زین العابدین علیه السلام قهرمان معنویت است ( معنویت به‏ معنی صحیح آن ) ، یعنی یکی از فلسفه‏ های وجودی فردی مثل علی بن الحسین این‏ است که وقتی انسان خاندان پیغمبر را می‏ نگرد - هر کدامشان را ، و علی بن‏ الحسین را که یکی از آنهاست - می ‏بیند معنویت اسلام یعنی حقیقت اسلام ، آن ایمان به اسلام تا چه در حد خاندان پیغمبر نفوذ داشته است ، و این‏ خودش یک مسئله‏ ای است . انسان وقتی که مردی همچون علی بن ابی طالب را می‏ بیند ، آنکه ازکودکی در زیر دست پیغمبر تربیت و بزرگ شده ، و در آن‏ نفس آخر پیغمبر سر پیغمبر در دامان او بود که جان به جان آفرین تسلیم‏ کرد ، این مردی که از کودکی در خانه پیغمبر بود و هیچکس به اندازه او با پیغمبر نبوده است ، آری انسان وقتی زندگی علی را می‏ نگرد ، می‏ بیند سراسر ایمان به پیغمبر اکرم است ، و انسان از آینه وجود علی پیغمبر را می‏ بیند . این چه بوده است که مردی مثل علی سراسر ایمان] به پیغمبر بوده است ؟[.

عبادت امام

اهل بیت پیغمبر همه شان این چنین‏ اند . واقعا عجیب است . انسان وقتی علی بن الحسین را می بیند ، آن خوفی که از خدا دارد ، آن نمازهایی که‏ واقعا نیایش بود و واقعا - به قول الکسیس کارل - پرواز روح به سوی خدا بود ( نمازی که او می خواند اینطور نبود که پیکرش رو به کعبه بایستد و روحش جای دیگری بازی کند ، اصلا روح کأنه از این کالبد می‏ رفت ) آری ، انسان وقتی علی بن الحسین را می‏ بیند با خود می‏ گوید این اسلام چیست ؟ ! این چه روحی است ؟ !

وقتی انسان علی بن الحسین را می‏ بیند کأنه پیغمبر را در محراب عبادتش‏ در ثلث آخر شب یا در کوه حرا می‏ بیند .
یک شب امام مشغول همان نیایش و دعائی که خودش اهل آن دعا بود ، بود، یکی از بچه‏ های امام ، از جایی افتاد و استخوانش شکست که احتیاج به‏ شکسته بندی پیدا شد . اهل خانه نیامدند متعرض عبادت امام شوند . رفتند و شکسته بند آوردند و دست بچه را بستند در حالی که او از درد فریاد می‏ کشید . بچه راحت شد و قضیه گذشت . هنگام صبح امام دید دست بچه را بسته‏ اند . فرمود : چرا چنین است ؟ عرض کردند : جریان این طور بود . کی‏؟ دیشب در فلان وقت که شما مشغول عبادت بودید . معلوم شد که آن چنان‏ امام در حال جذبه بسر می‏ برده است و آنچنان این روح به سوی خدا پرواز
کرده بود که هیچ یک از آن صداها اصلا به گوش امام نرسیده بود.

پیک محبت

زین العابدین پیک محبت بود . این هم عجیب است : راه می ‏رفت ، هر جا بی کسی را می‏ دید ، هر جا غریبی را می‏ دید ، فقیر و مستمندی را می ‏دید ، کسی‏ را می‏ دید که دیگران به او توجه ندارند ، به او محبت می ‏کرد ، او را نوازش می‏ کرد و به خانه خودش می‏ آورد . روزی یک عده جذامی را دید -. همه از جذامی فرار می‏ کنند ، و آن که فرار می‏ کند از سرایت بیماریش می ‏ترسد ، ولی خوب اینها هم بنده خدا هستند- از اینها دعوت کرد ، اینها را به‏ خانه خود آورد و در خانه خود از اینها پرستاری کرد . خانه زین العابدین‏ خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود.

خدمت در قافله حج

فرزند پیغمبر است ، به حج می‏ رود . امتناع دارد که با قافله‏ ای حرکت‏ کند که اورا می‏ شناسند . مترصد است یک قافله‏ا ی از نقاط دور دست که او را نمی‏ شناسند پیدا شود و غریب وار داخل آن شود . وارد یکی از این قافله‏ ها شد . از آنها اجازه خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم . آنها هم‏ پذیرفتند . آن وقت هم که با اسب و شتر و غیره می‏ رفتند و ده دوازده روز طول می‏ کشید . امام در تمام این مدت به صورت یک خدمتگزار قافله در آمد . در بین راه مردی با این قافله تصادف کرد که امام را می‏ شناخت . تا امام را شناخت،رفت نزد آنها و گفت : این کیست که شما آورده‏ اید برای‏ خدمت خودتان ؟

گفتند : ما که نمی‏ شناسیم ، جوانی است مدنی، ولی بسیار جوان خوبی است . گفت : بله ، شما نمی ‏شناسید ، اگرمی ‏شناختید این جور به او فرمان نمی‏ دادید و او را در خدمت خودتان نمی‏ گرفتید . گفتند : مگر کیست ؟ گفت : این علی‏ بن حسین بن علی بن ابی طالب فرزند پیغمبر است . دویدند خودشان را به‏ دست و پای امام انداختند : آقا این چه کاری بود شما کردید ؟ ! ممکن بود ما با این کار خودمان معذب به عذاب الهی شویم ، به شما جسارتی بکنیم ، شما باید آقا باشید ، شما باید اینجا بنشینید ، ما باید خدمتگزار و خدمتکار شما باشیم . فرمود : نه ، من تجربه کرده‏ ام ، وقتی که با قافله‏ ای‏ حرکت می‏کنم که مرا می‏ شناسند ، نمی‏ گذارند من اهل قافله را خدمت کنم . لذا من می‏ خواهم با قافله‏ ای حرکت کنم که مرا نمی‏ شناسند ، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود .

دعا و گریه امام

برای علی بن الحسین فرصتی نظیر فرصت امام ابا عبدالله پدر بزرگوارش‏ پیدا نشد ، همچنان که فرصتی نظیر فرصتی که برای امام صادق پدید آمد پیدانشد ، اما برای کسی که می‏ خواهد خدمتگزار اسلام باشد ، همه مواقع فرصت‏ است ، ولی شکل فرصتها فرق می‏ کند . ببینید امام زین العابدین به صورت‏ دعا چه افتخاری برای دنیای شیعه درست کرده ؟ ! و در عین حال در همان‏ لباس دعا امام کار خودش را می‏ کرد .
بعضی خیال کرده ‏اند امام زین العابدین چون در مدتی که حضرت بعد از پدر بزرگوارشان حیات داشتند قیام به سیف نکردند ، پس گذاشتند قضایا فراموش شود . ابدا [ چنین نیست ] ، از هر بهانه‏ ای‏ استفاده می‏ کرد که اثر قیام پدر بزرگوارش را زنده نگهدارد . آن گریه‏ ها که‏ گریه می‏ کرد و یاد آوری می‏ نمود برای چه بود ؟ آیا تنها یک حالتی بود مثل‏ حالت آدمی که فقط دلش می‏ سوزد و بی هدف گریه می‏ کند ؟ ! یا می‏ خواست این‏ حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین قیام کرد وچه کسانی او را کشتند ؟ این بود که گاهی امام گریه می‏ کرد ، گریه‏ های زیادی‏ . روزی یکی از خدمتگزارانش عرض کرد : آقا ! آیا وقت آن نرسیده است که‏ شما از گریه باز ایستید ؟ ( فهمید که امام برای عزیزانش می‏ گرید ) فرمود : چه می‏ گویی ؟ ! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت ، قرآن عواطف او را این طور تشریح می‏ کند :

« و ابیضت عیناه من الحزن » .

من در جلوی‏ چشم خودم هجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند.


۱۹
ارديبهشت

« بحث تعلیم و تربیت ، بحث ساختن افراد انسان است. مطلبی که باید مورد بحث قرار گیرد همان موضوع پرورش عقل و پرورش فکر است. در اینجا ما دو مسئله داریم : یکی پرورش عقل است و دیگری مسئله علم و مسئله علم همان آموزش دادن است. تعلیم عبارت است از یاد دادن.

از نظر تعلیم ، متعلم فقط فراگیرنده است. مغز متعلم به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می شود. ولی در آموزش کافی نیست که این هدف باشد.امروز همه این را نقص می شمارند که آموزگار تنها بخواهد یک سلسله معلومات ، اطلاعات ، فرمول ها و ... را در مغز مستمع یا متعلم خود بریزد، حافظه را انباری فرض کند ، ذهن دانش آموز بشود حوضی که آب ها در آن جمع گردد.

*   هدف تعلیم باید بالاتر باشد. معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش بدهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود. باید قوه ابتکار او را زنده کند.

   می گویندکه : یک غیب گو یا رمال دانش خویش را به فرزندش آموخته بود.رمال در دربار پادشاه حقوق خوبی می گرفت و سپرده بود که پسرش پس از اواین پست را اداره کند. روزی که او را معرفی نمود ، پادشاه خواست که آزمایشش کند. انگشتر ی را در دست گرفت و پرسید که در مشت من چیست؟

   رمال جوان گفت : آن چه در دست شماست گرد است؟

   پادشاه گفت : درست است.

   گفت : سوراخی در میان دارد؟

   پادشاه گفت بله . حالا بگو که آن چیست.

   پسر غیب گو فکری کرد و گفت خوب سنگ آسیاب است.

   پادشاه ناراحت شد و به پدرش گفت : آخر این چه علمی است که به او آموخته ای؟

   مرد گفت : من در آموختن علم کوتاهی نکرده ام ، کوتاهی از عقل اوست.

   جواب های نخستین او از روی علمش بود و ملاحظه فرمودید درست درآمد ولیکن استنباط و استنتاج او به عقلش بستگی داشت... شعور او باید آن قدر باشد که دریابد سنگ آسیاب در دست جا نمی گیرد و او به دلیل قِلّتِ عقــــــل ، از درک

 مسئله ای بدین آشکاری عاجز است.

به هرحال جای تردید نیست که در آموزش و پرورش،رشد فکری دادن به متعلم ، به شاگرد، به کودک،به بزرگ و به جامعه بایستی هدف قرار بگیرد. هر که در مسند تعلیم جای دارد باید بکوشد که رشد فکری یعنی قوه ی تجزیه و تحلیل به دانش آموز بدهد.»


تعلیم و تربیت در اسلام / استاد شهید مطهری

۱۱
ارديبهشت

علی مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود . این یکی دیگر از افتخارات بزرگ‏ او است . هر آدم مسلکی و هدف دار و مبارز ومخصوصا انقلابی که در پی‏ عملی ساختن هدف های مقدس خویش است و مصداق قول‏ خدا است که :

                                  « یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم »)  مائده / 54 )
 "                                 در راه خدا می‏ کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی‏ کنند " .



دشمن ساز و ناراضی درست کن است . لهذا دشمنانش مخصوصا در زمان خودش‏ اگر از دوستانش بیشتر نبوده‏ اند کمتر هم نبوده و نیستند . اگر شخصیت علی ، امروز تحریف نشود و همچنان که بوده ارائه داده شود ، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، ص97)

علی در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می‏ ورزید و از کسی ملاحظه می‏ کرد به خاطر خدا بود . قهرا این حالت دشمن ساز است و روح های پرطمع و پر آرزو را رنجیده می‏ کند و به درد می‏ آورد . در میان اصحاب پیغمبر هیچ کس مانند علی دوستانی فداکار نداشت ، همچنان که هیچکس مانند او دشمنانی این چنین جسور و خطرناک نداشت .

مردی‏ بود که حتی بعد از مرگ ، جنازه ‏اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت . او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می‏ کرد و لذا وصیت کرد که قبرش‏ مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند ، تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان‏ منقرض گشت ، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند ، کینه‏ ها و کینه‏ توزی ها کم شد و به دست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت .  

( همان کتاب ، ص99)

۱۱
ارديبهشت

اینها ، ولو اینکه منقرض شده ‏اند اما تاریخچه‏ ای آموزنده و عبرت انگیز دارند . افکارشان در میان سایر مسلمین ریشه

دوانیده و در نتیجه در تمام طول این‏ چهارده قرن با اینکه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است‏ ولی روحشان

در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت‏ برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار می ‏رود .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، ص101)


خوارج دیروز تکفیری های امروز

امیرالمؤمنین علی علیه السلام روحیه خوارج را توصیف می کند و می فرماید: " مردمی خشن ، فاقد اندیشه عالی و

احساسات لطیف ، مردمی پست ، برده‏ صفت ، او باش که از هر گوشه‏ ای جمع شده ‏اند و از هر ناحیه‏ ای فراهم‏ آمده‏ اند .

اینها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند . آداب اسلامی‏ به آنها تعلیم داده شود ، در فرهنگ و ثقافت اسلامی

خبرویت پیدا کنند . باید بر اینها قیم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست

نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند . اینها نه از مهاجرینند که از خانه‏ های خود به خاطر اسلام‏ مهاجرت

کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند " .

(همان کتاب، ص136-135)


همان طور که شاهدیم : امروز دست خوارج از آستین طالبان، القاعده ، داعش و سایر گروه های تکفیری

بیرون آمده ، ابزار دست زورمداران حیله گر شده اند و به اسلام و مسلمین ضربه های هولناکی را وارد می کنند.


روح «خارجیگری» نمرده است.

بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یک بحث مذهبی ، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است ، زیرا امروز چنین مذهبی در

جهان وجود ندارد . اما در عین‏ حال بحث درباره خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است‏ ، زیرا مذهب

خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است . روح " خارجیگری " در پیکر بسیاری از ما حلول کرده است .

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص116)

لهذا مذهب خوارج‏ تحت عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر به وجود آمد . وظیفه امر به معروف و نهی از منکر قبل

از هر چیز دو شرط اساسی دارد :

یکی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل .

بصیرت در دین - همچنانکه در روایت آمده است - اگر نباشد زیان این‏ کار از سودش بیشتر است . و اما بصیرت در عمل

لازمه دو شرطی است که در فقه از آنها به " احتمال تأثیر " و " عدم ترتب مفسده " تعبیر شده‏ است و مال آن به دخالت

دادن منطق است در این دو تکلیف. خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی . مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند

بلکه اساسا منکر بصیرت در عمل بودند.

(همان کتاب، ص110-109)

یکی از برجستگی های تاریخ زندگی علی علیه السلام

یکی از شگفتی ها و برجستگی ها و فوق العادگی های تاریخ زندگی علی که‏ مانند برای آن نمی‏ توان پیدا کرد همین

اقدام شجاعانه و تهورآمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه‏ های متحجر و مغرور است . علی بر روی مردمی اینچنین

ظاهر الصلاح و آراسته ، قیافه‏ های حق به جانب‏ ، ژنده ‏پو ش و عبادت پیشه ، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر

گذرانده‏ است . ما اگر به جای اصحاب او بودیم و قیافه ‏های آن چنانی را می‏ دیدیم مسلما احساساتمان برانگیخته

می‏ شد و علی را به اعتراض می‏ گرفتیم .که آخر شمشیر به‏ روی اینچنین مردمی کشیدن ؟ ! .

از درس های بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا ، و جهان اسلام عموما ، همین‏ داستان خوارج است . علی خود به

اهمیت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن‏ را بازگو می‏ کند .

می‏ گوید: " چشم این فتنه را من درآوردم . غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت پس از آنکه موج دریای

تاریکی و شبه ه‏ناکی آن بالا گرفته بود و " هاری " آن فزونی یافته بود( نهج البلاغه، خطبه 92)



امیرالمؤمنین علیه‏ السلام دو تعبیر جالب دارد در اینجا : یکی شبهه‏ناکی و تردیدآوری این جریان . وضع قدس و تقوای

ظاهری خوارج‏ طوری بود که هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وامی داشت .

از این جهت‏ یک جو تاریک و مبهم و یک فضای پر از شک و دودلی به وجود آمده بود .

تعبیر دیگر اینست که حالت این خشکه مقدسان را به " کلب " تشبیه‏ می‏ کند . کلب یعنی هاری . هاری همان

دیوانگی است که در سگ پیدا می ‏شود . به هر کس می‏رسد گاز می‏زند و اتفاقا حامل یک بیماری ( میکروب ) مسری‏

است . ... اینست که خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام می ‏کنند که لااقل دیگران‏ از خطر هاری نجات یابند .

علی می‏ فرماید اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند ، چاره پذیر نبودند ، می‏ گزیدند و مبتلا می‏ کردند و مرتب بر

عدد هارها می ‏افزودند.

(جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص 132)



ما اگر روح مذهب خارجی‏ را درست بشناسیم شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم . ارزش بحث‏ درباره خوارج از

همین نظر است . ما باید بدانیم علی چرا آنها را " دفع‏ " کرد ، یعنی چرا جاذبه علی آنها را نکشید و برعکس ، دافعه او

آنها را دفع کرد ؟

مسلما چنانکه بعدا خواهیم دید تمام عناصر روحی که در شخصیت خوارج و تشکیل روحیه آنها مؤثر بود از عناصری

نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه‏ علی قرار گیرد . بسیاری از برجستگی ها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود

داشت که اگر همراه یک سلسله نقاط تاریک نمی‏ بود آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار می‏ داد ، ولی

جنبه‏ های تاریک روحشان آنقدر زیاد نبود که آنها را در صف دشمنان علی قرار داد . (همان کتاب، ص122)


مسیر تشیع همانند روح آن ، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و

از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی -

گفتیم‏ گاهی جذب ، جذب باطل و جنایت و جانی است و

دفع ، دفع حقیقت و فضائل‏ انسانی -

بلکه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه علی ،

زیرا شیعه یعنی‏ کپیه‏ ای از سیرت های علی ،

شیعه نیز باید مانند علی دو نیروئی باشد.

 (همان ، ص121)



۰۹
فروردين

دفاع از 13

(استاد شهید مرتضی مطهری / پانزده گفتار- مجموعه ‏آثارج‏25)



* بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

الحمدللَّه ربّ العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام على عبداللَّه و رسوله و حبیبه و صفیّه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابى‏القاسم محمّد صلى الله علیه و آله و على اله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم:

وَ کُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتاباً یَلْقیهُ مَنْشوراً «2».

بحث امروز من در اطراف «خرافه 13» است. عنوانى که در تابلو و روزنامه ذکر شده است «خرافه 13» است و شاید بهتر بود عنوان را «دفاع از 13» قرار مى‏ دادیم و البته کوشش مى‏ کنم عرایض خودم را در یک وقت کوتاهى مختصر بکنم. بنابراین بحث‏ ما درباره «دفاع از 13» است، این عددى که بدون ارتکاب هیچ جرم و جنایتى و بدون هیچ سابقه سوئى، این بشر ظالم ستمگر و این بشر جَهول ظَلوم- به تعبیر قرآن- او را محکوم کرده و براى او نحوست و شئامت قائل شده است و گناهان و جرمها و جنایات و تبعات و آثار سوئى که این گناهان و جرم ها و جنایات دارد که تمام اینها را خود بشر مرتکب شده است، همه را- زیرکانه یا احمقانه- از دوش خودش برداشته است و به دوش چیزهاى دیگرى که آنها را نحس ها و شوم ها نامیده، گذاشته است. و در میان همه اشیائى که بشر براى آنها شئامت و نحوست قائل است اعداد سهم بیشترى دارند، حال روى چه حسابى، چه عرض کنم، ولى در مجموع بشر در این مسئله بیشتر پاپیچ اعداد شده است و در میان اعداد هم از همه- به اصطلاح- مظلوم تر و بیچاره ‏تر و توسرى‏ خورتر عدد 13 بوده است. حال چطور شده است که این عدد این طور توسرى‏ خور از کار درآمده است، باید جامعه‏ شناسان، تاریخ‏ شناسان، آنهایى که در تاریخ فکر بشر و تاریخ اقوام مطالعه دارند این را به دست بدهند و براى ما بیان کنند که چرا اولًا عدد از هر شى‏ء دیگر بیش تر مورد این هجوم بشر واقع شده است، و ثانیاً چرا در میان عددها عدد 13 از اعداد دیگر توسرى‏ خورتر از آب درآمده است؟

۱۳
بهمن

حفظ هویت اصیل انقلاب (استقلال فرهنگی و زدودن خودباختگی در مقابل غرب)

... نهضت ما توانست موفقیت بسیار بزرگ‏ دیگر کسب بکند و آن از بین بردن خود باختگی ملت ما در برابر غرب - بمعنی اعم آن یعنی بلوک غرب و شرق - بود نهضت ما توانست به مردم بگوید که شما خود یک مکتب و یک فکر مستقل دارید خود می‏ توانید بر روی پای خود بایستید و تنها به خود اتکا داشته باشید .



از نظر علمای جامعه شناسی ، این مطلب ثابت شده که همانطور که فرد دارای روح است ، جامعه هم روح دارد هر جامعه ای دارای فرهنگی است که آن‏ فرهنگ روح جامعه را تشکیل می دهد اگر کسی در نهضتی بتواند بر روی آن روح‏ انگشت بگذارد ، آنرا زنده کند ، خواهد توانست تمام اندام جامعه را یک‏ جا به حرکت در آورد .

مدتهاست که برخورد و تلاقی شرق و غرب به وقوع پیوسته و این امر به خصوص‏ در صد سال اخیر شدت بیشتری پیدا کرده است مردم مشرق زمین بطور کلی و مسلمانان بخصوص ، وقتی خود را در مقابل غربی‏ ها دیدند ، احساس کوچکی و حقارت کردند در کتاب نهضت های اسلامی ، این نکته را نوشته ام که سید احمد خان هندی یا به قول انگلیسی ها ، سِر سید احمد خان ، در ابتدا یکی از سران‏ نهضت اسلامی در هند بود و مردم را علیه امپراطوری انگلیس تحریک می‏ کرد انگلیسی‏ ها او را به انگلستان دعوت کردند سید احمد خان در اروپا وقتی آن‏ تمدن عظیم اوایل قرن بیستم و آن اوضاع با شکوه بریتانیای کبیر را دید ، آن چنان خود را باخت که وقتی برگشت به هند تمام افکارش عوض شد از آن‏ به بعد به مردم می‏ گفت ما راهی نداریم الا اینکه تحت قیمومت انگلستان در آئیم و این درست همانند فکری بود که تقی ‏زاده ما پیدا کرد تقی‏ زاده می‏ گفت ایرانی اگر بخواهد به سعادت برسد باید از فرق سر تا نوک‏ پا فرنگی بشود در نقطه مقابل اینها سیدجمال الدین اسدآبادی قرار داشت‏ سید با اینکه در صد سال پیش و در اوج انحطاط مسلمانان زندگی می‏ کرد وقتی‏ که به غرب رفت ، آنجا باین فکر افتاد که باید ملل مشرق زمین را بیدار کرد باید به آن ها شخصیت داد و باید غرب را در مقابل آنها تحقیر کرد خود سید جمال به این کار همت گماشت او در مجله عروه الوثقی که در پاریس‏ منتشر می‏ کرد داستان مسجد مهمان کش را آورده که داستان بسیار زیبائی است.

داستان مسجد مهمان کش

خلاصه داستان مسجد مهمان کش که در مثنوی آمده از این قرار است : می‏ دانیم که در قدیم مهمان خانه ها و هتل‏ و از این قبیل اماکن نبوده و اگر کسی وارد محلی می ‏شد و دوست و آشنایی‏ نداشت ، معمولا به مسجد می رفت و در آنجا مسکن می گزید مسجد مهمان کش از این جهت معروف شده بود که هر کسی شب آنجا می‏ خوابید صبح ، جنازه اش را
بیرون می آوردند و کسی هم نمی‏ دانست علت چیست روزی شخص غریبی به این‏ شهر آمد و چون جائی نداشت ، رفت که در مسجد بخوابد مردم نصیحتش کردند که : به این مسجد نرو ، هر کس که شب در این مسجد می‏ خوابد ، زنده‏ نمی ماند مرد غریب که آدم شجاع و دلیری بود ، گفت من از زندگی بیزارم و از مرگ هم نمی‏ ترسم و می‏ روم ، ببینم چه می ‏شود به هر حال مرد شب را در مسجد می خوابد ، نیمه های شب صداهای هولناک و مهیبی از اطراف مسجد بلند شد ، صداهای مهیبی که زهره هر شیر را می‏ ترکاند مرد با شنیدن صدا از جا بلند شد و فریاد کشید : هر که هستی بیا جلو ، من از مرگ نمی‏ ترسم ، من از این زندگی بیزارم ، بیا هر کاری دلت میخواهد بکن با فریاد مرد ، ناگهان‏ صدای سهمناکی بلند شد و دیوارهای مسجد فرو ریخت و گنج های مسجد پدیدار شد.


سید جمال

 

سید جمال در پایان مقدمه خود می نویسد :
بریتانیای کبیر چنین پرستشگاه بزرگی است که گمراهان چون از تاریکی‏ سیاسی بترسند بدرون آن پناه می ‏برند و آنگاه اوهام هراس انگیز ایشان را از پای در می اورد می‏ ترسم روزی مردی که از زندگی نومید شده ، ولی همت‏ استوار دارد بدرون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدی برآورد ، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند.
خود سید جمال چنین کاری کرد در زمانی که فکر مبارزه با انگلستان در دماغ احدی خطور نمی‏ کرد ، این مرد فریاد مبارزه با سیاست‏ استعمارگری انگلستان را بلند کرد ، و برای اولین بار این حالت خود باختگی را از مردم گرفت ، و برای اولین بار روی خود اسلامی امت مسلمان‏ تکیه کرد سید جمال برای تمام ملت های اسلامی یک منش و یک هویت یگانه‏ قائل بود اما آنرا یک من پایمال شده ، یک من تحقیر شده منی که شرافت‏ خود ، کرامت و تاریخ خود را فراموش کرده ، می‏ دانست و معتقد بود که‏ باید این من را به یاد خود آورد به این دلیل بود که سید به تاریخ صدر اسلام ، به تمدن و فرهنگ اسلام تکیه می‏ کرد و از این طریق خود این امت را بیادش می آورد ، و به ملل مسلمان روحیه می‏ داد. البته روشن است که این‏ حرفها به دلیل آماده نبودن شرایط ، در آن زمان نمی توانست تاثیر زیادی‏ داشته باشد ، اما به هر حال سید بذر تحولات و قیام های بعدی را کاشت و ما اکنون ثمره و نتیجه آن مجاهدت ها را برأی العین مشاهده می‏ کنیم.

آن طور که‏ اوضاع سیاسی جهان نشان میدهد الان در تمام کشورهای اسلامی ، نهضت های‏ اسلامی بر اساس جستجوی هویت اسلامی پا گرفته است حتی در کشورهائی که کمتر اسمی از آنها در وسائل ارتباط جمعی مطرح می‏ شود ، چنین نهضت هائی شروع به‏ رشد کرده اند همه این نهضت ها آن طور که از قرائن برمی آید ، ماهیتی اسلامی‏ دارند ، یعنی بر اساس طرد همه ارزش های غیر اسلامی و تکیه بر ارزش های‏ مستقل اسلامی ، استوارند .
در مورد انقلاب خودمان اگر این نظریه درست باشد که ماهیتی اسلامی دارد یعنی انقلابی است که در همه جهات مادی و معنوی سیاسی و عقیدتی ، روح و هویتی اسلامی دارد ، در آن صورت تداوم آن و به ثمر رسیدنش نیز بر همین مبنا و اساس امکان پذیر خواهد بود باین ترتیب وظیفه هر یک از ما عبارت خواهد بود از کوشش در جهت حفظ هویت اصیل انقلاب یعنی انقلاب ما از این پس نیز باید اسلامی‏ باشد نه مشترک و مؤتلف باید اسلامی باشد نه صرفا ضد طبقاتی ، باید اسلامی‏ باشد ، نه آزادیخواهانه محض و بالاخره باید اسلامی باشد و نه فقط روحانی و معنوی و یا تنها سیاسی.

(آینده انقلاب اسلامی ، ص73-71)

۱۶
مهر

غدیر و خطرى که مسلمین را از داخل تهدید مى‏ کرد!

 الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً .

الَسْتُ اوْلى بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم، حق ولایت بر همه شما ندارم؟                      

اشاره کرد به آیه کریمه قرآن: النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ

همه فریاد کشیدند: بلى، بلى چرا چرا چنین است. بعد فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ و بعد: اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداه‏


ویژه نامه عید غدیر خم


چرا دستور پیامبر صلى الله علیه و آله درباره خلافت على علیه السلام اجرا نشد؟

از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره على علیه السلام نادیده گرفتند؟

نظریه اول:

 یکى اینکه بگوییم مسلمین یک مرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغى شدند، روى تعصبات قومى و عربى؛ به این مسئله که رسید همه آنها یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولى وقایع بعد این جور نشان نمى‏دهد که مسلمین یک مرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور کلى روبرگردانده باشند که نتیجه‏ اش این است که باید به حالت اول جاهلیت خودشان و بت‏ پرستى برمى‏ گشتند.

نظریه دوم‏:

فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولى نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور به علل و جهات خاصى مثلًا کینه‏ هایى که از ناحیه پدرکشتگى‏ ها با على علیه السلام داشتند یا به قول بعضى از اهل تسننِ امروز نمى‏ خواستند که نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا آنکه آن حالت عدم تساهل و سخت‏گیرى و صلابت و انعطاف‏ ناپذیرى على علیه السلام خودش عاملى است. بعضى از علماى معاصر اهل تسنن این را یکى از علل ذکر کرده ‏اند، گفته‏ اند حالت صلابت و شدت و انعطاف‏ ناپذیرى على که به این صفت در میان مسلمین شناخته شده بود موجبى بود که مسلمین- البته آنها به این صورت نمى‏ گویند که نصّ پیغمبر را کنار گذاشتند- چشمشان به طرف على نمى‏ رفت و مى‏ گفتند اگر او روى کار بیاید ملاحظه احدى را نمى‏ کند، چون تاریخ زندگى على نشان داده بود.

نظریه صحیح: مسلمین اغفال شدند

مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنى عده‏ اى متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد عامه مسلمین را در این مسئله اغفال کردند.

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ (یک جمله) فَلا تَخْشَوْهُمْ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ (جمله سوم) الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً در این روز من دین شما را به سرحد کمال رساندم، آنچه که کمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت کردم؛ آن چیزى که نعمت خودم را به آن وسیله به پایان رساندم امروز به پایان رساندم. امروز من دین اسلام را براى شما به عنوان یک دین مى‏پسندم؛ یا آن اسلامى که ما در نظر داشتیم، اسلام کامل و تمام، این است که امروز ما به شما عنایت [کردیم.]

توضیح مختصرى راجع به این آیه عرض بکنم. اینجا دو تعبیر داریم: یکى اینکه اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ، دیگر اینکه اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى دین شما را به حد کمال رساندم، نعمت خودم را- که همین نعمت دین است- به اتمام رساندم.

 فرق اتمام و اکمال

الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت‏] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مى‏گوییم روح دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک پیکر بدون روح را پیدا مى‏کند.الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت‏] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مى‏گوییم روح دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک پیکر بدون روح را پیدا مى‏کند. پس دین را، هم اکمال کردم و هم اتمام کردم. اتمام در جایى گفته مى‏شود که یک ساخته‏اى ناقص است به معنى اینکه بعضى از اجزائش هنوز ناتمام است. مثلًا اگر یک ساختمان را بسازند، قبل از آنکه همه کارها تمام بشود که بتوان از آن استفاده کرد، مثل اینکه سقفش مانده باشد یا درهایش را هنوز کار نگذاشته باشند، به آن «ناتمام» مى‏گویند. اما مسئله اکمال چیز دیگرى است:یک شى‏ء ممکن است پیکره‏اش درست و تمام باشد اما از باب اینکه روح ندارد و آن واقعیتش و آثارى که منتظَر است بر آن مترتب بشود مترتب نمى‏شود مى‏گویند کامل نیست. مثلًا اگر بگویند کمال علم به عمل است معنایش این نیست که تا عمل نیامده است علم یک جزئش ناقص است؛ خیر، علم علم است، علم با علم تمام مى‏شود ولى علم با عمل کامل مى‏شود، یعنى آن آثارى که از علم باید گرفت با عمل گرفته مى‏شود. انَّ کَمالَ الْعِلْمِ بِالْعَمَلِ وَ کَمالَ الْعَمَلِ بِالنِّیَّةِ وَ کَمالَ النِّیَّةِ بِالْاخْلاص کمال علم به عمل است، کمال عمل به نیت است و کمال نیت به اخلاص است. نیت جزء عمل نیست ولى اگر نیتى همراه عمل نباشد بى‏اثر است. اخلاص هم جزء نیت نیست ولى اگر اخلاص نباشد نیت اثر ندارد.

چگونگى مشیّت الهى‏

قرآن کریم اولًا یک اصل کلى دارد و آن این است که مى‏گوید همه چیز به مشیت الهى است، هیچ چیزى در عالم واقع نمى‏شود مگر به مشیت الهى. وَ لا رَطْبٍ وَ لا 

یابِسٍ الّا فى کتابٍ مُبینٍ «1»

 (یا در آیه دیگر: الّا فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها «2»

یا: تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ «3». اما معنى اینکه هر چیزى به مشیت الهى است چیست؟ مشیت الهى آیا یک حقیقتى است که همین جور گزاف و گتره مثل قرعه‏کشى یک چیزى اینجا انتخاب مى‏کند یک چیزى آنجا؟ آیات دیگرى این را توضیح مى‏دهد که مشیت الهى در این جهان سنت و قانون و حسابى دارد، چطور؟ در دو آیه از آیات قرآن با یک اختلاف لطیفى که میان این دو آیه هست این جور مى‏فرماید: انَّ اللَّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِانْفُسِهِمْ «4»

 خدا نعمتى را که بر قومى عنایت مى‏فرماید از آنها نمى‏گیرد مگر آنکه قبلًا خود آن مردم خودشان را عوض کرده باشند یعنى از قابلیت و صلاحیت این نعمت خودشان را انداخته باشند، آن وقت است که خدا نعمتش را سلب مى‏کند؛ یعنى اینکه ما مى‏گوییم هر چیزى به مشیت الهى است معنایش این نیست که هیچ چیزى شرط هیچ چیزى نیست؛ ما- که همه چیز به مشیت ماست- براى عالم قانون و قاعده قرار دادیم، سبب و مسبَّب قرار دادیم، شرط و مشروط قرار دادیم؛ نعمتها از جمله «وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى» [بى‏حساب نیست.] اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى شما اتمام کردم به حد تمام، نعمت خودم را به شما ارزانى داشتم، این نعمت آیا در میان شما پایدار است یا ناپایدار؟ یکى از نعمتها اسلام است (وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى) آیا این نعمت پایدار است یا ناپایدار؟ آیا آسیب‏پذیر است یا آسیب‏ناپذیر؟ قرآن جواب مى‏دهد: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ از ناحیه خارج و بیرون، از ناحیه دشمنى که به صورت دشمن و کافر است دیگر اسلام آسیبى نمى‏پذیرد، از آنها بیم و نگرانى نیست. از چه نگرانى هست؟ از ناحیه من. یعنى چه از ناحیه من؟ از ناحیه مشیت من. چطور از ناحیه مشیت من؟ من به شما گفته‏ام که من هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى‏کنم مگر اینکه آن مردم خودشان عوض شده و تغییر کرده باشند، پس اى مسلمین! بعد از این هر چشم‏زخمى که به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبى که به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى‏رسد نه از بیرون. بیرون به کمک داخل استفاده مى‏کند. این یک اصل اساسى است: دنیاى اسلام هر آسیبى که دیده است و مى‏بیند تا عصر ما، از داخله خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد. من هم قبول دارم که از بیرون دشمن دارد ولى دشمن بیرون از بیرون نمى‏تواند کار بکند، دشمن بیرون هم از داخل کار مى‏کند. این است معنى «وَ اخْشَوْنِ» از من بترسید؛ از من بترسید به اینکه اخلاق و روح و معنویات و ملکات و اعمال شما عوض بشود و من به حکم سنتى که دارم که اگر مردمى از قابلیت و صلاحیت افتادند نعمت را از آنها سلب مى‏کنم این نعمت را از شما خواهم گرفت.

 انّى لا اخافُ عَلى امَّتِىَ الْفَقْرَ وَ لکِنْ اخافُ عَلَیْهِمْ سوءَ التَّدْبیر

ِ چه جمله عالى و بزرگى! مى‏فرمود که من بر امت خودم از ناحیه فقر اقتصادى بیم ندارم، فقر امت من را از پا در نمى‏آورد ولى از یک چیز دیگر بر امت خودم بیمناکم و آن کج فکرى، بد فکرى، بد اندیشگى، جهل و نادانى است‏

 قَصَمَ ظَهْرى رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّک‏

 دو دسته کمر مرا خرد کردند و شکستند، یعنى این دو دسته سد راه اسلامند، نه تنها خودشان عاصى و گناهکار و بدبخت و شقى و جهنمى هستند، بلکه سد راه اسلامند، سبب گمراهى مسلمین دیگر هستند: عالم پرده‏در و جاهل متعبد و متنسک. این هم همان مضمون است.

جامعه اسلامى را خطر از داخل تهدید مى‏ کند

حال از اینها چه مى‏ فهمیم؟ از اینها این را مى‏ فهمیم که قرآن در درجه اول و بعد کلمات پیغمبر اکرم همیشه به ما این جور مى‏گوید که جامعه اسلامى را خطر از داخل خود تهدید مى‏ کند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک اکثریت جاهل ساده ‏دل ولى متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کارى نمى ‏توانند بکنند؛

حال شما از اینجا مى‏ توانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامى از ناحیه یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت ساده‏ دل ولى مؤمن و باایمان به این روز افتاد یعنى اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایى که پیغمبر اکرم کرد در عمل بى‏ نتیجه بماند، یعنى آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شده‏ اند. اغفال کردند

مشکلات امیرالمؤمنین‏

از همین جا شما مى‏ توانید ببینید که مشکلات امیرالمؤمنین على علیه السلام چقدر زیاد بود. مى‏گفت پیغمبر به تنزیل مى‏ جنگد و من به تأویل. و واقعاً کار پیغمبر آسانتر از کار على علیه السلام بود. چه کسانى با پیغمبر طرف بودند؟ کافران، آنهایى که کافر بودند و کفر خودشان را هم در زیر یک پرده مخفى نکرده بودند

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْل(شعار معاویه براى خون خواهى عثمان )

تردید اکابر اصحاب على علیه السلام در جنگ با نفاق‏

 عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.

 عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.( با توجه به بیان پیغمبر اکرم  به‏عمار : وَیْحَکَ یا عَمّارُ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِیَةُ خوشا به حال تو اى عمار که گروه سرکش تو را مى‏ کشند)

نتیجه‏

از عرایض خودم نتیجه‏ گیرى بکنم. از این جمله آیه قرآن که در همان موضوع حادثه و حدیث غدیر خم نازل شده است و آن احادیثى که پیغمبر اکرم فرمود، ما مى‏ فهمیم که این حادثه مخصوص آن زمان نیست، همیشه چنین است؛ همیشه اگر آسیبى به مسلمین رسیده و مى ‏رسد از همین‏ جاست. شما الان مى‏ بینید آسیبى که مسلمین در فلسطین مى ‏بینند آیا آن اندازه ‏اى که خود مسلمان ها دخالت دارند بیشتر است یا اسرائیل که یک دشمن خارجى است؟ الان خطر سربازهاى اردن براى چریکهاى آواره بیشتر است یا خطر سرباز اسرائیلى؟ و همیشه چنین بوده و چنین هست.


منبع : آثار استاد شهید علامه مرتضی مطهری

۲۲
شهریور

طرح مباحث الهیات به وسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیل‏ آن مسائل که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است سبب شد که عقل‏ شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی در آید و البته این یک بدعت و چیز تازه در اسلام نبود ، راهی است که خود قرآن پیش پای مسلمانان نهاده‏ است و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنی و به عنوان‏ تفسیر قرآن آن حقائق را ابراز و اظهار نمودند . اگر توبیخی هست متوجه‏ دیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند .

(سیری در نهج البلاغه، ص53)

۲۲
شهریور

سخن نماینده روح است ، سخن هر کس به همان دنیایی تعلق دارد که روح‏ گوینده‏ اش به آنجا تعلق دارد ، طبعا سخنی که بدین دنیا تعلق دارد نشانه روحیه‏ ای است که در انحصار یک دنیای بخصوص نیست . و چون روح علی‏ محدود به دنیای خاصی نیست ، در همه دنیاها و جهان ها حضور دارد ، و به‏ اصطلاح عرفا ، " انسان کامل " و " کون جامع " و " جامع همه حضرات " و دارنده همه مراتب است ، سخنش نیز به دنیای خاص محدود نیست . از امتیازات سخن علی اینست که به اصطلاح شایع عصر ما چند بعدی است نه یک‏ بعدی .
خاصیت همه جانبه بودن سخن علی و روح علی مطلبی نیست که تازه کشف شده‏ باشد ، مطلبی است که حداقل از هزار سال پیش اعجاب ها را بر می‏ انگیخته‏ است .

(سیری در نهج البلاغه،ص 42)

قطع نظر از سخنان علی ، بطور کلی روح علی یک روح وسیع و همه جانبه و چند بعدی است ، و همواره به این خصلت ستایش شده است. او زمامداری عادل، عابدی است شب زنده دار، در محراب عبادت گریان و در میدان نبرد خندان است، سربازی است خشن و سرپرستی است مهربان و رقیق القلب، حکیمی است ژرف اندیش، فرماندهی است لایق، او هم معلم است و هم خطیب و هم قاضی و هم مفتی و هم کشاورز و هم نویسنده. او انسان کامل است و بر همه دنیاهای روحی بشریت محیط است.

(سیری در نهج البلاغه، ص44)

۲۲
شهریور

علی علیه السلام با این که همه درباره ی معنویات سخن رانده است، فصاحت را به اوج کمال رسانیده است ... او سخن را برای خود سخن و اظهار هنر سخنوری ایراد نکرده است ، سخن برای او وسیله بوده نه هدف ، او نمی‏ خواسته است به این وسیله یک اثر هنری و یک‏ شاهکار ادبی از خود باقی بگذارد ، بالاتر اینکه سخنش کلیت دارد محدود به‏ زمان و مکان و افراد معینی نیست . مخاطب او " انسان " است و به همین‏ جهت نه مرز می‏ شناسد و نه زمان ، همه اینها میدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقید می‏ سازد .
عمده جهت در اعجاز لفظی قرآن کریم اینست که با اینکه یکسره موضوعات‏ و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغایر است و سر فصل ادبیات‏ جدیدی است و با جهان و دنیای دیگری سر و کار دارد ، زیبایی و فصاحتش در حد اعجاز است ، نهج البلاغه در این جهت نیز مانند سایر جهات متاثر از قرآن و در حقیقت فرزند قرآن است .

(سیری در نهج البلاغه، ص45)