غدیر و خطرى که مسلمین را از داخل تهدید مى کرد!
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ
فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ
اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً .
الَسْتُ اوْلى بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم، حق ولایت بر همه شما ندارم؟
اشاره کرد به آیه کریمه قرآن: النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ
همه فریاد کشیدند: بلى، بلى چرا چرا چنین است. بعد فرمود: مَنْ کُنْتُ
مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ و بعد: اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ
عادِ مَنْ عاداه

چرا دستور پیامبر صلى الله علیه و آله درباره خلافت على علیه السلام اجرا نشد؟
از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور
شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره على علیه السلام نادیده گرفتند؟
نظریه اول:
یکى اینکه بگوییم مسلمین یک مرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و
طاغى شدند، روى تعصبات قومى و عربى؛ به این مسئله که رسید همه آنها
یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولى وقایع
بعد این جور نشان نمىدهد که مسلمین یک مرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور
کلى روبرگردانده باشند که نتیجه اش این است که باید به حالت اول جاهلیت
خودشان و بت پرستى برمى گشتند.
نظریه دوم:
فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند
ولى نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور
به علل و جهات خاصى مثلًا کینه هایى که از ناحیه پدرکشتگى ها با على
علیه السلام داشتند یا به قول بعضى از اهل تسننِ امروز نمى خواستند که
نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا
آنکه آن حالت عدم تساهل و سختگیرى و صلابت و انعطاف ناپذیرى على علیه
السلام خودش عاملى است. بعضى از علماى معاصر اهل تسنن این را یکى از علل
ذکر کرده اند، گفته اند حالت صلابت و شدت و انعطاف ناپذیرى على که به
این صفت در میان مسلمین شناخته شده بود موجبى بود که مسلمین- البته آنها به
این صورت نمى گویند که نصّ پیغمبر را کنار گذاشتند- چشمشان به طرف على
نمى رفت و مى گفتند اگر او روى کار بیاید ملاحظه احدى را نمى کند، چون
تاریخ زندگى على نشان داده بود.
نظریه صحیح: مسلمین اغفال شدند
مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنى عده اى متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد عامه مسلمین را در این مسئله اغفال کردند.
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ (یک جمله) فَلا
تَخْشَوْهُمْ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ (جمله سوم) الْیَوْمَ اکْمَلْتُ
لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ
الْاسْلامَ دیناً در این روز من دین شما را به سرحد کمال رساندم، آنچه که
کمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت کردم؛ آن چیزى که نعمت
خودم را به آن وسیله به پایان رساندم امروز به پایان رساندم. امروز من دین
اسلام را براى شما به عنوان یک دین مىپسندم؛ یا آن اسلامى که ما در نظر
داشتیم، اسلام کامل و تمام، این است که امروز ما به شما عنایت [کردیم.]
توضیح مختصرى راجع به این آیه عرض بکنم. اینجا دو تعبیر داریم: یکى
اینکه اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ، دیگر اینکه اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
نِعْمَتى دین شما را به حد کمال رساندم، نعمت خودم را- که همین نعمت دین
است- به اتمام رساندم.
فرق اتمام و اکمال
الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت] به اعتبار اینکه
یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت ناتمام بود،
تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى دیگر ناکامل
بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مىگوییم روح دین ولایت و
امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک پیکر بدون
روح را پیدا مىکند.الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ
عَلَیْکُمْ نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت] به
اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت
ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى
دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مىگوییم روح
دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک
پیکر بدون روح را پیدا مىکند. پس دین را، هم اکمال کردم و هم اتمام کردم.
اتمام در جایى گفته مىشود که یک ساختهاى ناقص است به معنى اینکه بعضى از
اجزائش هنوز ناتمام است. مثلًا اگر یک ساختمان را بسازند، قبل از آنکه همه
کارها تمام بشود که بتوان از آن استفاده کرد، مثل اینکه سقفش مانده باشد
یا درهایش را هنوز کار نگذاشته باشند، به آن «ناتمام» مىگویند. اما مسئله
اکمال چیز دیگرى است:یک شىء ممکن است پیکرهاش درست و تمام باشد اما از
باب اینکه روح ندارد و آن واقعیتش و آثارى که منتظَر است بر آن مترتب بشود
مترتب نمىشود مىگویند کامل نیست. مثلًا اگر بگویند کمال علم به عمل است
معنایش این نیست که تا عمل نیامده است علم یک جزئش ناقص است؛ خیر، علم علم
است، علم با علم تمام مىشود ولى علم با عمل کامل مىشود، یعنى آن آثارى که
از علم باید گرفت با عمل گرفته مىشود. انَّ کَمالَ الْعِلْمِ بِالْعَمَلِ
وَ کَمالَ الْعَمَلِ بِالنِّیَّةِ وَ کَمالَ النِّیَّةِ بِالْاخْلاص کمال
علم به عمل است، کمال عمل به نیت است و کمال نیت به اخلاص است. نیت جزء عمل
نیست ولى اگر نیتى همراه عمل نباشد بىاثر است. اخلاص هم جزء نیت نیست ولى
اگر اخلاص نباشد نیت اثر ندارد.
چگونگى مشیّت الهى
قرآن کریم اولًا یک اصل کلى دارد و آن این است که مىگوید همه چیز به
مشیت الهى است، هیچ چیزى در عالم واقع نمىشود مگر به مشیت الهى. وَ لا
رَطْبٍ وَ لا
یابِسٍ الّا فى کتابٍ مُبینٍ «1»
(یا در آیه دیگر: الّا فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها «2»
یا: تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ «3». اما معنى اینکه
هر چیزى به مشیت الهى است چیست؟ مشیت الهى آیا یک حقیقتى است که همین جور
گزاف و گتره مثل قرعهکشى یک چیزى اینجا انتخاب مىکند یک چیزى آنجا؟ آیات
دیگرى این را توضیح مىدهد که مشیت الهى در این جهان سنت و قانون و حسابى
دارد، چطور؟ در دو آیه از آیات قرآن با یک اختلاف لطیفى که میان این دو آیه
هست این جور مىفرماید: انَّ اللَّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى
یُغَیِّروا ما بِانْفُسِهِمْ «4»
خدا نعمتى را که بر قومى عنایت مىفرماید از آنها نمىگیرد مگر آنکه
قبلًا خود آن مردم خودشان را عوض کرده باشند یعنى از قابلیت و صلاحیت این
نعمت خودشان را انداخته باشند، آن وقت است که خدا نعمتش را سلب مىکند؛
یعنى اینکه ما مىگوییم هر چیزى به مشیت الهى است معنایش این نیست که هیچ
چیزى شرط هیچ چیزى نیست؛ ما- که همه چیز به مشیت ماست- براى عالم قانون و
قاعده قرار دادیم، سبب و مسبَّب قرار دادیم، شرط و مشروط قرار دادیم؛
نعمتها از جمله «وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى» [بىحساب نیست.] اى قوم
مسلمان! من نعمت خودم را براى شما اتمام کردم به حد تمام، نعمت خودم را به
شما ارزانى داشتم، این نعمت آیا در میان شما پایدار است یا ناپایدار؟ یکى
از نعمتها اسلام است (وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى) آیا این نعمت
پایدار است یا ناپایدار؟ آیا آسیبپذیر است یا آسیبناپذیر؟ قرآن جواب
مىدهد: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ از ناحیه خارج و
بیرون، از ناحیه دشمنى که به صورت دشمن و کافر است دیگر اسلام آسیبى
نمىپذیرد، از آنها بیم و نگرانى نیست. از چه نگرانى هست؟ از ناحیه من.
یعنى چه از ناحیه من؟ از ناحیه مشیت من. چطور از ناحیه مشیت من؟ من به شما
گفتهام که من هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمىکنم مگر اینکه آن مردم
خودشان عوض شده و تغییر کرده باشند، پس اى مسلمین! بعد از این هر چشمزخمى
که به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبى که به جامعه اسلامى
برسد از داخل جامعه اسلامى مىرسد نه از بیرون. بیرون به کمک داخل استفاده
مىکند. این یک اصل اساسى است: دنیاى اسلام هر آسیبى که دیده است و مىبیند
تا عصر ما، از داخله خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد. من هم قبول
دارم که از بیرون دشمن دارد ولى دشمن بیرون از بیرون نمىتواند کار بکند،
دشمن بیرون هم از داخل کار مىکند. این است معنى «وَ اخْشَوْنِ» از من
بترسید؛ از من بترسید به اینکه اخلاق و روح و معنویات و ملکات و اعمال شما
عوض بشود و من به حکم سنتى که دارم که اگر مردمى از قابلیت و صلاحیت
افتادند نعمت را از آنها سلب مىکنم این نعمت را از شما خواهم گرفت.
انّى لا اخافُ عَلى امَّتِىَ الْفَقْرَ وَ لکِنْ اخافُ عَلَیْهِمْ سوءَ التَّدْبیر
ِ چه جمله عالى و بزرگى! مىفرمود که من بر امت خودم از ناحیه فقر
اقتصادى بیم ندارم، فقر امت من را از پا در نمىآورد ولى از یک چیز دیگر بر
امت خودم بیمناکم و آن کج فکرى، بد فکرى، بد اندیشگى، جهل و نادانى است
قَصَمَ ظَهْرى رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّک
دو دسته کمر مرا خرد کردند و شکستند، یعنى این دو دسته سد راه
اسلامند، نه تنها خودشان عاصى و گناهکار و بدبخت و شقى و جهنمى هستند، بلکه
سد راه اسلامند، سبب گمراهى مسلمین دیگر هستند: عالم پردهدر و جاهل متعبد
و متنسک. این هم همان مضمون است.
جامعه اسلامى را خطر از داخل تهدید مى کند
حال از اینها چه مى فهمیم؟ از اینها این را مى فهمیم که قرآن در درجه
اول و بعد کلمات پیغمبر اکرم همیشه به ما این جور مىگوید که جامعه اسلامى
را خطر از داخل خود تهدید مى کند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک
اکثریت جاهل ساده دل ولى متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کارى نمى
توانند بکنند؛
حال شما از اینجا مى توانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامى از ناحیه
یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت ساده دل ولى مؤمن و باایمان به این روز
افتاد یعنى اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایى که پیغمبر اکرم کرد
در عمل بى نتیجه بماند، یعنى آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند
بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شده اند. اغفال کردند
مشکلات امیرالمؤمنین
از همین جا شما مى توانید ببینید که مشکلات امیرالمؤمنین على علیه
السلام چقدر زیاد بود. مىگفت پیغمبر به تنزیل مى جنگد و من به تأویل. و
واقعاً کار پیغمبر آسانتر از کار على علیه السلام بود. چه کسانى با پیغمبر
طرف بودند؟ کافران، آنهایى که کافر بودند و کفر خودشان را هم در زیر یک
پرده مخفى نکرده بودند
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْل(شعار معاویه براى خون خواهى عثمان )
تردید اکابر اصحاب على علیه السلام در جنگ با نفاق
عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که
معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود
که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.
عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که
معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود
که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.( با
توجه به بیان پیغمبر اکرم بهعمار : وَیْحَکَ یا عَمّارُ تَقْتُلُکَ
الْفِئَةُ الْباغِیَةُ خوشا به حال تو اى عمار که گروه سرکش تو را مى کشند)
نتیجه
از عرایض خودم نتیجه گیرى بکنم. از این جمله آیه قرآن که در همان
موضوع حادثه و حدیث غدیر خم نازل شده است و آن احادیثى که پیغمبر اکرم
فرمود، ما مى فهمیم که این حادثه مخصوص آن زمان نیست، همیشه چنین است؛
همیشه اگر آسیبى به مسلمین رسیده و مى رسد از همین جاست. شما الان مى بینید
آسیبى که مسلمین در فلسطین مى بینند آیا آن اندازه اى که خود مسلمان ها
دخالت دارند بیشتر است یا اسرائیل که یک دشمن خارجى است؟ الان خطر سربازهاى
اردن براى چریکهاى آواره بیشتر است یا خطر سرباز اسرائیلى؟ و همیشه چنین
بوده و چنین هست.
منبع : آثار استاد شهید علامه مرتضی مطهری