مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۱۳
بهمن

حفظ هویت اصیل انقلاب (استقلال فرهنگی و زدودن خودباختگی در مقابل غرب)

... نهضت ما توانست موفقیت بسیار بزرگ‏ دیگر کسب بکند و آن از بین بردن خود باختگی ملت ما در برابر غرب - بمعنی اعم آن یعنی بلوک غرب و شرق - بود نهضت ما توانست به مردم بگوید که شما خود یک مکتب و یک فکر مستقل دارید خود می‏ توانید بر روی پای خود بایستید و تنها به خود اتکا داشته باشید .



از نظر علمای جامعه شناسی ، این مطلب ثابت شده که همانطور که فرد دارای روح است ، جامعه هم روح دارد هر جامعه ای دارای فرهنگی است که آن‏ فرهنگ روح جامعه را تشکیل می دهد اگر کسی در نهضتی بتواند بر روی آن روح‏ انگشت بگذارد ، آنرا زنده کند ، خواهد توانست تمام اندام جامعه را یک‏ جا به حرکت در آورد .

مدتهاست که برخورد و تلاقی شرق و غرب به وقوع پیوسته و این امر به خصوص‏ در صد سال اخیر شدت بیشتری پیدا کرده است مردم مشرق زمین بطور کلی و مسلمانان بخصوص ، وقتی خود را در مقابل غربی‏ ها دیدند ، احساس کوچکی و حقارت کردند در کتاب نهضت های اسلامی ، این نکته را نوشته ام که سید احمد خان هندی یا به قول انگلیسی ها ، سِر سید احمد خان ، در ابتدا یکی از سران‏ نهضت اسلامی در هند بود و مردم را علیه امپراطوری انگلیس تحریک می‏ کرد انگلیسی‏ ها او را به انگلستان دعوت کردند سید احمد خان در اروپا وقتی آن‏ تمدن عظیم اوایل قرن بیستم و آن اوضاع با شکوه بریتانیای کبیر را دید ، آن چنان خود را باخت که وقتی برگشت به هند تمام افکارش عوض شد از آن‏ به بعد به مردم می‏ گفت ما راهی نداریم الا اینکه تحت قیمومت انگلستان در آئیم و این درست همانند فکری بود که تقی ‏زاده ما پیدا کرد تقی‏ زاده می‏ گفت ایرانی اگر بخواهد به سعادت برسد باید از فرق سر تا نوک‏ پا فرنگی بشود در نقطه مقابل اینها سیدجمال الدین اسدآبادی قرار داشت‏ سید با اینکه در صد سال پیش و در اوج انحطاط مسلمانان زندگی می‏ کرد وقتی‏ که به غرب رفت ، آنجا باین فکر افتاد که باید ملل مشرق زمین را بیدار کرد باید به آن ها شخصیت داد و باید غرب را در مقابل آنها تحقیر کرد خود سید جمال به این کار همت گماشت او در مجله عروه الوثقی که در پاریس‏ منتشر می‏ کرد داستان مسجد مهمان کش را آورده که داستان بسیار زیبائی است.

داستان مسجد مهمان کش

خلاصه داستان مسجد مهمان کش که در مثنوی آمده از این قرار است : می‏ دانیم که در قدیم مهمان خانه ها و هتل‏ و از این قبیل اماکن نبوده و اگر کسی وارد محلی می ‏شد و دوست و آشنایی‏ نداشت ، معمولا به مسجد می رفت و در آنجا مسکن می گزید مسجد مهمان کش از این جهت معروف شده بود که هر کسی شب آنجا می‏ خوابید صبح ، جنازه اش را
بیرون می آوردند و کسی هم نمی‏ دانست علت چیست روزی شخص غریبی به این‏ شهر آمد و چون جائی نداشت ، رفت که در مسجد بخوابد مردم نصیحتش کردند که : به این مسجد نرو ، هر کس که شب در این مسجد می‏ خوابد ، زنده‏ نمی ماند مرد غریب که آدم شجاع و دلیری بود ، گفت من از زندگی بیزارم و از مرگ هم نمی‏ ترسم و می‏ روم ، ببینم چه می ‏شود به هر حال مرد شب را در مسجد می خوابد ، نیمه های شب صداهای هولناک و مهیبی از اطراف مسجد بلند شد ، صداهای مهیبی که زهره هر شیر را می‏ ترکاند مرد با شنیدن صدا از جا بلند شد و فریاد کشید : هر که هستی بیا جلو ، من از مرگ نمی‏ ترسم ، من از این زندگی بیزارم ، بیا هر کاری دلت میخواهد بکن با فریاد مرد ، ناگهان‏ صدای سهمناکی بلند شد و دیوارهای مسجد فرو ریخت و گنج های مسجد پدیدار شد.


سید جمال

 

سید جمال در پایان مقدمه خود می نویسد :
بریتانیای کبیر چنین پرستشگاه بزرگی است که گمراهان چون از تاریکی‏ سیاسی بترسند بدرون آن پناه می ‏برند و آنگاه اوهام هراس انگیز ایشان را از پای در می اورد می‏ ترسم روزی مردی که از زندگی نومید شده ، ولی همت‏ استوار دارد بدرون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدی برآورد ، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند.
خود سید جمال چنین کاری کرد در زمانی که فکر مبارزه با انگلستان در دماغ احدی خطور نمی‏ کرد ، این مرد فریاد مبارزه با سیاست‏ استعمارگری انگلستان را بلند کرد ، و برای اولین بار این حالت خود باختگی را از مردم گرفت ، و برای اولین بار روی خود اسلامی امت مسلمان‏ تکیه کرد سید جمال برای تمام ملت های اسلامی یک منش و یک هویت یگانه‏ قائل بود اما آنرا یک من پایمال شده ، یک من تحقیر شده منی که شرافت‏ خود ، کرامت و تاریخ خود را فراموش کرده ، می‏ دانست و معتقد بود که‏ باید این من را به یاد خود آورد به این دلیل بود که سید به تاریخ صدر اسلام ، به تمدن و فرهنگ اسلام تکیه می‏ کرد و از این طریق خود این امت را بیادش می آورد ، و به ملل مسلمان روحیه می‏ داد. البته روشن است که این‏ حرفها به دلیل آماده نبودن شرایط ، در آن زمان نمی توانست تاثیر زیادی‏ داشته باشد ، اما به هر حال سید بذر تحولات و قیام های بعدی را کاشت و ما اکنون ثمره و نتیجه آن مجاهدت ها را برأی العین مشاهده می‏ کنیم.

آن طور که‏ اوضاع سیاسی جهان نشان میدهد الان در تمام کشورهای اسلامی ، نهضت های‏ اسلامی بر اساس جستجوی هویت اسلامی پا گرفته است حتی در کشورهائی که کمتر اسمی از آنها در وسائل ارتباط جمعی مطرح می‏ شود ، چنین نهضت هائی شروع به‏ رشد کرده اند همه این نهضت ها آن طور که از قرائن برمی آید ، ماهیتی اسلامی‏ دارند ، یعنی بر اساس طرد همه ارزش های غیر اسلامی و تکیه بر ارزش های‏ مستقل اسلامی ، استوارند .
در مورد انقلاب خودمان اگر این نظریه درست باشد که ماهیتی اسلامی دارد یعنی انقلابی است که در همه جهات مادی و معنوی سیاسی و عقیدتی ، روح و هویتی اسلامی دارد ، در آن صورت تداوم آن و به ثمر رسیدنش نیز بر همین مبنا و اساس امکان پذیر خواهد بود باین ترتیب وظیفه هر یک از ما عبارت خواهد بود از کوشش در جهت حفظ هویت اصیل انقلاب یعنی انقلاب ما از این پس نیز باید اسلامی‏ باشد نه مشترک و مؤتلف باید اسلامی باشد نه صرفا ضد طبقاتی ، باید اسلامی‏ باشد ، نه آزادیخواهانه محض و بالاخره باید اسلامی باشد و نه فقط روحانی و معنوی و یا تنها سیاسی.

(آینده انقلاب اسلامی ، ص73-71)

۱۶
مهر

غدیر و خطرى که مسلمین را از داخل تهدید مى‏ کرد!

 الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً .

الَسْتُ اوْلى بِکُمْ مِنْ انْفُسِکُمْ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم، حق ولایت بر همه شما ندارم؟                      

اشاره کرد به آیه کریمه قرآن: النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ

همه فریاد کشیدند: بلى، بلى چرا چرا چنین است. بعد فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ و بعد: اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداه‏


ویژه نامه عید غدیر خم


چرا دستور پیامبر صلى الله علیه و آله درباره خلافت على علیه السلام اجرا نشد؟

از زمان غدیر تا وفات رسول اکرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد که مسلمانان وصیت پیغمبر اکرم را درباره على علیه السلام نادیده گرفتند؟

نظریه اول:

 یکى اینکه بگوییم مسلمین یک مرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغى شدند، روى تعصبات قومى و عربى؛ به این مسئله که رسید همه آنها یکمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یک جور توجیه و تفسیر است ولى وقایع بعد این جور نشان نمى‏دهد که مسلمین یک مرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور کلى روبرگردانده باشند که نتیجه‏ اش این است که باید به حالت اول جاهلیت خودشان و بت‏ پرستى برمى‏ گشتند.

نظریه دوم‏:

فرض دوم این است که بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولى نسبت به این یک دستور پیغمبر جنبه تمرد به خودشان گرفتند؛ این یک دستور به علل و جهات خاصى مثلًا کینه‏ هایى که از ناحیه پدرکشتگى‏ ها با على علیه السلام داشتند یا به قول بعضى از اهل تسننِ امروز نمى‏ خواستند که نبوت و خلافت در یک خاندان قرار داشته باشد، تحملش برایشان مشکل بود. یا آنکه آن حالت عدم تساهل و سخت‏گیرى و صلابت و انعطاف‏ ناپذیرى على علیه السلام خودش عاملى است. بعضى از علماى معاصر اهل تسنن این را یکى از علل ذکر کرده ‏اند، گفته‏ اند حالت صلابت و شدت و انعطاف‏ ناپذیرى على که به این صفت در میان مسلمین شناخته شده بود موجبى بود که مسلمین- البته آنها به این صورت نمى‏ گویند که نصّ پیغمبر را کنار گذاشتند- چشمشان به طرف على نمى‏ رفت و مى‏ گفتند اگر او روى کار بیاید ملاحظه احدى را نمى‏ کند، چون تاریخ زندگى على نشان داده بود.

نظریه صحیح: مسلمین اغفال شدند

مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنى عده‏ اى متمرد شدند، آن عده زیرک متمرد عامه مسلمین را در این مسئله اغفال کردند.

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ (یک جمله) فَلا تَخْشَوْهُمْ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ (جمله سوم) الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً در این روز من دین شما را به سرحد کمال رساندم، آنچه که کمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت کردم؛ آن چیزى که نعمت خودم را به آن وسیله به پایان رساندم امروز به پایان رساندم. امروز من دین اسلام را براى شما به عنوان یک دین مى‏پسندم؛ یا آن اسلامى که ما در نظر داشتیم، اسلام کامل و تمام، این است که امروز ما به شما عنایت [کردیم.]

توضیح مختصرى راجع به این آیه عرض بکنم. اینجا دو تعبیر داریم: یکى اینکه اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ، دیگر اینکه اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى دین شما را به حد کمال رساندم، نعمت خودم را- که همین نعمت دین است- به اتمام رساندم.

 فرق اتمام و اکمال

الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت‏] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مى‏گوییم روح دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک پیکر بدون روح را پیدا مى‏کند.الْیَوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى. این دستور [یعنى نصب على علیه السلام به امامت‏] به اعتبار اینکه یک جزء از اجزاء دین و یک دستور از دستورهاى دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینکه اگر نبود همه دستورهاى دیگر ناکامل بود، کمال همه آنها به این است. این است که ما مى‏گوییم روح دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حکم یک پیکر بدون روح را پیدا مى‏کند. پس دین را، هم اکمال کردم و هم اتمام کردم. اتمام در جایى گفته مى‏شود که یک ساخته‏اى ناقص است به معنى اینکه بعضى از اجزائش هنوز ناتمام است. مثلًا اگر یک ساختمان را بسازند، قبل از آنکه همه کارها تمام بشود که بتوان از آن استفاده کرد، مثل اینکه سقفش مانده باشد یا درهایش را هنوز کار نگذاشته باشند، به آن «ناتمام» مى‏گویند. اما مسئله اکمال چیز دیگرى است:یک شى‏ء ممکن است پیکره‏اش درست و تمام باشد اما از باب اینکه روح ندارد و آن واقعیتش و آثارى که منتظَر است بر آن مترتب بشود مترتب نمى‏شود مى‏گویند کامل نیست. مثلًا اگر بگویند کمال علم به عمل است معنایش این نیست که تا عمل نیامده است علم یک جزئش ناقص است؛ خیر، علم علم است، علم با علم تمام مى‏شود ولى علم با عمل کامل مى‏شود، یعنى آن آثارى که از علم باید گرفت با عمل گرفته مى‏شود. انَّ کَمالَ الْعِلْمِ بِالْعَمَلِ وَ کَمالَ الْعَمَلِ بِالنِّیَّةِ وَ کَمالَ النِّیَّةِ بِالْاخْلاص کمال علم به عمل است، کمال عمل به نیت است و کمال نیت به اخلاص است. نیت جزء عمل نیست ولى اگر نیتى همراه عمل نباشد بى‏اثر است. اخلاص هم جزء نیت نیست ولى اگر اخلاص نباشد نیت اثر ندارد.

چگونگى مشیّت الهى‏

قرآن کریم اولًا یک اصل کلى دارد و آن این است که مى‏گوید همه چیز به مشیت الهى است، هیچ چیزى در عالم واقع نمى‏شود مگر به مشیت الهى. وَ لا رَطْبٍ وَ لا 

یابِسٍ الّا فى کتابٍ مُبینٍ «1»

 (یا در آیه دیگر: الّا فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها «2»

یا: تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ «3». اما معنى اینکه هر چیزى به مشیت الهى است چیست؟ مشیت الهى آیا یک حقیقتى است که همین جور گزاف و گتره مثل قرعه‏کشى یک چیزى اینجا انتخاب مى‏کند یک چیزى آنجا؟ آیات دیگرى این را توضیح مى‏دهد که مشیت الهى در این جهان سنت و قانون و حسابى دارد، چطور؟ در دو آیه از آیات قرآن با یک اختلاف لطیفى که میان این دو آیه هست این جور مى‏فرماید: انَّ اللَّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِانْفُسِهِمْ «4»

 خدا نعمتى را که بر قومى عنایت مى‏فرماید از آنها نمى‏گیرد مگر آنکه قبلًا خود آن مردم خودشان را عوض کرده باشند یعنى از قابلیت و صلاحیت این نعمت خودشان را انداخته باشند، آن وقت است که خدا نعمتش را سلب مى‏کند؛ یعنى اینکه ما مى‏گوییم هر چیزى به مشیت الهى است معنایش این نیست که هیچ چیزى شرط هیچ چیزى نیست؛ ما- که همه چیز به مشیت ماست- براى عالم قانون و قاعده قرار دادیم، سبب و مسبَّب قرار دادیم، شرط و مشروط قرار دادیم؛ نعمتها از جمله «وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى» [بى‏حساب نیست.] اى قوم مسلمان! من نعمت خودم را براى شما اتمام کردم به حد تمام، نعمت خودم را به شما ارزانى داشتم، این نعمت آیا در میان شما پایدار است یا ناپایدار؟ یکى از نعمتها اسلام است (وَ اتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى) آیا این نعمت پایدار است یا ناپایدار؟ آیا آسیب‏پذیر است یا آسیب‏ناپذیر؟ قرآن جواب مى‏دهد: الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِنْ دینِکُمْ از ناحیه خارج و بیرون، از ناحیه دشمنى که به صورت دشمن و کافر است دیگر اسلام آسیبى نمى‏پذیرد، از آنها بیم و نگرانى نیست. از چه نگرانى هست؟ از ناحیه من. یعنى چه از ناحیه من؟ از ناحیه مشیت من. چطور از ناحیه مشیت من؟ من به شما گفته‏ام که من هرگز نعمتى را از مردمى سلب نمى‏کنم مگر اینکه آن مردم خودشان عوض شده و تغییر کرده باشند، پس اى مسلمین! بعد از این هر چشم‏زخمى که به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبى که به جامعه اسلامى برسد از داخل جامعه اسلامى مى‏رسد نه از بیرون. بیرون به کمک داخل استفاده مى‏کند. این یک اصل اساسى است: دنیاى اسلام هر آسیبى که دیده است و مى‏بیند تا عصر ما، از داخله خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد. من هم قبول دارم که از بیرون دشمن دارد ولى دشمن بیرون از بیرون نمى‏تواند کار بکند، دشمن بیرون هم از داخل کار مى‏کند. این است معنى «وَ اخْشَوْنِ» از من بترسید؛ از من بترسید به اینکه اخلاق و روح و معنویات و ملکات و اعمال شما عوض بشود و من به حکم سنتى که دارم که اگر مردمى از قابلیت و صلاحیت افتادند نعمت را از آنها سلب مى‏کنم این نعمت را از شما خواهم گرفت.

 انّى لا اخافُ عَلى امَّتِىَ الْفَقْرَ وَ لکِنْ اخافُ عَلَیْهِمْ سوءَ التَّدْبیر

ِ چه جمله عالى و بزرگى! مى‏فرمود که من بر امت خودم از ناحیه فقر اقتصادى بیم ندارم، فقر امت من را از پا در نمى‏آورد ولى از یک چیز دیگر بر امت خودم بیمناکم و آن کج فکرى، بد فکرى، بد اندیشگى، جهل و نادانى است‏

 قَصَمَ ظَهْرى رَجُلانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّک‏

 دو دسته کمر مرا خرد کردند و شکستند، یعنى این دو دسته سد راه اسلامند، نه تنها خودشان عاصى و گناهکار و بدبخت و شقى و جهنمى هستند، بلکه سد راه اسلامند، سبب گمراهى مسلمین دیگر هستند: عالم پرده‏در و جاهل متعبد و متنسک. این هم همان مضمون است.

جامعه اسلامى را خطر از داخل تهدید مى‏ کند

حال از اینها چه مى‏ فهمیم؟ از اینها این را مى‏ فهمیم که قرآن در درجه اول و بعد کلمات پیغمبر اکرم همیشه به ما این جور مى‏گوید که جامعه اسلامى را خطر از داخل خود تهدید مى‏ کند، از ناحیه یک اقلیت منافق زیرک و یک اکثریت جاهل ساده ‏دل ولى متعبد. آن زیرکها اگر این جاهلها نباشند کارى نمى ‏توانند بکنند؛

حال شما از اینجا مى‏ توانید بفهمید که چطور شد جامعه اسلامى از ناحیه یک اقلیت منافق متمرد و یک اکثریت ساده‏ دل ولى مؤمن و باایمان به این روز افتاد یعنى اینها سبب شدند که این تأکیدها و اصرارهایى که پیغمبر اکرم کرد در عمل بى‏ نتیجه بماند، یعنى آن عده منافق مردم را از راه منحرف کردند بدون آنکه خود مردم بفهمند که از راه منحرف شده‏ اند. اغفال کردند

مشکلات امیرالمؤمنین‏

از همین جا شما مى‏ توانید ببینید که مشکلات امیرالمؤمنین على علیه السلام چقدر زیاد بود. مى‏گفت پیغمبر به تنزیل مى‏ جنگد و من به تأویل. و واقعاً کار پیغمبر آسانتر از کار على علیه السلام بود. چه کسانى با پیغمبر طرف بودند؟ کافران، آنهایى که کافر بودند و کفر خودشان را هم در زیر یک پرده مخفى نکرده بودند

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِى الْقَتْل(شعار معاویه براى خون خواهى عثمان )

تردید اکابر اصحاب على علیه السلام در جنگ با نفاق‏

 عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.

 عمار که کشته شد آنهایى که شک داشتند گفتند امروز بر ما یقین شد که معاویه بر باطل است و على بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یکى از کسانى بود که بعد از شهادت جناب عمار دیدند که حملاتش شدید شد، رفت تا کشته شد.( با توجه به بیان پیغمبر اکرم  به‏عمار : وَیْحَکَ یا عَمّارُ تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغِیَةُ خوشا به حال تو اى عمار که گروه سرکش تو را مى‏ کشند)

نتیجه‏

از عرایض خودم نتیجه‏ گیرى بکنم. از این جمله آیه قرآن که در همان موضوع حادثه و حدیث غدیر خم نازل شده است و آن احادیثى که پیغمبر اکرم فرمود، ما مى‏ فهمیم که این حادثه مخصوص آن زمان نیست، همیشه چنین است؛ همیشه اگر آسیبى به مسلمین رسیده و مى ‏رسد از همین‏ جاست. شما الان مى‏ بینید آسیبى که مسلمین در فلسطین مى ‏بینند آیا آن اندازه ‏اى که خود مسلمان ها دخالت دارند بیشتر است یا اسرائیل که یک دشمن خارجى است؟ الان خطر سربازهاى اردن براى چریکهاى آواره بیشتر است یا خطر سرباز اسرائیلى؟ و همیشه چنین بوده و چنین هست.


منبع : آثار استاد شهید علامه مرتضی مطهری

۰۵
مهر

هر شب آموزش و مانور داشتیم. می دانستم در زیر شلاق سوزان برف و باران و باد، با دست های یخ زده بالا رفتن چه حالی دارد. اما من خاطره ای در ذهنم داشتم که همه آن سرما و سختی در مقابل آن هیچ بود و آن، یاد غواصان عملیات های والفجر8 و کربلای4 و 5 بود که من قدرت مجسم عشق را در آن ها دیده بودم.

(لشکر خوبان، خاطرات مهدی قلی رضایی، ص580، معصومه سپهری)

کجایید غواص های والفجر8؟

کجایید شهدای کربلای4؟

کجایید گمنامان کربلای5؟

کجایید بچه هایی که حاضر بودید با دستتان بیعانه بدهید و در عوض در گردان غواصی بمانید و شب های آموزش یخ بزنید تا خون گرمتان قابلیت شکستن اروند را پیدا کند؟

... کجایید ای یارانی که در سرمای منجمد کننده کارون، توی لباس های غواصی اول حکم پیروزی در جهاد اکبر را گرفتید؟

... کجایید شهدا؟ کجایید ...

(همان، ص587-586)

... زندگی در جبهه به عشق آغشته بود، هرچه سخت تر بهتر ... هر چه پرسوز و گدازتر ، عاشقانه تر ... غریبه ها را در کارزار عشق راه نمی دهند. انسان ها در صحنه خونین جهاد غربال می شوند. کسانی که به خیال دیگری جز عزم خدا جهاد کرده اند، از نیمه راه باز می گردند. این را کربلا به ما یاد داده بود.

(همان، ص606)

بیش از همه مظلومیت بچه ها دلمان را می سوزاند، بسیجیانی که در هیچ شرایطی صحنه جهاد را خالی نگذاشته بودند. زمانی در دل رمل ها و در هوای 50 درجه جنگیده و زمانی در سرمای زیر صفر درجه لباس غواصی پوشیده و کارون و بهمن شیر و اروند را فتح کرده بودند و حالا که لازم بود، از کوه ها بالا می رفتند و در سرمای 30 درجه زیر صفر با دشمن تا دندان مسلح در ارتفاعات یخ زده می جنگیدند تا ثابت کنند که امامشان را تنها نمی گذارند.

(همان، ص653)

۲۲
شهریور

طرح مباحث الهیات به وسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیل‏ آن مسائل که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است سبب شد که عقل‏ شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی در آید و البته این یک بدعت و چیز تازه در اسلام نبود ، راهی است که خود قرآن پیش پای مسلمانان نهاده‏ است و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنی و به عنوان‏ تفسیر قرآن آن حقائق را ابراز و اظهار نمودند . اگر توبیخی هست متوجه‏ دیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند .

(سیری در نهج البلاغه، ص53)

۲۲
شهریور

سخن نماینده روح است ، سخن هر کس به همان دنیایی تعلق دارد که روح‏ گوینده‏ اش به آنجا تعلق دارد ، طبعا سخنی که بدین دنیا تعلق دارد نشانه روحیه‏ ای است که در انحصار یک دنیای بخصوص نیست . و چون روح علی‏ محدود به دنیای خاصی نیست ، در همه دنیاها و جهان ها حضور دارد ، و به‏ اصطلاح عرفا ، " انسان کامل " و " کون جامع " و " جامع همه حضرات " و دارنده همه مراتب است ، سخنش نیز به دنیای خاص محدود نیست . از امتیازات سخن علی اینست که به اصطلاح شایع عصر ما چند بعدی است نه یک‏ بعدی .
خاصیت همه جانبه بودن سخن علی و روح علی مطلبی نیست که تازه کشف شده‏ باشد ، مطلبی است که حداقل از هزار سال پیش اعجاب ها را بر می‏ انگیخته‏ است .

(سیری در نهج البلاغه،ص 42)

قطع نظر از سخنان علی ، بطور کلی روح علی یک روح وسیع و همه جانبه و چند بعدی است ، و همواره به این خصلت ستایش شده است. او زمامداری عادل، عابدی است شب زنده دار، در محراب عبادت گریان و در میدان نبرد خندان است، سربازی است خشن و سرپرستی است مهربان و رقیق القلب، حکیمی است ژرف اندیش، فرماندهی است لایق، او هم معلم است و هم خطیب و هم قاضی و هم مفتی و هم کشاورز و هم نویسنده. او انسان کامل است و بر همه دنیاهای روحی بشریت محیط است.

(سیری در نهج البلاغه، ص44)

۲۲
شهریور

علی علیه السلام با این که همه درباره ی معنویات سخن رانده است، فصاحت را به اوج کمال رسانیده است ... او سخن را برای خود سخن و اظهار هنر سخنوری ایراد نکرده است ، سخن برای او وسیله بوده نه هدف ، او نمی‏ خواسته است به این وسیله یک اثر هنری و یک‏ شاهکار ادبی از خود باقی بگذارد ، بالاتر اینکه سخنش کلیت دارد محدود به‏ زمان و مکان و افراد معینی نیست . مخاطب او " انسان " است و به همین‏ جهت نه مرز می‏ شناسد و نه زمان ، همه اینها میدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقید می‏ سازد .
عمده جهت در اعجاز لفظی قرآن کریم اینست که با اینکه یکسره موضوعات‏ و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغایر است و سر فصل ادبیات‏ جدیدی است و با جهان و دنیای دیگری سر و کار دارد ، زیبایی و فصاحتش در حد اعجاز است ، نهج البلاغه در این جهت نیز مانند سایر جهات متاثر از قرآن و در حقیقت فرزند قرآن است .

(سیری در نهج البلاغه، ص45)

۳۱
مرداد

شهادت امام صادق علیه السلام بر شیعیان و پیروان راستین آن حضرت تسلیت باد!



حضرت صادق ( ع ) مانند پدران بزرگوار خود در کلیه صفات نیکو و سجایای  اخلاقی سرآمد روزگار بود . حضرت صادق ( ع ) دارای قلبی روشن به نور الهی و در احسان و انفاق به نیازمندان مانند اجداد خود بود . دارای حکمت و علم وسیع و نفوذ کلام و قدرت بیان بود . با کمال تواضع و در عین حال با نهایت مناعت طبع کارهای خود را شخصا انجام می داد ، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بیل به دست گرفته ، در مزرعه خود کشاورزی  می کرد و می فرمود : اگر در این حال پروردگار خود را ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود ، زیرا به کد یمین و عرق جبین آذوقه و معیشت خود و خانواده ام را تأمین می نمایم . ابن خلکان می نویسد : امام صادق ( ع ) یکی از ائمه دوازده گانه مذهب امامیه و از سادات اهل بیت رسالت است . از این جهت به وی صادق می گفتند که هر چه می گفت راست و درست بود و فضیلت او مشهورتر از آن است که گفته شود .

مالک می گوید : با حضرت صادق ( ع ) سفری به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسید ، امام صادق ( ع ) حالش تغییر کرد ، نزدیک بود از مرکب بیفتد و هر چه می خواست لبیک بگوید ، صدا در گلویش گیر می کرد . به او گفتم : ای پسر پیغمبر ، ناچار باید بگویی لبیک ، در جوابم فرمود : چگونه جسارت کنم و بگویم لبیک ، می ترسم خداوند در جوابم بگوید : لا لبیک ولا سعدیک . 


سفیان گفت: روزی نزد امام صادق علیه السلام رفتم و دیدم آن حضرت لباس از پوست خز پوشیده و عبائی از خز بر دوش انداخته است. تعجب کردم و از روی تعجب به او نگاه می کردم. در این هنگام حضرت به من فرمود:چرا اینقدر نگاه می کنی؟ آیا از آنچه می بینی تعجب می کنی؟گفتم: ای فرزند رسول خدا(ص)لباس شما و پدران شما هرگز اینگونه نبوده است!ای سفیان!پدران من در زمان فقر و تنگدستی زندگی می کرده اند و وضع مردم در آن زمان خوب نبود و لذا اکتفا به لباس ساده می کردند،اما اینک زمان وفور نعمت است. آنگاه لباس خز را کنار زد و من دیدم لباسی از پشم سفید(که سخت و زبر بود)در زیر آن پوشیده است و به من فرمود: لباس اصلی من این است که به مردم نشان نمی دهم و لباس گران قیمت را برای مردم پوشیده ام و نعمتی را که خدا به من داده پنهان نمی کنم.(شنیدنی های تاریخ،ص163)


زبده دور عالمی ز آن چو نبی و مرتضی            بحر عقول را دری شهر علوم را دری (خاقانی)

۳۱
مرداد

معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش دهد و او را به سوی استقلال رهنمون شود.

باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتش گیره دادن است.

فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا آن را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است و شما فقط آتش گیره از خارج می آورید و آن قدر زیر این چوب ها و هیزم ها قرار می دهید که اینها کم کم مشتعل شود.

                                                                                                              استاد شهید ، مرتضی مطهری

۱۵
مرداد

تلقی نهج البلاغه از عبادت ، تلقی عارفانه است ، بلکه سرچشمه و الهام بخش تلقی‏ های عارفانه از عبادت ها در جهان اسلام ، پس از قرآن مجید و سنت رسول اکرم ، کلمات علی‏ و عبادت های عارفانه علی است .
چنانکه می ‏دانیم ، یکی از وجهه‏ های عالی و دور پرواز ادبیات اسلامی ، چه‏ در عربی و چه در فارسی ، وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احدیت . اندیشه‏ های نازک و ظریفی به عنوان خطابه ، دعا ، تمثیل ، کنایه ، به صورت نثر و یا نظم در این زمینه به وجود آمده است که راستی تحسین آمیز و اعجاب انگیز است . با مقایسه با اندیشه‏ های ما قبل اسلام در قلمرو کشورهای اسلامی می‏توان‏ فهمید که اسلام چه جهش عظیمی در اندیشه‏ ها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت به وجود آورده است ، اسلام از مردمی که بت یا انسان و یا آتش را می‏ پرستیدند و بر اثر کوتاهی اندیشه مجسمه ‏های ساخته دست خود را معبود خود قرار می ‏دادند و یا خدای لایزال را در حد پدر یک انسان تنزل می‏ دادند و احیانا پدر و پسر را یکی می‏ دانستند و یا رسما اهورامزدا را مجسم‏ می‏ دانستند و مجسمه اش را همه جا نصب می‏ کردند ، مردمی ساخت که مجردترین‏ معانی و رقیق ترین اندیشه‏ ها و لطیف ‏ترین افکار و عالی ترین تصورات را در مغز خود جای دادند . چطور شد که یک مرتبه اندیشه‏ ها عوض شد ، منطق‏ ها تغییر کرد ، افکار اوج‏ گرفت ، احساسات رقت یافت و متعالی شد و ارزشها دگرگون گشت ؟

" سبعه معلقه " و " نهج البلاغه " دو نسل متوالی هستند ، هر دو نسل‏ نمونه فصاحت و بلاغت‏ اند ، اما از نظر محتوی تفاوت از زمین تا آسمان‏ است . در آن یکی هر چه هست وصف اسب است و نیزه و شتر و شبیخون و چشم‏ و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد ، و در این یکی عالی ترین مفاهیم انسانی .



تفاوت تلقی های مردم از عبادت در نهج البلاغه :

همانا گروهی خدای را به انگیزه پاداش می‏ پرستند ، این عبادت تجارت‏ پیشگان است ، و گروهی او را از ترس می‏ پرستند ، این عبادت برده صفتان‏ است ، و گروهی او را برای آنکه او را سپاسگزاری کرده باشند می‏ پرستند ، این عبادت آزادگان است . (حکمت 237)
فرضا خداوند کیفری برای نافرمانی معین نکرده بود ، سپاسگزاری ایجاب می‏ کرد که‏ فرمانش تمرد نشود . (حکمت 290)
از کلمات آن حضرت است :
من تو را به خاطر بیم از کیفرت و یا به خاطر طمع در بهشتت پرستش‏ نکرده‏ ام ، من تو را بدان جهت پرستش کردم که شایسته پرستش یافتم .

(سیری در نهج البلاغه، ص94-92)

۱۵
مرداد

                                                                  

نمره ات از روزه داری به کیفیت روزه ات بستگی دارد، مرحوم نراقی در کتاب معراج السعادة در باب آداب روزه می فرمایند: بدان که سزاوار روزه دار در آن است که چشم خود را بپوشاند از هر چه نظر کردن بر آن حرام است و یا دل او را از یاد خدا مشغول می سازد و محافظت نماید زبان را از جمیع آفات و معاصی متعلقه به زبان و گوش خود را نگاهدارد از هر چه شنیدن آن حرام یا مکروه است و شکم خود را باز دارد از از غذاهای حرام و شبهه ناک و همچنین سایر اعضاء را از محرمات متعلقه بدان محافظت نماید و همچنین سزاوار است که در هنگام افطار از حلال این قدر چیزی بخورد که کل بر معده او نباشد پس روزه دار باید لااقل همان غذایی که در شبها غیر روزه می خورد بخورد و خوراک روز خود را به آن ضمیمه نسازد تا سودی از روزه ببیند. با این اوصاف چه نمره ایی از روزه داری به خویش می دهی ؟ روزه دار واقعی بوده ای یا فقط رنج گرسنگی و تشنگی کشیده ای ؟