مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت

آموزشی - فرهنگی - قرآنی
مؤسسه فرهنگیِ قرآن و عترت راهیان بصیرت
۰۵
خرداد
  • جهان برای انسان
  • سوره مبارکه جاثیه
  • آیه شریفه 13
  • وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ

  • معنای آیه:

    آنچه در آسمان ها و زمین است همه را در اختیار شما (انسان) قرار دادیم.

  • پیام آیه:

    حیوانات در محدود ه ی غرایزشان زندگی می کنند اما انسان موجودی است که می تواند در همه ی هستی دخالت کند و آن را بشناسد یا در خدمت خود گیرد چون انسان جلوه ی خداوند است، می تواند در طبیعت تصرف کند چنان که امروز اعماق زمین، اوج آسمان، قله، کوه ها، خشکی و دریا، گیاهان و جمادات همه مورد استفاده ی انسان قرار می گیرند.

۰۵
خرداد

کارى که خالصانه براى غیر خداست یعنى کارى که آدمى فقط براى دنیا انجام مى‏ دهد که هیچ به خدا ارتباط پیدا نمى‏ کند؛ ولى انسان در برخى از کارها خدا را وسیله قرار مى‏ دهد براى خواسته‏ هاى نفسانى خودش. این گونه کارها و لو در آن «خدا» وسیله است و هدف نیست امّا باز یک نوع رفتن به در خانه خداست؛ من مى‏ دانم خداست که سررشته کارهاى دنیا در دستش است، خداست که مى‏ تواند مشکلات دنیایى مرا حل کند، اگر به خاطر مشکلات دنیا نبود به طرف خانه خدا نمى‌‏رفتم ولى حالا مى‏ روم به در خانه خدا امّا براى مشکلات دنیا. شک ندارد که این خودش نوعى شرک است، یعنى پرستشى است که خدا از هدف بودن خارج، و وسیله شده است براى خواسته نفسانى. ولى خداوند متعال این نوع شرک ها را که شرک هاى خفىّ است به نوعى از انسان مى‏ پذیرد، یعنى همان چیزى را که انسان مى‏ خواهد به او مى‏ دهد.

در آخرت هم همین‏ طور است. اگر انسان عبادت را انجام بدهد براى خواسته‏ هاى اخروى، خداى متعال همان خواسته‏ هاى اخروى را به او مى‏ دهد، امّا این، عبادت به معناى واقعى عبادت و پرستش خدا که خدا پرستش شده باشد نیست؛ خدا آن وقت پرستش شده است که خدا براى خود خدا پرستش شده باشد، یعنى پرستش حقیقى و اخلاص حقیقى فقط و فقط آن است، باقى دیگر اینها مراتب و درجاتى از شرک است ولى شرک هاى خفىّ است که این شرک هاى خفىّ، در عالم آخرت عقوبت ندارد.

فطرت، صفحه 194

۰۵
خرداد

شخصی می‏ آید در کوچه جلوی پیغمبر را می‏ گیرد ، مدعی می‏ شود که من از تو طلبکارم ، طلب مرا الان باید بدهی . پیغمبر می‏ گوید اولا تو از من طلبکار نیستی و بی خود داری ادعا می‏ کنی ، و ثانیا الان پول همراهم نیست ، اجازه بده بروم . می‏ گوید یک قدم نمی‏ گذارم‏ آن طرف بروی . ( پیغمبر هم می‏ خواهد برود برای نماز شرکت کند ) همین جا باید پول من را بدهی و دین مرا بپردازی . هر چه پیغمبر با او نرمش نشان‏ می‏ دهد او بیشتر خشونت می‏ ورزد تا آنجا که با پیغمبر گلاویز می‏ شود و ردای‏ پیغمبر را لوله می‏ کند ، دور گردن ایشان می‏ پیچد و می‏ کشد که اثر قرمزیش در گردن پیغمبر ظاهر می ‏شود . مسلمین می‏ آیند که چرا پیغمبر دیر کرد ، می‏ بینند یک یهودی چنین ادعایی دارد . می‏ خواهند خشونت کنند ، پیغمبر می‏ گوید کاری‏ نداشته باشید من خودم می‏ دانم با رفیقم چه بکنم . آنقدر نرمش نشان می‏ دهد که یهودی همان جا می‏ گوید : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله‏ و می‏ گوید تو با چنین قدرتی که داری این همه تحمل [ نشان می‏دهی ؟ ! ] این‏ تحمل ، تحمل یک فرد عادی نیست ، پیغمبرانه است .

۰۵
خرداد
۰۴
خرداد

شیخ انصاری می‏ دانیم که شوشتری بوده . مردی است که در علم و تقوا نابغه‏ روزگار است . هنوز علما و فقها افتخار می‏ کنند به فهم دقایق کلام این مرد . می‏ گویند وقتی چیزی از او می‏ پرسیدند اگر نمی‏ دانست تعمد داشت بلند بگوید ، می‏ گفت : ندانم ندانم ندانم

این را می‏ گفت که شاگردها یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی‏ دانند ننگشان نکند ، بگویند نمی‏ دانم .

 

این عمامه را چرا سرت هشتی؟

یک سالی رفته بودیم نجف آباد اصفهان ، ماه رمضانی بود ، چون تعطیل‏ بود و دوستان ما آنجا بودند رفته بودیم آنجا . یادم هست که آمدم از عرض‏ خیابان رد بشوم ، وسط خیابان که رسیدم یک بابای دهاتی آمد جلوی مرا گرفت ، گفت آقا مسئله‏ ای دارم ، مسئله مرا جواب بدهید . گفتم : بگو .

گفت : غسل جنابت به تن تعلق می‏ گیرد یا به جون ؟

گفتم : والله من معنای‏ این حرف را نمی‏ فهم . غسل جنابت مثل هر غسلی از یک جهت به روح آدم‏ مربوط است چون نیت می‏ خواهد ، و از جهت دیگر به تن آدم ، چون انسان‏ تنش را باید بشوید . مقصودت این است ؟ گفت نه ، جواب درست باید بدهی . غسل جنابت به تن تعلق می‏ گیرد یا به جون ؟ گفتم : من نمی‏ دانم .

گفت : پس این عمامه را چرا سرت هشته‏ای ؟ (یعنی گذاشته ای؟)

نتیجه گیری استاد:

  • « و ما انا من المتکلفین »من متکلف نیستم . پیغمبر چنین سخنی می‏ گوید.
۰۴
خرداد

معلمان کسانی هستند که فتح الفتوح(1) تربیت انسانی بر عهده ی آنان است و به حق پای تخته ی سیاه پرونده اعمال خویش را سفید می کنند و خود را به کسوتی انبیایی می آرایند .

ترور علامه عظیم الشان مرتضی مطهری  ترور یک انسان معمولی نبود که آنهم به خودی خود انزجار آور و ضد انسانی است اما هر چه شان انسان ها و دایره اثرگذاری مفید آنها بیشتر میشود فقدان آنها نیز غم انگیز تر و رنج آور تر خواهد بود و البته این همان سر گریه بر حسین (ع) است که شان و رفعتش بی مثال است ، اما این نکته مهم است که بدانیم جنگ با مطهری و کشتن او جنگ با چه شخصیتی و چگونه اندیشه ای است ؟ آیا مطهری چون روحانی است کشته می شود ؟ آیا چون فیلسوف روحانی استاد دانشگاه است ؟ آیا چون اهل منبر و وعظ و خطابه است ؟ پر واضح است که هیچکدام از اینها موجب شهادت او نبوده ، چرا که با این تعریف افراد زیادی بوده و هستند که هرگز مورد نظر دشمنان برای حذف فیزیکی نبوده و نیستند.

شناختن مطهری و ویژگی های او نشان دهنده ی اندیشه ی دشمنان او وتروریسم اندیشه است .

شهید مطهری در حقیقت  شهید علم و فقاهت ، فلسفه و عرفان ، معرفت و بصیرت ، تدین انقلابی و شعور پر شور اسلامی است ، آنان که حضور مطهری را در جامعه اسلامی تاب نیاوردند در حقیقت تبلور اندیشه ی او را برنتافتند .

آنچه امروز مهم است ، و آنچه را که امروز باید به آن پرداخت ، تفکر گمراهی است که پس از سالها دوباره به جان اندیشه ی مطهری افتاده و قصد ترور مجدد او را نموده و البته این بار ترور شخصیت او.

اخیرا عده ای با نام و لقبی ظاهرا دینی در بین جمعیت های متدین و مذهبی (مانند هیات های عزاداری و...) حضور یافته و با شعار فلسفه و عرفان ، به اندیشه مطهری و شخصیت او و هم چنین اساتید او از علامه طباطبایی (ره) تا مرحوم ملاصدرای صدر المتالهین توهین و فحاشی کرده و درصدد ایجاد فاصله بین این اندیشه و آحاد متدینین هستند. در این خصوص بیان این نکته مفید است که بزرگان این نظریه ی منحرف افرادی هستند که در دوران طاغوت پهلوی نه تنها هیچ احساس هجمه و حمله ای به دین نمی کردند بلکه گاهی با جملات و رفتار خود حکومت طاغوتی پهلوی را تایید کرده اند. افرادی که به قول امام راحل ( ره) در منشور مهم و جاودان روحانیت که در اسفند ماه سال 67 خطاب به حوزه ها تنظیم شده طرفدار شعار گمراه کننده و شکننده ی  حکومت در زمان غیبت شرک و کفر است بوده و با این بهانه تن به رضایت و گاه همکاری با حکومت طاغوت داده اند.


مقام معظم رهبری در بیان انواع تهاجم فرهنگی میفرمایند نوعی از تهاجم آنست که پس از مدتی اصول اصلی انقلاب را برای نسلی که با آنها دست و پنجه نرم نکرده سهل و کوچک کنند،(2)  امام ( ره) در همان منشور مهم  روحانیت می فرمایند :" فلسفه و عرفان گناه و شرک به‌شمار می‌رفت. در مدرسه‌ی فیضیه، فرزند خُردسالم- مرحوم مصطفی- از کوزه‌ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند؛ چرا که من فلسفه می‌گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می‌یافت، وضع روحانیت و حوزه‌ها، وضع کلیسا‌‌های قرون وسطی می‌شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه‌‌ها را حفظ نمود." و همان موقع با بصیرت به این موضوع که اینان پس از مدتی دوباره اقدامات خود را از سر خواهند گرفت می فرمایند:" ولی طلاب جوان باید بدانند که پرونده‌ی تفکر این گروه همچنان باز است " .

شهید مرتضی مطهری  که امام (ره) او را پاره تن خود می داند با خون خویش درخت انقلابی را آبیاری کرد که تدین بدون انقلابی گری و فقه بدون سیاست در آن نه تنها جایی ندارد بلکه مشکوک و خطرناک است .

 

پاورقی :

1 -  لقبی است که امام راحل به موضوع تربیت انسان های صالح در انقلاب دادند.

2 - نقل به مضمون

 

منبع : پایگاه خبری صالحین

۰۴
خرداد

آیا یک انسان می‏ تواند در عمل ، در همه شرایط زمانی و مکانی یک منطق‏ داشته باشد ، یک منطق ثابت محکم که از منطق خودش تجاوز نکند ؟

یا اصلا بشر نمی‏ تواند یک منطق ثابت داشته باشد یعنی انسان تابع‏ شرایط زمانی و مکانی و تابع شرایط زندگی و مخصوصا تابع موضع گیری طبقاتی است و در هر وضعی از شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشد جبرا از یک منطق بالخصوصی پیروی می‏ کند ؟ این یک مسئله مهمی است که در دنیای امروز مطرح است . مارکسیسم براین‏ اساس است .

مارکسیسم که برای فکر و عقیده و ایمان اصالتی در مقابل‏ شرایط اجتماعی و اقتصادی و مخصوصا موقعیت طبقاتی قائل نیست می‏ گوید : اساسا یک انسان نمی‏ تواند در شرایط مختلف یک جور فکر کند و یک منطق را به کار ببرد ، انسان در کاخ و در کوخ دو منطق دارد ، در کاخ یک جور فکر می‏ کند ، در کوخ جور دیگری ، کاخ یک جور به انسان منطق می‏ دهد ، کوخ جور دیگری . یک آدم محروم ، یک آدمی که همیشه در زیر ظلم و شکنجه و اختناق‏ بوده است و انواع محرومیت ها را چشیده و می‏ چشد ، خواه ناخواه یک جور فکر می‏ کند یعنی وضع زندگیش برای او یک جور فکر به وجود می‏ آورد ، اوست که‏ می‏ گوید عدالت ، اوست که می‏ گوید مساوات و برابری ، اوست که می‏ گوید آزادی . واقعا هم فکرش این است چون وضعش اقتضا می‏ کند که این جور فکر بکند . همین آدم اگر وضعش تغییر بکند ، این آدم خاک نشین اگر کاخ نشین‏ بشود و خاک ، کاخ بشود ، شرایط خارجی برای او تغییر می‏ کند و در این‏ صورت فکرش هم عوض می‏شود و می‏ گوید که نه ، این حرف ها که می‏ گویند صحیح‏ نیست ، مصلحت هم جور دیگری اقتضا می‏ کند ، مساوات چندان حرف درستی‏ نیست ، کمی جلوی آزادی ها را هم باید گرفت ، و عدالت را هم جور دیگری‏ تفسیر می‏ کند ....

به حسب این مکتب ، عقربه‏ فکر بشر این جور ساخته شده که آن مغناطیسش منافع خودش است ، وقتی که‏ منافعش در جهت طبقه محروم است ، این عقربه به نفع طبقه محروم می‏ گردد ، وقتی که منافعش عوض شد و او آمد به طبقه مرفه ، عقربه فکر هم خواه‏ ناخواه و جبرا در جهت طبقه مرفه می‏ چرخد .

نمونه های تاریخی ناقض این نظریه

واقعا بشر چنین ساختمانی دارد ؟ وجدان بشر تا این حد ملعبه منافع او است ؟ آیا این منتهای اهانت به بشر نیست ؟ آیا این نظریه یک نظریه صد در صد ضد انسانی نیست ؟ می‏ رویم می‏ گردیم . انصافا بینی و بین الله که‏ مطلب از این قبیل نیست . در مورد آنهایی که منطق ندارند ، آنهایی که‏ ایمان ندارند بدون شک همین جور است ، ولی نمی ‏شود گفت بشر الزاما و اجبارا چنین است ، به دلیل صدها موردی که بر ضد آن پیدا می‏ کنیم .

۰۴
خرداد

شهادت مظلومانه امام موسی کاظم علیه السلام بر شیعیان آن حضرت تسلیت بادا

 

مجاهدی نستوه در قعر زندان مخوف زمانه

 

پیشوای هفتم شیعه به هیچ روى با ستمکاران زمان خود کنار نمى ‏آمد، حتى هنگامى که در چنگال ستم آنان گرفتار مى ‏شد.

روزی هارون، یحیى بن خالد را به سوی زندان فرستاد که موسى بن جعفر اگر تقاضاى عفو کند، او را آزاد مى‏ کنم، ولی امام حاضر نشد.

امام کاظم علیه السلام حتى در بدترین وضع گرفتارى، نستوهى و رفتار پرحماسه خویش را از دست نمى ‏داد، چنانکه در جملات صریح نامه ایشان که از زندان به هارون نوشته‏ اند نمایان است:

« ... هیچ روز در سختى بر من نمى‏ گذرد مگر که بر تو همان روز در آسایش و رفاه مى‏ گذرد، اما زود مى ‏باشد تا هر دو رهسپار روزى شویم که پایانى ندارد و تبهکاران در آنروز زیانکارند...» / تاریخ بغداد ج 13 ص 32

آرى این چنین است که هارون نتوانست وجود امام را تحمل کند، و سرانجام آن پایمرد سترگ را در 25 رجب 183 هجرى قمرى به طرز غریبانه ای به شهادت رساند.

 

آورده اند ....

امام کاظم علیه السلام بیمار شد. روزی طبیب جهودی را آوردند تا آن حضرت را معالجه کند،

حضرت فرمود:کمی صبرکن،من دوستی دارم با او مشورت کنم.

آنگاه روی از طبیب برگرداند و به جانب قبله این دو بیت شعر را خواند:

 

 أنتَ اَمرَضتَنَی وَ أنتَ طَبیبی                         فَتَفَضَّل بِنَظرَةٍ یا حَبیبی

وَاَسقِنی من شَراب ودّک کأساً                     ثُمَّ زِدنی حَلاوَةَ التَقریب

 

خدایا! تو مرا بیمار کرده ای و تو نیز طبیب منی، به فضل خویش نظری بر من بیفکن،از شراب دوستی و عشق خود مرا جامی ده و شیرینی مقام قُرب خود را بر من اضافه نما.

هنوز حضرت این ابیات را تمام نکرده بود که اثر بهبودی در چهره مبارکش ظاهر شد و همان لحظه به کلّی مرض زائل گشت.

طبیب با تحیّری عجیب می نگریست!

بعد از مشاهده این پیش آمد گفت:ای سرور من! اوّل گمان می کردم تو بیماری و من طبیب،ولی اکنون آشکار شد که من بیمارم و شما طبیب.

از شما خواهش می کنم مرا معالجه نمایید. حضرت اسلام را بر او عرضه داشت و طبیب مسلمان شد.

(لطائف الطوائف،ص50)

۰۴
خرداد

پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خیر بفرما ، ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده .

ما را حق شناس و استفاده کننده از وسیله حق قرار بده ،

انوار محبت و معرفت خودت را در دلهای ما قرار بده ،

انوار محبت و معرفت یغمبرت و آل پیغمبرت را در دل های ما بتابان ،

اموات ما مشمول‏ عنایت و مغفرت خودت بفرما .

و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان .

۰۱
خرداد

وفات فرزند پیغمبر و گرفتن خورشید

داستانی است که در کتب حدیث ما آمده است و حتی اهل تسنن هم نقل‏ کرده ‏اند . رسول اکرم پسری دارد از ماریه قبطیه به نام ابراهیم بن رسول‏ الله . این پسر که مورد علاقه رسول اکرم است در هجده ماهگی از دنیا می‏ رود .

رسول اکرم که کانون عاطفه بود قهرا متأثر می‏ شود و حتی اشک می‏ ریزد و می‏ فرماید : دل می‏ سوزد و اشک می‏ ریزد ، ای ابراهیم ما به خاطر تو محزونیم‏ ولی هرگز چیزی برخلاف رضای پروردگار نمی‏ گوییم . تمام مسلمین ، ناراحت و متأثر به خاطر اینکه غباری از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم نشسته است .
همان روز تصادفا خورشید می‏ گیرد . مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید ، هماهنگی عالم بالا بود به خاطر پیغمبر . یعنی‏ خورشید گرفت برای اینکه فرزند پیغمبر از دنیا رفته . این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یکزبان شدند که دیدی ! خورشید به خاطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت ، در حالی که پیغمبر به مردم نگفته العیاذ بالله که گرفتن خورشید به خاطر این بوده . این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود ، و مردم هم در این‏ گونه مسائل بیش از این فکر نمی‏ کنند . ولی پیغمبر چه می‏ کند ؟ پیغمبر نمی‏خواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت‏ مردم استفاده کند ، می‏ خواهد از نقاط قوت مردم استفاده کند ، پیغمبر نمی‏ خواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده کند ، می‏ خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بکند . آمد بالای منبر صحبت کرد ، خاطر مردم را راحت کرد ، گفت اینکه‏ خورشید گرفت‏ به خاطر بچه من نبود.

نتیجه گیری استاد:

  • مردی که حتی از سکوتش سوء استفاده‏ نمی‏ کند این جور باید باشد چرا ؟ برای اینکه اولا اسلام احتیاج به چنین‏ چیزهایی ندارد . بگذار کسانی بروند از خواب های دروغ ، از جعل ها و از این‏ جور سکوت ها استفاده کنند که دینشان منطق ندارد ، برهان و دلیل ندارد و آثار حقانیت دینشان روشن و نمایان نیست . اسلام نیازی به این جور چیزها ندارد . ثانیا : همان کسی هم که از این وسائل استفاده می‏ کند ، در نهایت‏ امر اشتباه می‏ کند . مثل معروف : همگان را همیشه نمی‏ توان در جهالت نگاه‏ داشت . یعنی بعضی از مردم را همیشه می‏ شود در جهالت نگاه داشت ، همه‏ مردم را هم در یک زمان می‏ شود در جهالت و بی خبری نگه داشت ، ولی‏ همگان را برای همیشه نمی‏ شود در جهالت نگه داشت . گذشته از اینکه خدا اجازه نمی‏ دهد [ و به عبارت دیگر ] اگر این اصل هم در کار نبود ، پیغمبری‏ که می‏ خواهد دینش تا ابد باقی بماند ، آیا نمی‏ داند که صد سال دیگر ،دویست سال دیگر ، هزار سال دیگر مردم می‏ آیند جور دیگری قضاوت می‏ کنند ؟!  و بالاتر همین که خدا به او اجازه نمی‏ دهد .